بخش ۱۵ - حکایت سیرت بهرام با عدل و داد در شفقت و انصاف با عباد
شنیدم که در عهد بهرام گور
نمود از قضا قحط سالی ظهور
چو صحرای محشر، زمین تف گرفت
به دریوزه ی آسمان، کف گرفت
سحاب سیه دل نشد مهربان
به حال لب تشنهٔ خاکیان
بخیلی نمود ابر بر کاینات
به مهد زمین سوخت طفل نبات
ز خشکی بر اندام خاک دو توه
عروق شجر شد چو رگهای کوه
زتاب فروزنده مهربلند
زمین مجمر و دانه بودش سپند
بط می، چو پستان بی شیر شد
ز خشکی چو پیکان، گلوگیر شد
برید آب سرچشمه را آسمان
ز گردش فتاد آسیای دهان
بفرمود بهرام فیروزمند
کز انبارها برگشایند، بند
به جنبندگانی که درکشورند
ببخشید، کایشان عیال منند
چه مردم، چه حیوان، به هر صبح و شام
بسازید بایستهٔ او تمام
نه در دِه ، نه در شهر و نه در سواد
کسی را به دل نگذرد فکر زاد
نماند کسی در همه دشت و کوه
که از تنگی قوت باشد ستوه
ذخایر گشود و خزاین فشاند
به آب کرم، آتشی را نشاند
کف شه چو مکیال ارزاق شد
پذیرای حاجات آفاق شد
به هر جا ز اقطار بلغار و چین
ز غله نشان یافت وز انگبین
ستوران فرستاد و زر، کآورند
به روزی خوران بی دریغش دهند
وصیت همین بود شه را مدام
به خدمتگزاران با ننگ و نام
که هشیار باشید و آگه بسی
مبادا که بی برگ ماند کسی
شنیدم نبارید، سالی چهار
وز احسان او بود گیتی بهار
رساندند شه را خبر، منهیان
که در دشت تفسیدهٔ خاوران
یکی مرد صحرانوردی بمرد
همانا به انعام شه، ره نبرد
جوانمرد شه را، بشورید دل
بر آن کس که پایش فرو شد به گل
به فرمان پذیران نکوهش نمود
که این غفلت هوش فرسا چه بود؟
پلاسی به بر کرد چون سوگوار
به یزدان چهل روز بگریست زار
کزین ناتوان بنده تقصیر شد
ز بیداد من، داد او دیر شد
نگیری به این غافل ناشناس
که رزق از تو آید نه زین ناسپاس
من از بندگان کمینم یکی
ولی در ره آز، چابک تکی
جهان کرده ای قسمت بندگان
قناعت نکردم به قسمی از آن
گرفتم فرا قسمت خلق را
به رندی، قبا کرده ام دلق را
فزونی ربودم من بوالفضول
چه سازم به بازار ردُ و قبول؟
به انصاف اگر کردمی داوری
به یاران خود، یاری و یاوری
نمی مرد این عاجز رهنورد
به دل خون گرم و به لب آه سرد
ز بیداد من خون شدش ریخته
به دامان من خونش آویخته
شبی بود چون شمع در اشک و آه
که آمد به خوابش سروش اِلٰه
که نزل تو شد رحمت سرمدی
نکوخواه خلقی، نبینی بدی
شفاعتگرت جان آگاه شد
نیاز تو مقبول درگاه شد
سخن کوته، آن شاه با داد و دین
بسایید، در شکر یزدان جبین
چو انصاف، خسرو بیاراست ملک
قضا بر محیط بلا ساخت فلک
ببارید ابر و ببالید کِشت
بسیط زمین گشت خرم بهشت
خزان شد بهار و چمن شد جوان
سمن جلوه گر گشت و سوسن چمان
هوا گرد کلفت فشاند از زمین
بیاراست ریحان، خط عنبرین
فراخی چنان شد به هر برزنی
که هر مور شد صاحب خرمنی
نبستند نقشی درین کارگاه
به از عدل شاهان کشور پناه
بخش ۱۴ - در ستایش آزادگی و ذمّ طمع: یکی مرد دانا دل هوشیاربخش ۱۶ - حکایت از تاریخ دهقان در صعوبت صحبت احمقان: رقم کرده با نوک کلک دبیر
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنیدم که در عهد بهرام گور
نمود از قضا قحط سالی ظهور
هوش مصنوعی: در دوران بهرام گور، خبرهایی رسید که از قضا سالی خشکسالی و قحطی آغاز شده است.
چو صحرای محشر، زمین تف گرفت
به دریوزه ی آسمان، کف گرفت
هوش مصنوعی: زمین مانند صحرای محشر داغ و سوزان شده و به خاطر بارش باران آسمانی، سطح زمین شکل و حالت خاصی پیدا کرده است.
