بخش ۱۰ - در مخاطبهٔ نفس و خاتمهٔ کتاب گوید
دریاب حزین، که در چه کاری
روی دل خویش با که داری
چل سال ز عمر بی وفا رفت
تن ماند ز جنبش و قوا رفت
بگذشت بهار زندگانی
برخاست نسیم مهرگانی
افسرد، گل نشاط در سر
زین شاخ نه برگ ماند و نه بر
قد، روی نهاده در خمیدن
تنگ آمده گوش از شنیدن
نور نظرت غبارناک است
چشم تو، چو دام زیر خاک است
از موی تو گشته تیرگی دور
بر مشک نشسته، گرد کافور
شب رفت، بس است آرمیدن
هین نیر شیب در دمیدن
بردار سری ز خواب غفلت
بگذار ز کف شراب غفلت
جنبید ز جای مرغ و ماهی
برخیز ز خواب صبحگاهی
خوابت، طرّار چشم بندی ست
در پیش گریوه بلندی ست
مگذار که بینشت رباید
بشتاب که ره به منزل آید
برخیز که عمر رفت در خواب
این یک نفسی که مانده دریاب
بگذار حدیث و لب فروبند
خاموش نشین، فسانه تا چند؟
آخر نه درای کاروانی
تا کی چو درای در فغانی؟
طنبور تنت گسسته تار است
مضراب، به دست رعشه دار است
نی در رگ ترهات بشکن
بفکن قلم و دوات بشکن
بنشین و به اشک عذرخواهی
از چهره ى جان بشو سیاهی
غافل منشین گرت بود هش
دیویست زمانه آدمی کش
دم را به شمردگی برآور
عمر تو دمیست، خوش سرآور
بر عرش زدی لوای خامه
زین نامهٔ عنبرین شمامه
با کلک تو جان جاودانی ست
سرچشمهٔ آب زندگانیست
ماهی پیکر تپد بر آذر
در خاک ز حسرتش سکندر
چون خضر، خجسته طالعی کو؟
تا تر سازد لبی ازین جو
در قصر سخن نبود رونق
رونق ز تو یافت، این خُوَرنَق
پیچیده به چرخ، بانگ کوست
ناهید دهد به خامه، بوست
بر نقد سخن، ز خوش نوایی
زد کلک تو سکّهٔ روایی
با زر چه کند حسود حامل
کاسد نشود عیار کامل
نازم این نقد موهبی را
کاشکسته درست مغربی را
بادا به فلک چو مهر تابان
پیوسته، جهان فروز و رخشان
از اوج شرف، مباد افولش
بخشد دل مقبلان قبولش
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دریاب حزین، که در چه کاری
روی دل خویش با که داری
هوش مصنوعی: حزین، به خودت بیندیش که در چه کاری مشغول هستی و با چه کسی دل خود را در میان گذاشتهای.
چل سال ز عمر بی وفا رفت
تن ماند ز جنبش و قوا رفت
هوش مصنوعی: چهل سال از عمر بیوفا گذشت و فقط جسم باقی مانده، در حالی که آثار حرکت و انرژی رفتهاند.
بگذشت بهار زندگانی
برخاست نسیم مهرگانی
هوش مصنوعی: سالهای زندگی سپری شد و نسیم خوش مهر و محبت وزید.
افسرد، گل نشاط در سر
زین شاخ نه برگ ماند و نه بر
هوش مصنوعی: گل سرخ پژمرده شد، نشاط و شادابیاش از بین رفت. دیگر نه برگ سبزی بر روی آن مانده و نه گلهایش.
قد، روی نهاده در خمیدن
تنگ آمده گوش از شنیدن
هوش مصنوعی: قد او به حدی زیبا و جذاب است که در همراهی با آن، کمبود جا و تنگی فضا احساس میشود. زیباییاش به حدی است که گوشها از شنیدن حرفها و آوازها سیر شدهاند.
نور نظرت غبارناک است
چشم تو، چو دام زیر خاک است
هوش مصنوعی: نور نگاه تو مانند غباری است که از چشم تو برخاسته، مانند دامهایی که در زیر خاک وجود دارند.
از موی تو گشته تیرگی دور
بر مشک نشسته، گرد کافور
هوش مصنوعی: از موی تو تیرگیها دور شده و بر روی مشک، گردی از کافور نشسته است.
شب رفت، بس است آرمیدن
هین نیر شیب در دمیدن
هوش مصنوعی: شب تمام شد، دیگر زمان استراحت نیست؛ بیدار شو که صبح دارد میتابد.
بردار سری ز خواب غفلت
بگذار ز کف شراب غفلت
هوش مصنوعی: از خواب غفلت بیدار شو و دیگر از شراب غفلت دست بردار.
جنبید ز جای مرغ و ماهی
برخیز ز خواب صبحگاهی
هوش مصنوعی: حرکت کن و از جا برخیز، ای پرنده و ماهی، از خواب صبحگاهی بیرون بیا.
خوابت، طرّار چشم بندی ست
در پیش گریوه بلندی ست
هوش مصنوعی: خوابت مانند ترفندی است که چشمانت را فریب میدهد و در برابر نگاهی بلند و عمیق قرار دارد.
