شمارهٔ ۱۹۹
دردمندم، گر مرا درمان نباشد، گو: مباش
دردمندان ترا گر جان نباشد، گو: مباش
گر غریبی بر سر کویت بمیرد، گو: بمیر
ور گدایی بر در سلطان نباشد، گو: مباش
چند روزی با جمالت عشق پنهان باختم
بعد ازین این قصه گر پنهان نباشد، گو: مباش
عاشق دیوانه ام، سامان کار از من مجوی
عاشق دیوانه را سامان نباشد، گو: مباش
در بتان دل بسته ام، دیگر مرا با دین چکار؟
بت پرستم، گر مرا ایمان نباشد، گو، مباش
گر هلالی از سر کویت بزاری رفت، رفت
این چنین خاری درین بستان نباشد، گو: مباش
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پیسپار
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دردمندم، گر مرا درمان نباشد، گو: مباش
دردمندان ترا گر جان نباشد، گو: مباش
هوش مصنوعی: من در درد و رنج هستم، اگر برای من درمانی وجود نداشته باشد، پس بگو که دردمندانی مثل من وجود نداشته باشند. و اگر زندگی نیست، بگو که نمیتوانی وجود آن را بپذیری.
گر غریبی بر سر کویت بمیرد، گو: بمیر
ور گدایی بر در سلطان نباشد، گو: مباش
هوش مصنوعی: اگر کسی در گوشهی خیابان تو بمیرد، بگو که بمیرد، و اگر کسی در درگاه سلطان گدایی کند و نتواند چیزی بگیرد، بگو که نباشد.
چند روزی با جمالت عشق پنهان باختم
بعد ازین این قصه گر پنهان نباشد، گو: مباش
هوش مصنوعی: چند روزی بود که با زیبایی تو به عشق پنهانی پرداختم. اما از حالا به بعد، اگر این داستان دیگر پنهان نباشد، بگو که نباش.
عاشق دیوانه ام، سامان کار از من مجوی
عاشق دیوانه را سامان نباشد، گو: مباش
هوش مصنوعی: من عاشق دیوانهای هستم، پس انتظار نداشته باش که اوضاع و کارهایم سر و سامان بگیرد. عاشق دیوانه هیچگاه نمیتواند به نظم و ترتیب برسد، بگذار بگویی که چنین نباشد.
در بتان دل بسته ام، دیگر مرا با دین چکار؟
بت پرستم، گر مرا ایمان نباشد، گو، مباش
هوش مصنوعی: من به مجسمهها و نمادهای عشق و زیبایی دل بستهام، دیگر برایم اهمیت ندارد که پیرو چه دینی هستم. اگر من بتپرستم و ایمان ندارم، پس بگذارید که نباشم.
گر هلالی از سر کویت بزاری رفت، رفت
این چنین خاری درین بستان نباشد، گو: مباش
هوش مصنوعی: اگر ماهی اگر از سر کوی تو برود، اگر بروی، اینگونه خاری در این باغ نخواهد بود. بگو: هیچ نباش.