سحاب سیه دل نشد مهربان
به حال لب تشنهٔ خاکیان
هوش مصنوعی: ابرهای تیره نسبت به وضعیت بیتاب و تشنهی زمین بیاعتنا شدند و به حال آنها رحمی نمیکنند.
بخیلی نمود ابر بر کاینات
به مهد زمین سوخت طفل نبات
هوش مصنوعی: ابر به زمین باران میبارد و این موجب رشد و شکوفایی گیاهان میشود، همانگونه که رحم مادر به نوزاد محبت و nourishment میدهد تا در دنیای خاکی رشد کند.
ز خشکی بر اندام خاک دو توه
عروق شجر شد چو رگهای کوه
هوش مصنوعی: از خشکی بر بدن خاک دو رگ شجر مانند رگهای کوه شکل گرفت.
زتاب فروزنده مهربلند
زمین مجمر و دانه بودش سپند
هوش مصنوعی: از نور درخشان ماه بر روی زمین، آتشدان و دانهای در آتش وجود داشت.
بط می، چو پستان بی شیر شد
ز خشکی چو پیکان، گلوگیر شد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به حالتی اشاره میکند که وقتی آب و نوشیدنی نیست، وضعیتی سخت و ناگوار ایجاد میشود. همانطور که پستان بدون شیر به بیمکالی و نیاز اشاره دارد، کمبود آب نیز به شدت میتواند فشار و احساس تشنگی را افزایش دهد. در این شرایط، گلوگیر بودن به معنای سختی و دشواری در بلع و نوشیدن است، که نشاندهندهٔ شدت نیاز به آب و رنج ناشی از کمبود آن است.
برید آب سرچشمه را آسمان
ز گردش فتاد آسیای دهان
هوش مصنوعی: آب از سرچشمه قطع شد و آسمان به دلیل چرخش، آسیبی به دهان خود رساند.
بفرمود بهرام فیروزمند
کز انبارها برگشایند، بند
هوش مصنوعی: بهرام فیروزمند دستور داد تا درهای انبارها باز شود و محتوای آنها بیرون بیاید.
به جنبندگانی که درکشورند
ببخشید، کایشان عیال منند
هوش مصنوعی: به آنهایی که در سرزمین من زندگی میکنند، ببخشید، چون آنها وابستهها و نزدیکان من هستند.
چه مردم، چه حیوان، به هر صبح و شام
بسازید بایستهٔ او تمام
هوش مصنوعی: هر انسانی، چه انسان و چه حیوان، باید در هر صبح و شام تلاش کند تا به نیازها و خواستههای او پاسخ دهد.
نه در دِه ، نه در شهر و نه در سواد
کسی را به دل نگذرد فکر زاد
هوش مصنوعی: نه در روستا، نه در شهر و نه در دلِ کسی، فکری دربارهی زاد و بوم وجود ندارد.
نماند کسی در همه دشت و کوه
که از تنگی قوت باشد ستوه
هوش مصنوعی: کسی در دشت و کوه باقی نمانده که از شدت فقر و تنگدستی رنج نکشد.
ذخایر گشود و خزاین فشاند
به آب کرم، آتشی را نشاند
هوش مصنوعی: او منابع و گنجینهها را به روی مردم گشود و با مهربانی آنها را به سوی آبی فراگیر رهنمون کرد، و در دل آتش عشق یا امیدی را روشن ساخت.
کف شه چو مکیال ارزاق شد
پذیرای حاجات آفاق شد
هوش مصنوعی: وقتی که توانایی الهی همچون معیار سنجش نیازها و برآوردهسازی خواستهها قرار گرفت، تمام نیازهای جهان را میپذیرد.
به هر جا ز اقطار بلغار و چین
ز غله نشان یافت وز انگبین
هوش مصنوعی: در هر نقطهای از بلغارستان و چین، نشانههایی از محصولات غذایی و عسل قابل مشاهده است.
ستوران فرستاد و زر، کآورند
به روزی خوران بی دریغش دهند
هوش مصنوعی: فرستادهای به سوی بزرگزادهای فرستاده شد که طعام و نعمتهایی را به افرادی که نیاز دارند به طور رایگان بدهند.
وصیت همین بود شه را مدام
به خدمتگزاران با ننگ و نام
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که شاه همیشه باید به خدمتگزاران خود توجه کند و با احترام و نام نیک از آنها یاد کند، حتی اگر در شرایط دشواری باشند.
که هشیار باشید و آگه بسی
مبادا که بی برگ ماند کسی
هوش مصنوعی: مراقب باشید و آگاه باشید، زیرا ممکن است کسی بدون دلیل و منابع بماند.
شنیدم نبارید، سالی چهار
وز احسان او بود گیتی بهار
هوش مصنوعی: شنیدم که بارش باران در سال فقط چهار بار رخ میدهد و این به خاطر بخشندگی اوست که جهان را بهاری میکند.
