شمارهٔ ۱۳۳
عجب! که رسم وفا هرگز آن پری داند
پری کجا روش آدمی گری داند؟
دلم بعشوه ربود اول و ندانستم
که آخر اینهمه شوخی و دلبری داند
بعاشقان ستم دوست عین مصلحتست
که شاه مصلحت کار لشکری داند
حدیث لعل خود از چشم درفشانم پرس
که قدر گوهر سیراب گوهری داند
بناز گفت: هلالی کمینه بنده ماست
زهی سعادت! اگر بنده پروری داند
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پیسپار
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عجب! که رسم وفا هرگز آن پری داند
پری کجا روش آدمی گری داند؟
هوش مصنوعی: عجب! که آن مخلوق افسانهای، هیچگاه اصول وفا را نمیداند. او نمیداند که انسان چگونه رفتار میکند و چه چیزهایی برای او مهم است.
دلم بعشوه ربود اول و ندانستم
که آخر اینهمه شوخی و دلبری داند
هوش مصنوعی: دل من با ناز و عشوهای که تو میکردی، به آسانی فریب خورد، اما نمیدانستم که در پایان، تمام این بازیها و جذابیتها چه معنایی خواهند داشت.
بعاشقان ستم دوست عین مصلحتست
که شاه مصلحت کار لشکری داند
هوش مصنوعی: دوست برای عاشقان به گونهای ظالمانه رفتار میکند که در واقع برای آنها بهتر است. همانطور که یک پادشاه مصلحت کشورش را میداند، او نیز به خوبی میفهمد چه چیزی برای عاشقان مناسب است.
حدیث لعل خود از چشم درفشانم پرس
که قدر گوهر سیراب گوهری داند
هوش مصنوعی: بپرس از چشمان درخشانم که چطور میتوان ارزش گوهر سیراب را فهمید.
بناز گفت: هلالی کمینه بنده ماست
زهی سعادت! اگر بنده پروری داند
هوش مصنوعی: بناز گفت: هلالی، بندهای کمخود را ما داریم، چه خوشبختی! اگر کسی بتواند به خوبی از بندگانش نگهداری کند.
حاشیه ها
1400/09/09 01:12
محمد مرادی
زیباست....
1401/02/02 14:05
راستین معتبرزاده
در مصراع دومِ بیت چهارم یک حرف جا افتاده است.
واژه ی "قدر" به اشتباه "قد" نوشته شده است.
حدیث لعل خود از چشم دُر فشانم پرس
که "قدر" گوهر سیراب، گوهری داند

هلالی جغتایی