بخش ۹ - حکایت در توسّلی کلّی به حریم جلال قادر بی همتا و تجافی از ماسوا
سفر پیشم آمد شبی فصل دی
ره، از قاقم برف، پوشیده پی
نهان از رفیقان و یاران خویش
گرفتم به تنهایی آن راه پیش
شبی تیره دل بود اوا ره ناپدید
به فرسودگی پای سعیم رسید
چو بیچاره شد رای فرزانگی
زدم بر قدم، بانگ مردانگی
به مردی شود کار مردان درست
ز سستی شود عاقبت کار، سست
چو نیمی گذشت از شب قیرگون
قضا شد به معموره ای رهنمون
نه یاری در آن بوم و برداشتم
نه جایی که آرم بسر داشتم
بگشتم ز بیگانه روییِّ دهر
غریبانه چون روستایی به شهر
سگان غریوافکن از هر کمین
گرفتند غوغا چو شیر عرین
چو مردم ندانند دشمن ز دوست
اگر سگ نداند، چه تاوان بروست؟
نمودم به هر کوچه، لختی شتاب
نگردید از هیچ سو فتح باب
ز بسیاری برف و سرمای سخت
کشیدم به گلخن سحرگاه رخت
یکی مغ در آن، آتش افروز بود
که از گرم خویی جگرسوز بود
به گفتار ناخوش به کردار زشت
که بر فرق او باد خاک کنشت
به دل، مشت زن شد ز حرف درشت
شناسا نشد کاین درفش است و مُشت
حکیمانه بستم لب از پاسخش
شد از طرح من فیل ماتی رخش
ز تندی خجل گشت و خاموش شد
جفاکیش، زین فن، وفاکوش شد
ز آتش عیان شد پس از ماندگی
به اسکندرم چشمهٔ زندگی
مرا بخت خرم به دیماه زشت
ز گلخن دمانید، اردی بهشت
چو در دیده دودش شکر خواب شد
رمادش مرا فرش سنجاب شد
به ناگه یکی مست شوریده سر
تن از بیم لرزان چو شاخ از تبر
هراسان درآمد ز تاب عسس
گره در گلو گشته، تار نفس
در آن کنج گلخن خزید از هراس
تضرّع کنان با مغ ناسپاس
مرا خنده آمد بر اطوار او
گشودم زبان را به تیمار او
دل آساییش دادم و دلدهی
به آیین فرزانگی و مهی
چو مهرم دم غمگساری گماشت
به خویش آمد اندک، ز بیمی که داشت
به عذر آوری گفت آن نیم مست
که نشتر مرا در رگ جان شکست
چنین کز عسس، دارد آلوده باک
تو گر داشتی از خداوند پاک
مرا سوختی جان ز شرمندگی
تو بر عرش سودی سر بندگی
بخش ۸ - حکایت در محافظت حال و مراقبت مآل: یکی بار دل در گل افتاده ایبخش ۱۰ - حکایت درآیین فتوّت و شیوهٔ مروّت: شنیدم که عیسی علیه السلام
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سفر پیشم آمد شبی فصل دی
ره، از قاقم برف، پوشیده پی
هوش مصنوعی: شب سرد دی ماه بود که سفر برایم پیش آمد و راه را برف پوشانده بود.
نهان از رفیقان و یاران خویش
گرفتم به تنهایی آن راه پیش
هوش مصنوعی: من به دور از دوستان و رفقای خود، به تنهایی راهی را در پیش گرفتهام.
شبی تیره دل بود اوا ره ناپدید
به فرسودگی پای سعیم رسید
هوش مصنوعی: در یک شب تاریک و غمانگیز، راهی برای من پیدا نشد و احساس کردم که تلاشهایم به تدریج بیثمر میشود.
چو بیچاره شد رای فرزانگی
زدم بر قدم، بانگ مردانگی
هوش مصنوعی: وقتی که خرد و اندیشهی عاقلانهام به بنبست رسید، با شجاعت و جسارت به جلو گام گذاشتم و فریاد زدم که باید مردانه عمل کرد.
به مردی شود کار مردان درست
ز سستی شود عاقبت کار، سست
هوش مصنوعی: اگر مردی در کارهای خود جدی و پرانرژی باشد، نتیجهی بهتری خواهد گرفت، اما اگر سستی کند، عاقبت کارش نامناسب خواهد بود.
چو نیمی گذشت از شب قیرگون
قضا شد به معموره ای رهنمون
هوش مصنوعی: با گذشت نیمه شب تاریک، مقدر شد که به شهری راهنمایی شوم.
نه یاری در آن بوم و برداشتم
نه جایی که آرم بسر داشتم
هوش مصنوعی: در آن سرزمین نه یاری یافتم و نه جایی داشتم که در آن آرامش کنم.
بگشتم ز بیگانه روییِّ دهر
غریبانه چون روستایی به شهر
هوش مصنوعی: من از دنیای بیگانه و غریب زندگی فاصله گرفتم و مانند یک روستایی که به شهر میآید، به دنبال آشناهای خود هستم.
سگان غریوافکن از هر کمین
گرفتند غوغا چو شیر عرین
هوش مصنوعی: سگهای ولگرد از هر گوشه به هم ریخته و سر و صدایی را برپا کردند، مانند شیری که در قلمرو خود فریاد میزند.
