بخش ۲ - در گشایش این نامهٔ نامی و درج گرامی گوید
مغنّی نوایی بیا ساز کن
جهان را پر از گوهر راز کن
چنان تازه کن داغ دیرینهام
که دوزخ برد آتش از سینه ام
نی استخوانم، دم صور کن
چو منقار بلبل پر از شور کن
که بخشم قلم را پرآوازگی
نهال سخن را دهم تازگی
کشم پردهای معنی بکر را
دهم جلوه ای، شاهد فکر را
گه از دیده گویم بَرِ راستان
گهی از شنیده کنم داستان
سخن را به سر تاج شاهی نهم
زلال خضر در سیاهی نهم
بده ساقی آن جام یاقوت رنگ
که چون گل درم خرقهٔ نام و ننگ
بر آتش نهم دلق پندار را
بر آرم سر از پیرهن یار را
بیا تا نمانده ست در زیر گل
بر آریم دستی به اقبال دل
به راه وفا جانفشانی کنیم
به ملک بقا کامرانی کنیم
سرآریم در خطّ فرمان عشق
بریزیم خون را به میدان عشق
سر نافه بگشا حزین، دیر شد
تامّل دگر چیست؟ خون شیر شد
بیا بازکن دفتر راز را
بگو خامهٔ نکته پرداز را
که آهوی چین عزم جولان کند
بسیط زمین عنبر افشان کند
سخن راندن نغز، کار من است
سخن در جهان یادگار من است
فروغی که کردم ز دل اقتباس
سپردم به انصاف گوهرشناس
بود از دم پاک اهل حضور
زکید حسودان ناپاک دور
بخش ۱ - مختصری از کتاب مثنوی مسمّی به خرابات: ثناهاست پیر خرابات رابخش ۳ - در صفت دنیای ناپایدار که قبله کج نظران و دام فریب بی خبران است و مذمّت اهل آن گوید: شنیدم ز مخمور میخانه ای
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مغنّی نوایی بیا ساز کن
جهان را پر از گوهر راز کن
هوش مصنوعی: ای خواننده، آواز بخوان و نغمهای بساز که جهان را سرشار از رازی ارزشمند کند.
چنان تازه کن داغ دیرینهام
که دوزخ برد آتش از سینه ام
هوش مصنوعی: به گونهای تازگی به دردهای قدیمی من ببخش که دیگر آتش آنها از دل من برود و به جهنم هم نمیتواند برگردد.
نی استخوانم، دم صور کن
چو منقار بلبل پر از شور کن
هوش مصنوعی: من همچون نی هستم، بیگوشت و بیاستخوان. به مانند نوای خوش بلبل، دلم پر از شوق و التهاب است.
که بخشم قلم را پرآوازگی
نهال سخن را دهم تازگی
هوش مصنوعی: من به قلم خود زندگی و شادابی جدیدی میبخشم و به سخنهایم طراوت و تازگی میدهم.
کشم پردهای معنی بکر را
دهم جلوه ای، شاهد فکر را
هوش مصنوعی: من پردههای معنای ناب را کنار میزنم و جلوهای تازه به آن میبخشم؛ تا افکارم را به نمایش بگذارم.
گه از دیده گویم بَرِ راستان
گهی از شنیده کنم داستان
هوش مصنوعی: گاهی آنچه را که از چشم خود دیدهام تعریف میکنم و گاهی آنچه را که از دیگران شنیدهام نقل میکنم.
سخن را به سر تاج شاهی نهم
زلال خضر در سیاهی نهم
هوش مصنوعی: من سخن را در اوج قدرت و اهمیت قرار میدهم و با روشنایی و روشنی مثل آب زلال، آن را در دل تاریکی و مشکلات جاری میسازم.
بده ساقی آن جام یاقوت رنگ
که چون گل درم خرقهٔ نام و ننگ
هوش مصنوعی: به من آن لیوان سرخ رنگ بده که مانند گل، پردههای خوب و بد را کنار بزند.
بر آتش نهم دلق پندار را
بر آرم سر از پیرهن یار را
هوش مصنوعی: من به آتش میزنم لباس خیالی را و از زیر پیراهن محبوبم سر برمیآورم.
بیا تا نمانده ست در زیر گل
بر آریم دستی به اقبال دل
هوش مصنوعی: بیا تا زمانی که هنوز چیزی از زندگی برایمان نمانده، دستمان را به سوی خوشبختی و آرزوهایمان دراز کنیم.
به راه وفا جانفشانی کنیم
به ملک بقا کامرانی کنیم
هوش مصنوعی: در راه وفا و صداقت جان را فدای عشق کنیم و به دنیای جاویدان و ماندگاری برسیم.
سرآریم در خطّ فرمان عشق
بریزیم خون را به میدان عشق
هوش مصنوعی: در عشق، آمادهام تا جانم را در میدان عشق فدای معشوق کنم.
سر نافه بگشا حزین، دیر شد
تامّل دگر چیست؟ خون شیر شد
هوش مصنوعی: وقت آن است که دیگر منتظر نمانی و اقدام کنی، زیرا زمان از دست رفته است و حالا اوضاع تغییر کرده و دشوارتر شده است.
بیا بازکن دفتر راز را
بگو خامهٔ نکته پرداز را
هوش مصنوعی: بیا دوباره رازها را باز کنیم و به قلمی که نکتهها را مینویسد، بگوییم.
که آهوی چین عزم جولان کند
بسیط زمین عنبر افشان کند
هوش مصنوعی: آهوهای زیبا و دلربای چین قصد دارند در دشتها بگردند و زیباییهای وجودشان زمین را معطر و پر از عطر خوش کنند.
سخن راندن نغز، کار من است
سخن در جهان یادگار من است
هوش مصنوعی: من به بیان زیبا و دلنشین صحبت کردن شهرت دارم و صحبتهایم در دنیا به یادگار خواهد ماند.
فروغی که کردم ز دل اقتباس
سپردم به انصاف گوهرشناس
هوش مصنوعی: آن نوری که از دل خود دریافت کردم، به دست یک داور با انصاف سپردم تا ارزش آن را بشناسد.
بود از دم پاک اهل حضور
زکید حسودان ناپاک دور
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افرادی که در صف اهل حضور و معنویت قرار دارند، از خطاها و حسدهای ناپاک دور نگه داشته میشوند و در آغوش پاکی و صفا قرار دارند.