گنجور

شمارهٔ ۱۰۶

نمی‌توان به‌تو شرح بلای هجران کرد
فتاده‌ام به بلایی‌، که شرح نتوان کرد
ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود
غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد
بلای هجر تو مشکل بود، خوش آن بیدل
که مُرد پیش تو و کار بر خود آسان کرد
خیال کشتن من داشت وه! چه شد یارب؟
کدام سنگدل آن شوخ را پشیمان کرد؟
جراحت دل ما بر طبیب ظاهر نیست
که تیر غمزه او هر چه کرد‌ پنهان کرد
نیافت لذت ارباب ذوق، بی‌دردی
که قدر درد ندانست و فکر درمان کرد
هلالی، از دل مجروح من چه می‌پرسی؟
خرابه‌ای که تو دیدی فراق ویران کرد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نمی‌توان به‌تو شرح بلای هجران کرد
فتاده‌ام به بلایی‌، که شرح نتوان کرد
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به تو بگویم که چه مصیبتی به خاطر جدایی کشیده‌ام، چون به آن مرحله‌ای رسیده‌ام که هیچ توصیفی از آن ممکن نیست.
ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود
غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد
هوش مصنوعی: از روزگاری همیشه به درد و رنجی دچار بودم، اما با آمدن غم تو، آن درد به مراتب بیشتر شد.
بلای هجر تو مشکل بود، خوش آن بیدل
که مُرد پیش تو و کار بر خود آسان کرد
هوش مصنوعی: دوری از تو برایم دردناک است، اما خوشا به حال کسی که برای تو فداکاری کند و کار را بر خود آسان کند.
خیال کشتن من داشت وه! چه شد یارب؟
کدام سنگدل آن شوخ را پشیمان کرد؟
هوش مصنوعی: او در فکر کشتن من بود، اما وای چه اتفاقی افتاد؟ چه کسی توانست آن شخص بی‌احساس را پشیمان کند؟
جراحت دل ما بر طبیب ظاهر نیست
که تیر غمزه او هر چه کرد‌ پنهان کرد
هوش مصنوعی: زخم دل ما برای پزشک قابل مشاهده نیست، زیرا تیرهای غمزه او هر چه بوده، به طور پنهان عمل کرده است.
نیافت لذت ارباب ذوق، بی‌دردی
که قدر درد ندانست و فکر درمان کرد
هوش مصنوعی: هیچ کس باری را احساس نکرد و از لذت هنر بهره‌مند نشد، مگر اینکه دردی را تجربه کرده باشد و ندانسته باشد چه اندازه آن درد ارزشمند است، و همچنین نداند چگونه می‌توان به درمان آن پرداخت.
هلالی، از دل مجروح من چه می‌پرسی؟
خرابه‌ای که تو دیدی فراق ویران کرد
هوش مصنوعی: هلالی، چرا از دل زخم‌خورده‌ام سوال می‌کنی؟ ویرانی‌ای که تو مشاهده کردی، نتیجه جدایی است.

حاشیه ها

1399/08/03 13:11
علیرضا رفعتی

بسیار زیبااااا

1404/02/24 02:04
امیرحسین بازیار

الله اکبر از این شعر

خدایش بیامرزد

1404/02/24 05:04
برمک

نمی توان بتو شرح بلای هجران کرد

فتاده ام ببلایی، که شرح نتوان کرد

ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود

غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد

بلای هجر تو مشکل بود، خوش آن بیدل

که مرد پیش تو و کار بر خود آسان کرد

خیال کشتن من داشت وه! چه شد یارب؟

کدام سنگدل آن شوخ را پشیمان کرد؟

جراحت دل ما بر طبیب ظاهر نیست

که تیر غمزه او هر چه کرد پنهان کرد

نیافت لذت ارباب ذوق، بی دردی

که قدر درد ندانست و فکر درمان کرد

هلالی، از دل مجروح من چه می پرسی؟

خرابه ای که تو دیدی فراق ویران کرد


---

امید هست ترا مهربان ما سازد

همان که آتش سوزنده را گلستان کرد

ز ذوق درد تو بالید مغز من چندان

که استخوان مرا همچو پسته خندان کرد
--