بخش ۲ - آهنگ پرده سازی نیاز به زبان بی زبانی و برگ و ساز راه حجاز بی...
خدایا دلی ده حقیقت شناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
مرا جز تو کس، یاور و یار نیست
چه گویم که یارای گفتار نیست؟
ز فیض تو آید دلم در خروش
که نی از دم نایی آید به جوش
دلم رشحه ی بحر انعام تست
چو ماهی، زبان زنده از نام توست
ندارد فروغی ز خود مشت گل
مگر پرتو فیضت افتد به دل
وجود تو نگشاید ار دست جود
عدم پیکران را چه یارای بود؟
دهی خامه ی صنع را سروری
به معنی طرازی و صورتگری
از آن چهره پرداز چین اوا چگل
گل از گِل دمد، داغ عشقت ز دل
نبخشی اگر گمرهان را سراغ
نیفروزد از داغ عشقت چراغ
درین تیره کاخی که ظلمت سراست
نفس راه لب را چه داند کجاست؟
ازل تا ابد، مد احسان توست
به خوان کرم، دل نمکدان توست
می عشق روشنگر سینه شد
به خمخانه ات، چشم آیینه شد
توکردی زبان مرا یاوری
که زد از سخن کوس اسکندری
به معنی، شدی رهبر خامه ام
زدی غازه بر چهرهٔ نامه ام
کند از تو در دامن روزگار
رگ ابر کلکم دُرِ شاهوار
زهی لوح فکر و خوشا کام من
سجلِّ قبول تو دارد سخن
من زار، مرد ثنایت کیم؟
نواپرور خویش کردی نیم
دمد از رگم نغمهٔ چنگ و رود
صفیرم زند ارغنونی سرود
به دستان زنم راه دور غمت
به داوود خوانم، زبور غمت
زبان است دستان زن باغ تو
دلم طور و شمعش بود داغ تو
حدیث من و ما نمی شایدم
به این خیرگی خنده می آیدم
ندانسته ام کیستم، چیستم
تویی عین هستیّ و من نیستم
فنا را کجا لاف دعوی رسد؟
مگر دست دعوی به معنی رسد
حزین، از می بیخودی جام کش
زبان مست دعوی ست، در کام کش
اگر محو کثرت و گر وحدتی
به هر صورت، آیینهٔ حیرتی
قلم بر فسونهای نیرنگ زن
زند راهت، آیینه بر سنگ زن
چو از خویش و بیگانه تنها شوی
قبول خداوند یکتا شوی
بخش ۱ - مثنوی صفیر دل: ثناهای شایسته دلدار رابخش ۳ - نیایش سرور عرش مسیر، نخستین نقش تقدیر، وسیلهٔ کارگاه ایجاد رابطهٔ مبدأ و معاد سلام الله علیه و علی آله الامجاد: دل و دیده ها فرش در راه کیست؟
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خدایا دلی ده حقیقت شناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
هوش مصنوعی: ای خدا، دلی به من بده که حقیقت را بشناسد و زبانی مناسب برای ستایش و شکرگزاری داشته باشم.
مرا جز تو کس، یاور و یار نیست
چه گویم که یارای گفتار نیست؟
هوش مصنوعی: هیچ کس جز تو برای من یاری و دوستی ندارد. نمیدانم چه بگویم، زیرا قدرت بیان احساساتم را ندارم.
ز فیض تو آید دلم در خروش
که نی از دم نایی آید به جوش
هوش مصنوعی: به لطف و محبت تو، دلم در حال شور و هیجان است، زیرا اگر از نای دم نزنم، هیچ صدایی از آن بیرون نمیآید.
دلم رشحه ی بحر انعام تست
چو ماهی، زبان زنده از نام توست
هوش مصنوعی: دل من مانند یک قطره از دریاچه ی نعمت و برکت تو است، مانند ماهی که به زندگیاش با نام تو ادامه میدهد.
ندارد فروغی ز خود مشت گل
مگر پرتو فیضت افتد به دل
هوش مصنوعی: هیچ گلی نمیتواند نور و زیباییای که از خود دارد را به تنهایی به نمایش بگذارد، مگر اینکه نور و لطف تو در دلها بتابد.
وجود تو نگشاید ار دست جود
عدم پیکران را چه یارای بود؟
هوش مصنوعی: وجود تو نمیتواند گشایش یابد اگر نعمت و بخشش عدم به آن نرسد، آیا موجودات دیگر توانایی این را دارند که به آن کمک کنند؟
دهی خامه ی صنع را سروری
به معنی طرازی و صورتگری
هوش مصنوعی: در این بیت به نقش و اهمیت هنرمند در خلق زیباییها و آثار هنری اشاره شده است. یعنی، هنرمند با قلم و هنر خود، قادر است به آثارش روح و جان ببخشد و آنها را به زندگی و زیبایی تبدیل کند. این نشاندهنده توانایی و خلاقیت هنرمند در به تصویر کشیدن زیباییها و مفاهیم عمیق است.