چو مردم ندانند دشمن ز دوست
اگر سگ نداند، چه تاوان بروست؟
هوش مصنوعی: اگر مردم نتوانند تشخیص دهند که دشمن چه کسی است و دوست چه کسی، مانند سگی که نمیداند چه کسی به او آسیب میزند، چه عواقبی برای او به همراه خواهد داشت؟
نمودم به هر کوچه، لختی شتاب
نگردید از هیچ سو فتح باب
هوش مصنوعی: در هر کوچهای که نگاه کردم، نتوانستم از هیچ طرف نشانهای برای شروع یا ورود پیدا کنم.
ز بسیاری برف و سرمای سخت
کشیدم به گلخن سحرگاه رخت
هوش مصنوعی: به خاطر برف و سرمای شدید، به گلخن در صبح زود پناه بردم و لباس گرم پوشیدم.
یکی مغ در آن، آتش افروز بود
که از گرم خویی جگرسوز بود
هوش مصنوعی: یکی از مغها در آنجا بود که با دلی گرم و آتشین، دیگران را تحت تاثیر قرار میداد و وجودش باعث التهاب و شور و شوق در دلها میشد.
به گفتار ناخوش به کردار زشت
که بر فرق او باد خاک کنشت
هوش مصنوعی: به کسی که با کلام ناپسند و رفتار زشت زندگی میکند، باید از هر نظر ارزشی قائل نشد و او را بیاعتبار کرد.
به دل، مشت زن شد ز حرف درشت
شناسا نشد کاین درفش است و مُشت
هوش مصنوعی: دل به خاطر حرفهای تند و سخت تحت تأثیر قرار گرفت و نتوانست تشخیص دهد که این حرکت درست نیست و مثل مشت زدن به کسی است.
حکیمانه بستم لب از پاسخش
شد از طرح من فیل ماتی رخش
هوش مصنوعی: با تدبیر سکوت کردم و از پاسخش چیزی نگفتم، اما او با خیال من شگفتزده شد.
ز تندی خجل گشت و خاموش شد
جفاکیش، زین فن، وفاکوش شد
هوش مصنوعی: او از شدت رفتار نامناسب خود شرمنده شد و سکوت کرد، بنابراین از این روش ناپسند، به وفای به قول خود روی آورد.
ز آتش عیان شد پس از ماندگی
به اسکندرم چشمهٔ زندگی
هوش مصنوعی: پس از مدتی که از آتش میگذرد، چشمهٔ زندگی برای اسکندر نمایان شد.
مرا بخت خرم به دیماه زشت
ز گلخن دمانید، اردی بهشت
هوش مصنوعی: من در دیماه، با خوشبختی و زیباییهای بهاری، از یک مکان تاریک و غمانگیز به سوی بهاری زیبا و شاداب رفتهام.
چو در دیده دودش شکر خواب شد
رمادش مرا فرش سنجاب شد
هوش مصنوعی: زمانی که در چشمانم دودی به زیبایی خوابید، خاکسترش برای من مانند فرشی از سنجاب شد.
به ناگه یکی مست شوریده سر
تن از بیم لرزان چو شاخ از تبر
هوش مصنوعی: ناگهان شخصی مست و دیوانه به تندی ترسیده و لرزان شده است، همچون درختی که از ضربه تبر میلرزد.
هراسان درآمد ز تاب عسس
گره در گلو گشته، تار نفس
هوش مصنوعی: به سرعت و با ترس از تابش مشعل مامور، فردی که در گلویش گره و فشاری احساس میکند، بیرون میآید.
در آن کنج گلخن خزید از هراس
تضرّع کنان با مغ ناسپاس
هوش مصنوعی: در آن گوشهی تاریک و خانه، به خاطر ترس، به زاری و التماس نشستهام، در حالی که با انسانی غیر قابل اعتماد و ناسپاس مواجه هستم.
مرا خنده آمد بر اطوار او
گشودم زبان را به تیمار او
هوش مصنوعی: خندهام گرفت از رفتار او و برای ابراز حس خود زبانم را به صحبت دربارهاش باز کردم.
دل آساییش دادم و دلدهی
به آیین فرزانگی و مهی
هوش مصنوعی: دل را آرامش بخشیدم و به دیگران با حکمت و مهربانی زندگی را آموختم.
چو مهرم دم غمگساری گماشت
به خویش آمد اندک، ز بیمی که داشت
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید به من محبت و آرامش بخشید، او به آرامی نزد من آمد، به خاطر ترسی که در دلش بود.
به عذر آوری گفت آن نیم مست
که نشتر مرا در رگ جان شکست
هوش مصنوعی: نیمه مست به عذری گفت که انتقاد و درد دلش همچون چاقویی در رگ وجودم نفوذ کرده و مرا آزار میدهد.
چنین کز عسس، دارد آلوده باک
تو گر داشتی از خداوند پاک
هوش مصنوعی: اگر از خداوند پاک و بیآلایش ترس داشتی، نباید نگران باشی که از نگهبانان (عسس) بترسی و خود را آلوده کنی.
مرا سوختی جان ز شرمندگی
تو بر عرش سودی سر بندگی
هوش مصنوعی: تو مرا با شرمندگیات سوزاندی و من در نشانههای بندگیام به عرش (جیان) گام نهادم.