گنجور

بخش ۵ - جبین سایی خامه بر آستان عشق

چه سان مدحت عشق سازم رقم؟
شکافد ز نامش زبان چون قلم
در اینجا قلم حکمت اندیش نیست
که عشق آتش و خامه، نی بیش نیست
بر آنم که آتش به نی در زنم
گل شعله چون شمع بر سر زنم
چو پرورده عشقم و خانه زاد
حق نعمت عشق ندهم به باد
ندارد غم، آتش جگر از حریق
نیندیشد از ابر و باران غریق
دل از عشق سرکش به وجد آمده
سمندر برقصد در آتشکده
ز عشق است رخسار خور تابناک
بود زنده از عشق، دل های پاک
فزودند مقدار آدم به عشق
ز حسن ازل شد مکرّم به عشق
به دلگر ز عشقش دری می گشود
نفرموده ابلیس کردی سجود
ز عشقت گر افتد شراری به دل
به دریا شود قطره ات متّصل
فروغی به هر دل که از عشق ریخت
تجلی علم زد، سیاهی گریخت
ندانم کجا عشق را منزل است
غبار رهش نور چشم و دل است
شب خفته بختی، کند عشق روز
گشاید لوا عشق گیتی فروز
به هر جاست چون مهر، نیک اختری
دهد شمع سان زبر تیغش سری
سر از مهر و کینش نیارم برون
که جان بخشد این تیغ آلوده خون
شکفت از دمش لالهٔ باغ دل
به لب ساغر خویش از داغ دل
خوشا ساقی عشق دریا نوال
خمار است با وی، خیال محال
سر نه فلک گرم پیمانه اش
خوشا حال مستان میخانه اش
گزک از دل خود کند مستِ او
به دستی ندارد طمع دست او
مکش سر ز بی دست و پایان عشق
که بخشند افسر، گدایان عشق
گروهی سرافراز دنیا و دین
فشانده به نقد دو کون آستین
هما شهپران هوای وصال
بود خاصشان دولت بی زوال