از آن چهره پرداز چین اوا چگل
گل از گِل دمد، داغ عشقت ز دل
هوش مصنوعی: از چهره زیبا و هنرمند آن کسی که به عشقش دلم پر از شوق و داغ است، گلی از خاک به وجود میآید.
نبخشی اگر گمرهان را سراغ
نیفروزد از داغ عشقت چراغ
هوش مصنوعی: اگر تو رحمی به مسافران گمراه نکنی، عشق تو برایشان مانند نوری است که بخواهد در دل آتش زندگیشان روشنایی ببخشد.
درین تیره کاخی که ظلمت سراست
نفس راه لب را چه داند کجاست؟
هوش مصنوعی: در این کاخ تاریک که پر از ظلمت است، نفس نمیداند که راه لب کجاست.
ازل تا ابد، مد احسان توست
به خوان کرم، دل نمکدان توست
هوش مصنوعی: از آغاز تا پایان، مهربانی تو همیشه جاری است و سفره عظیم تو، قلب من را به نمکدان وفاداری مبدل کرده است.
می عشق روشنگر سینه شد
به خمخانه ات، چشم آیینه شد
هوش مصنوعی: عشق مانند نوری در دل من تابید و باعث شد تا به میخانه قدم بگذارم و چشمم همچون آیینهای روشن و صاف شد.
توکردی زبان مرا یاوری
که زد از سخن کوس اسکندری
هوش مصنوعی: تو به من کمک کردی تا زبانم را تقویت کنم، به طوری که گفتارم مانند صدای اسکندر باشد.
به معنی، شدی رهبر خامه ام
زدی غازه بر چهرهٔ نامه ام
هوش مصنوعی: شما به عنوان راهنما بر کاغذ من تأثیر گذاشتید و زیبایی خاصی را به متن من بخشیدید.
کند از تو در دامن روزگار
رگ ابر کلکم دُرِ شاهوار
هوش مصنوعی: در دامن زمان، گریه و اندوه شما مانند دانههای گرانبهای باارزش است.
زهی لوح فکر و خوشا کام من
سجلِّ قبول تو دارد سخن
هوش مصنوعی: خوشا به حال ذهن من که مانند لوحی است که سخنان زیبای تو را در خود ثبت کرده است.
من زار، مرد ثنایت کیم؟
نواپرور خویش کردی نیم
هوش مصنوعی: من ناامید و افسردهام، تو چقدر به من اهمیت میدهی؟ آیا تو خودت را در راه پرورش و رشد من قرار دادهای؟
دمد از رگم نغمهٔ چنگ و رود
صفیرم زند ارغنونی سرود
هوش مصنوعی: از رگ و پی من صدای چنگ به گوش میرسد و سرودی خوش به مانند نغمهای شاد در حال شنیدن است.
به دستان زنم راه دور غمت
به داوود خوانم، زبور غمت
هوش مصنوعی: دستم را به سمت دوری از غم تو میبرم و به یاد داوود، آهنگی برای غم تو میخوانم.
زبان است دستان زن باغ تو
دلم طور و شمعش بود داغ تو
هوش مصنوعی: دستهای زن باغبان به زبان آمدهاند و آنها به شمع و آتش دلم تبدیل شدهاند.
حدیث من و ما نمی شایدم
به این خیرگی خنده می آیدم
هوش مصنوعی: من و تو در مورد یکدیگر صحبت میکنیم و شاید این موضوع برای دیگران خندهدار به نظر برسد.
ندانسته ام کیستم، چیستم
تویی عین هستیّ و من نیستم
هوش مصنوعی: من نمیدانم کی هستم یا چه چیزی هستم؛ تو خود هستی و من هیچچیز هستم.
فنا را کجا لاف دعوی رسد؟
مگر دست دعوی به معنی رسد
هوش مصنوعی: فنا را چگونه میتوان ادعا کرد؟ آیا تنها با زبان میتوان به حقیقت آن دست یافت؟
حزین، از می بیخودی جام کش
زبان مست دعوی ست، در کام کش
هوش مصنوعی: حزین، در حالتی سرمستی از شراب به چشمی مینگرد که با گوارایی آن، زبانش آزاد و خوش صحبت شده است و در این حالت، بیپروا از شوق و نشاط به گفت و گو میپردازد.
اگر محو کثرت و گر وحدتی
به هر صورت، آیینهٔ حیرتی
هوش مصنوعی: اگر به تنوع و کثرت دنیا توجه کنی یا به وحدت و یگانگی برسید، در هر صورت، همچون آینهای به حیرت و شگفتی خواهی رسید.
قلم بر فسونهای نیرنگ زن
زند راهت، آیینه بر سنگ زن
هوش مصنوعی: قلم بر جادوها و فریبهای دروغین بزن، و آیینه را به سنگ بزن.
چو از خویش و بیگانه تنها شوی
قبول خداوند یکتا شوی
هوش مصنوعی: زمانی که از خود و دیگران تنها شوی، به حقیقت و یکتایی خداوند پی میبری و او را میپذیری.
حاشیه ها
1399/07/03 03:10
وریا
چو از خویش و بیگانه تنها شوی
قبول خداوند یکتا شوی