شمارهٔ ۲۰۵
روزی که بر لب آید جانم در آرزویش
جان را بدو سپارم، تن را بخاک کویش
چون از وصال آن گل دیدم که: نیست رنگی
آخر بصد ضرورت قانع شدم ببویش
خورشید روی او را نسبت بماه کردم
زین کار نامناسب شرمنده ام ز رویش
مسکین دل از ملامت آواره جهان شد
ای باد، اگر ببینی، از ما سلام گویش
دهقان ز جوی تاکم سیراب ساخت، یارب
از آب زندگانی خالی مباد جویش
از جستجوی وصلش منعم مکن، هلالی
گیرم که هم نیابم، شادم بجستجویش
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پیسپار
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روزی که بر لب آید جانم در آرزویش
جان را بدو سپارم، تن را بخاک کویش
هوش مصنوعی: زمانی که دلم برای او تنگ شود و جانم به آرزوی او برسد، جانم را به او تقدیم میکنم و بدنم را در خاک محل زندگیاش دفن میکنم.
چون از وصال آن گل دیدم که: نیست رنگی
آخر بصد ضرورت قانع شدم ببویش
هوش مصنوعی: وقتی از دیدن آن گل و وصالش ناامید شدم، متوجه شدم که دیگر رنگ و جلوهای ندارد، اما به بوی آن راضی شدم.
خورشید روی او را نسبت بماه کردم
زین کار نامناسب شرمنده ام ز رویش
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و درخشش چهره معشوقش اشاره میکند و میگوید که او به اندازهای زیباست که حتی خورشید را به ماه تشبیه کرده است. اما از اینکه این مقایسه نادرست به نظر میرسد و به خاطر این کارش احساس شرمندگی میکند. به طور کلی، شاعر از زیبایی معشوقش شگفتزده و از مقایسهاش با نور خورشید و ماه عذرخواهی میکند.
مسکین دل از ملامت آواره جهان شد
ای باد، اگر ببینی، از ما سلام گویش
هوش مصنوعی: دل بینوا به خاطر سرزنشها و بیمهریها در جهان سرگردان شده است. ای باد، اگر تو اوضاع ما را میبینی، لطفاً از ما سلامی به دیگران برسان.
دهقان ز جوی تاکم سیراب ساخت، یارب
از آب زندگانی خالی مباد جویش
هوش مصنوعی: کشاورز از جوی، تاکها را سیراب کرد و ای کاش جوی زندگیاش هرگز از آب بیروان نباشد.
از جستجوی وصلش منعم مکن، هلالی
گیرم که هم نیابم، شادم بجستجویش
هوش مصنوعی: لطفاً من را از جستجوی وصالش محروم نکن، زیرا اگر حتی به هلالی برسم که در دسترس نباشد، باز هم خوشحالم که به دنبال او هستم.