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه سان مدحت عشق سازم رقم؟
شکافد ز نامش زبان چون قلم
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم عشق را ستایش کنم؟ زبان من از نام او چون قلم شکافته می‌شود.
در اینجا قلم حکمت اندیش نیست
که عشق آتش و خامه، نی بیش نیست
هوش مصنوعی: در این مکان، قلمی که به فکر و اندیشه می‌پردازد وجود ندارد، عشق تنها شعله‌ای است و مرکب هم چیزی بیشتر از نی نیست.
بر آنم که آتش به نی در زنم
گل شعله چون شمع بر سر زنم
هوش مصنوعی: می‌خواهم با نی آتش بزنم، تا شعله‌اش مانند شمع بر روی سرم بدرخشد.
چو پرورده عشقم و خانه زاد
حق نعمت عشق ندهم به باد
هوش مصنوعی: به دنیا آمده‌ام از عشق و تربیت عشق، بنابراین هرگز این نعمت عشق را بی‌دلیل و بی‌ارزش نمی‌گذارم.
ندارد غم، آتش جگر از حریق
نیندیشد از ابر و باران غریق
هوش مصنوعی: نگران نباش، چون آتش در دل نمی‌سوزد و از باران و سیلاب نمی‌ترسد.
دل از عشق سرکش به وجد آمده
سمندر برقصد در آتشکده
هوش مصنوعی: دل به خاطر عشق سرکش و شورانگیز، به شدت شاد و پرنشاط شده است، مانند سمندری که در میان آتش می‌رقصد.
ز عشق است رخسار خور تابناک
بود زنده از عشق، دل های پاک
هوش مصنوعی: چهره‌ی تابناک خورشید ناشی از عشق است و دل‌های پاک تنها از عشق زنده‌اند.
فزودند مقدار آدم به عشق
ز حسن ازل شد مکرّم به عشق
هوش مصنوعی: عشق به زیبایی نخستین، ارزش و مقام انسان را افزایش می‌دهد و او را مرفّع می‌سازد.
به دلگر ز عشقش دری می گشود
نفرموده ابلیس کردی سجود
هوش مصنوعی: به خاطر عشقش، دلگرم می‌شدم و درهایی را باز می‌کردم که ابلیس به من فرمان نمی‌داد، در حالی که سجده می‌کردم.
ز عشقت گر افتد شراری به دل
به دریا شود قطره ات متّصل
هوش مصنوعی: اگر از عشق تو در دلم آتش شعلور شود، آن قطره از عشق به دریا وصل می‌شود.
فروغی به هر دل که از عشق ریخت
تجلی علم زد، سیاهی گریخت
هوش مصنوعی: هر دل که عاشق شده و احساس خود را بروز می‌دهد، نور و روشنی علم و دانش در آن دل درخشیده و تاریکی و ناامیدی از آن می‌رود.
ندانم کجا عشق را منزل است
غبار رهش نور چشم و دل است
هوش مصنوعی: نمی‌دانم عشق کجا سکونت دارد، اما سرانجامش همچون غبار راه، روشنی چشم و دل است.
شب خفته بختی، کند عشق روز
گشاید لوا عشق گیتی فروز
هوش مصنوعی: شب، هنگام خواب و آرامش قدر و بختی است، در حالی که عشق در روز به روشنی و شکوفایی می‌رسد و جهان را تابناک می‌کند.
به هر جاست چون مهر، نیک اختری
دهد شمع سان زبر تیغش سری
هوش مصنوعی: در هر جا که برود مانند خورشید می‌تابد و به دیگران نیکی می‌کند، مانند شمعی که در زیر تیغی قرار دارد، نورش را پخش می‌کند.
سر از مهر و کینش نیارم برون
که جان بخشد این تیغ آلوده خون
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم از محبت و دشمنی‌اش جدا شوم، زیرا این شمشیر خونی، زندگی مرا تأمین می‌کند.
شکفت از دمش لالهٔ باغ دل
به لب ساغر خویش از داغ دل
هوش مصنوعی: از وجود او در باغ دل، لاله‌ای شکفته و سرخ شده و杯 (ساغر) او هم پر از غم و درد دلش است.
خوشا ساقی عشق دریا نوال
خمار است با وی، خیال محال
هوش مصنوعی: خوشا ساقی عشق که در دنیای خود، حالت نشئه‌ای دارد و همواره در کنار او، خیال‌هایی غیرقابل دسترس و ناممکن وجود دارد.
سر نه فلک گرم پیمانه اش
خوشا حال مستان میخانه اش
هوش مصنوعی: سرنوشت و زندگی در مسیر خود می‌چرخد و حال آن‌که همیشه خوشی و شادی مستان در میخانه‌ای که دارند، برقرار است.
گزک از دل خود کند مستِ او
به دستی ندارد طمع دست او
هوش مصنوعی: مستمندی از عشق او دل را از خود جدا می‌کند، اما او به هیچ چیز جز دست او امید ندارد.
مکش سر ز بی دست و پایان عشق
که بخشند افسر، گدایان عشق
هوش مصنوعی: از عشق بدون هدف و انتها دوری کن، چرا که فقط به نیازمندان عشق، تزیینات و زیبایی‌های آن داده می‌شود.
گروهی سرافراز دنیا و دین
فشانده به نقد دو کون آستین
هوش مصنوعی: جمعی از انسان‌ها که در دنیا و دین خود افتخار دارند، به راحتی به ارزش‌های دو جهان (دنیوی و آخرتی) دست یافته‌اند.
هما شهپران هوای وصال
بود خاصشان دولت بی زوال
هوش مصنوعی: پرندگان بزرگ، آرزوی وصال را در دل داشتند، خاصه اینکه خوشبختی آن‌ها پایدار و همیشگی بود.