گنجور

بخش ۱۴ - حکایت

سیه دل امیری، شبی خفت مست
سحر بر سرش سقف ایوان نشست
به کیفر کمر بست استیزه اش
نیامد برون استخوان ریزه اش
فقیری در آن شب به صحرا بخفت
چو شد روز، آن ماجرا دید و گفت
برین بنده فرض است چندین سپاس
که ایوان چرخ است محکم اساس
ز ویرانی ایمن بود پایه اش
فراغت توان خفت در سایهاش
نیرزد به این رنج قصر بلند
شبی نیم راحت، سحرگه گزند
ندارم تمنای ایوان و کاخ
نیم تنگدل، از زمین فراخ
که باران و خورشید پرتوفکن
نه چون خشت و سنگ است پیکر شکن

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سیه دل امیری، شبی خفت مست
سحر بر سرش سقف ایوان نشست
هوش مصنوعی: امیری دلتنگ و غمگین، شبی در حال مستی خوابش برد و در این حال، سقف ایوان بر سرش قرار گرفت.
به کیفر کمر بست استیزه اش
نیامد برون استخوان ریزه اش
هوش مصنوعی: او برای مجازات آماده شده و دشمن نتوانسته به او نزدیک شود، حتی به اندازه‌ای که استخوانی از بدنش خارج شود.
فقیری در آن شب به صحرا بخفت
چو شد روز، آن ماجرا دید و گفت
هوش مصنوعی: فقیری در آن شب در بیابان خوابش برد، و وقتی صبح شد، آن ماجرا را دید و گفت.
برین بنده فرض است چندین سپاس
که ایوان چرخ است محکم اساس
هوش مصنوعی: این خدمتگزار وظیفه دارد که به خاطر بنیاد محکمی که آسمان دارد، سپاسگزار باشد.
ز ویرانی ایمن بود پایه اش
فراغت توان خفت در سایهاش
هوش مصنوعی: از خرابی‌ها در امان است کسی که پایه‌اش آرامش و آسایش باشد و می‌تواند در سایه‌ی آن آرام خواب کند.
نیرزد به این رنج قصر بلند
شبی نیم راحت، سحرگه گزند
هوش مصنوعی: این رنجی که می‌کشم ارزش قصر بزرگ را ندارد، زیرا شب‌ها هیچ آرامشی ندارم و صبح‌ها با درد و زحمت بیدار می‌شوم.
ندارم تمنای ایوان و کاخ
نیم تنگدل، از زمین فراخ
هوش مصنوعی: من آرزوی داشتن کاخ و ایوان نداشتم، زیرا دل تنگی ندارم و به وسعت زمین قانعم.
که باران و خورشید پرتوفکن
نه چون خشت و سنگ است پیکر شکن
هوش مصنوعی: باران و خورشید نور افشانی می‌کنند، اما انسان‌ها مانند خشت و سنگ نیستند که سخت و شکسته شوند.