مگذار که بینشت رباید
بشتاب که ره به منزل آید
هوش مصنوعی: اجازه نده که دیدگاه و بینشت تحت تأثیر قرار بگیرد، عجله نکن که در نهایت به مقصد خواهی رسید.
برخیز که عمر رفت در خواب
این یک نفسی که مانده دریاب
هوش مصنوعی: بلند شو، زیرا زمان عمرت در خواب گذشته و از این لحظهای که باقی مانده بهرهبرداری کن.
بگذار حدیث و لب فروبند
خاموش نشین، فسانه تا چند؟
هوش مصنوعی: اجازه بده تا داستانها را بگویند و تو بیصدا بمانی، تا کی میخواهی فقط شنونده باشی؟
آخر نه درای کاروانی
تا کی چو درای در فغانی؟
هوش مصنوعی: در نهایت، تا کی باید در حال افسوس و ناله باشیم، وقتی که هیچ کاروانی برای حرکت و سفر وجود ندارد؟
طنبور تنت گسسته تار است
مضراب، به دست رعشه دار است
هوش مصنوعی: بدن تو مانند توری پاره است و با این حال، ضربهای که به آن میزنند، به خاطر لرزشی که در دست وجود دارد، تو را به تپش و جنبش میآورد.
نی در رگ ترهات بشکن
بفکن قلم و دوات بشکن
هوش مصنوعی: شکستن نی در رگهای پند و اندیشه و فروریختن قلم و دوات، نماد رهایی از محدودیتها و افکار منفی است. این عمل، به معنای آزاد شدن از قید و بندهای فکری و بیان خلاقانه احساسات و اندیشههاست.
بنشین و به اشک عذرخواهی
از چهره ى جان بشو سیاهی
هوش مصنوعی: بنشین و با اشکهای خود، از روح و احساساتت پوزش بخواه، تا تیرگیها و ناخوشیها از چهرهات پاک شوند.
غافل منشین گرت بود هش
دیویست زمانه آدمی کش
هوش مصنوعی: اگر غافل باشی و در خواب بمانی، ممکن است در هر زمان شیاطین به تو حمله کنند و انسانها را نابود سازند.
دم را به شمردگی برآور
عمر تو دمیست، خوش سرآور
هوش مصنوعی: هر لحظه از عمرت را با ارزش بشمار، زیرا زندگی فقط یک لحظه است. از این لحظه به خوبی بهرهمند شو.
بر عرش زدی لوای خامه
زین نامهٔ عنبرین شمامه
هوش مصنوعی: بر فراز عرش، پرچم نوشتهای را بر افراشتی که از عطر مشک و بوی خوش شقایق سرشار است.
با کلک تو جان جاودانی ست
سرچشمهٔ آب زندگانیست
هوش مصنوعی: با هنر و شیوهٔ تو، زندگی ابدی به دست میآید و تو منبع حیات و سرزندگی هستی.
ماهی پیکر تپد بر آذر
در خاک ز حسرتش سکندر
هوش مصنوعی: ماهی که در آتش تپش دارد، بر خاکی که حسرت سکندر را به دوش میکشد، میزند.
چون خضر، خجسته طالعی کو؟
تا تر سازد لبی ازین جو
هوش مصنوعی: مثل خضر، خوشبختی کجا است؟ تا دوستی را از این آب خوش کند.
در قصر سخن نبود رونق
رونق ز تو یافت، این خُوَرنَق
هوش مصنوعی: در این قصر گفتگو، جایی برای شادابی و نشاط نبود، اما با وجود تو، رونق و سر زندگی به آن بخشیده شده است.
پیچیده به چرخ، بانگ کوست
ناهید دهد به خامه، بوست
هوش مصنوعی: صدای ناهید در حال پیچیدن به دور چرخ است و این صدا به گونهای مانند بویی است که از قلم خارج میشود.
بر نقد سخن، ز خوش نوایی
زد کلک تو سکّهٔ روایی
هوش مصنوعی: سخن تو مانند سکهای باارزش و خوش صداست که ارزش آن بر تمام گفتهها میچربد.
با زر چه کند حسود حامل
کاسد نشود عیار کامل
هوش مصنوعی: حسود نمیتواند به طلا آسیب بزند، زیرا شخص با ویژگیهای کامل و ارزشمند هرگز کمارزش نمیشود.
نازم این نقد موهبی را
کاشکسته درست مغربی را
هوش مصنوعی: من به زیبایی این موهبت میبالم، ای کاش که این زیبایی را درست و زیبا به تصویر کشیده بود.
بادا به فلک چو مهر تابان
پیوسته، جهان فروز و رخشان
هوش مصنوعی: باد به آسمان مانند خورشید تابان پیوسته باشد، تا جهان روشن و درخشان گردد.
از اوج شرف، مباد افولش
بخشد دل مقبلان قبولش
هوش مصنوعی: با دستاوردهای بلند و شریف خود، دلهای آماده و مشتاق را از محبت و توجه به خود دور نکند.