گنجور

شمارهٔ ۱۹۱

از آن چه سود که نوروز شد جهان افروز؟
که بی تو روز و شب ما برابرست امروز
اگر بقصد دلم سوی تیغ دست بری
بپای خویشتن آید، چو مرغ دست آموز
دلم بذوق شکر خنده تو پر خون شد
کجاست غمزه خونریز و ناوک دلدوز؟
بدفع لشکر غم، صد سپه برانگیزم
ولی چه سود؟ که بختم نمی شود پیروز
بگریه گفتمش: ای مه، بعاشقان می ساز
بخنده گفت: هلالی، بداغ ما می سوز

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از آن چه سود که نوروز شد جهان افروز؟
که بی تو روز و شب ما برابرست امروز
هوش مصنوعی: این روز که نوروز نام دارد و باعث روشنی و شادابی جهان می‌شود، برای من هیچ ارزشی ندارد. زیرا بدون تو، روز و شب‌هایم هیچ فرقی با هم ندارند و همه یکسان هستند.
اگر بقصد دلم سوی تیغ دست بری
بپای خویشتن آید، چو مرغ دست آموز
هوش مصنوعی: اگر من به قصد قلبم به سمت تیغی بروم، در نهایت بر دستان خودم می‌افتم، مانند پرنده‌ای که آموزش دیده است.
دلم بذوق شکر خنده تو پر خون شد
کجاست غمزه خونریز و ناوک دلدوز؟
هوش مصنوعی: دل من به خاطر خنده‌های تو پر از شادی و شور شده است. کجاست آن نگاه جالب و تیر دل‌فریب؟
بدفع لشکر غم، صد سپه برانگیزم
ولی چه سود؟ که بختم نمی شود پیروز
هوش مصنوعی: اگر بخواهم غم را از خود برانم و سپاهی بزرگ علیه آن برپا کنم، اما چه فایده‌ای دارد؟ چون سرنوشت من هرگز پیروزمند نمی‌شود.
بگریه گفتمش: ای مه، بعاشقان می ساز
بخنده گفت: هلالی، بداغ ما می سوز
هوش مصنوعی: با اشک به او گفتم: ای ماه، به عاشقان لبخند بزن. او پاسخ داد: هلالی، ما را با درد و غم می‌سوزاند.