رساندند شه را خبر، منهیان
که در دشت تفسیدهٔ خاوران
هوش مصنوعی: خبر به شاه رسید که افرادی در دشت خراب و ویران خاوران حضور دارند.
یکی مرد صحرانوردی بمرد
همانا به انعام شه، ره نبرد
هوش مصنوعی: یک مردی که در بیابان سفر میکرد، در نهایت به او پاداشی نمیدادند و راهی نمیشد.
جوانمرد شه را، بشورید دل
بر آن کس که پایش فرو شد به گل
هوش مصنوعی: جوانمرد واقعی از کسی دل نمیبرد که در سختی و مشکلات، پایش به بیراهه یا گلی فرو رفته باشد.
به فرمان پذیران نکوهش نمود
که این غفلت هوش فرسا چه بود؟
هوش مصنوعی: به کسانی که از دستورات پیروی میکنند گفت که این بیخیالی و نادانی چه دلیلی دارد؟
پلاسی به بر کرد چون سوگوار
به یزدان چهل روز بگریست زار
هوش مصنوعی: پلاسی به تن کرد و مانند کسی که در غم نشسته، به درگاه خداوند چهل روز با اشک و گریه زاری کرد.
کزین ناتوان بنده تقصیر شد
ز بیداد من، داد او دیر شد
هوش مصنوعی: از آنجا که من به خاطر نابخردی خود به این بنده ناتوان ظلم کردم، حالا حق او دیر به او داده میشود.
نگیری به این غافل ناشناس
که رزق از تو آید نه زین ناسپاس
هوش مصنوعی: به این شخص بیخبر و ناشناسی اهمیت نده، زیرا روزی و نعمت به تو خواهد رسید و نه از این انسان ناسپاس.
من از بندگان کمینم یکی
ولی در ره آز، چابک تکی
هوش مصنوعی: من یکی از بندگان خویش هستم، اما در مسیر آزمایش و چالش، بسیار چابک و سریع عمل میکنم.
جهان کرده ای قسمت بندگان
قناعت نکردم به قسمی از آن
هوش مصنوعی: دنیا را میان بندگان تقسیم کردهای، اما من به سهمی از آن قناعت نکردم.
گرفتم فرا قسمت خلق را
به رندی، قبا کرده ام دلق را
هوش مصنوعی: من از میان مردم به شیوهای زیرکانه سهمی گرفتم و برای خود لباسی مناسب و زیبا فراهم کردهام.
فزونی ربودم من بوالفضول
چه سازم به بازار ردُ و قبول؟
هوش مصنوعی: من از سخنپراکنی و زیادهگویی دچار خسران شدم، حالا چه کاری باید انجام دهم وقتی که در این مسیر با مخالفت و تایید روبرو هستم؟
به انصاف اگر کردمی داوری
به یاران خود، یاری و یاوری
هوش مصنوعی: اگر به انصاف قضاوت میکردم درباره دوستانم، کمک و حمایت را پیشه میساختم.
نمی مرد این عاجز رهنورد
به دل خون گرم و به لب آه سرد
هوش مصنوعی: این فرد ضعیف که در دلش عشق و احساسات گرم دارد، با وجود آنکه در خارج به نظر میرسد غمگین و ناراحت است، همچنان نمیتواند بمیرد.
ز بیداد من خون شدش ریخته
به دامان من خونش آویخته
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و ستمی که من به او کردهام، خون او بر دامان من ریخته شده و نشان بیرحمی من بر تن او باقی مانده است.
شبی بود چون شمع در اشک و آه
که آمد به خوابش سروش اِلٰه
هوش مصنوعی: شبی تاریک و غمانگیز بود، مانند شعلهی شمعی که خاموش میشود. در این حال، صدای ملکوتی الهی به خواب او آمد.
که نزل تو شد رحمت سرمدی
نکوخواه خلقی، نبینی بدی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی رحمت الهی بر تو نازل میشود و تو را به خوبیها و صفات نیک هدایت میکند، دیگر بدیها را نخواهی دید. در واقع، برخورداری از رحمت الهی باعث میشود که انسان از منفیها و مشکلات دور بماند.
شفاعتگرت جان آگاه شد
نیاز تو مقبول درگاه شد
هوش مصنوعی: اگر شفیع تو حقیقت وجودش را بشناسد و به نیاز تو پی ببرد، آنگاه درخواست تو در درگاه قبول خواهد شد.
سخن کوته، آن شاه با داد و دین
بسایید، در شکر یزدان جبین
هوش مصنوعی: سخنان کوتاه و مختصر است. آن پادشاهی که در راه عدالت و دین کوشید، در برابر خداوند سر تعظیم فرود آورد و شکرگذار او بود.
چو انصاف، خسرو بیاراست ملک
قضا بر محیط بلا ساخت فلک
هوش مصنوعی: وقتی که انصاف برپا شد، شاه بزرگ با تدبیر قضا و سرنوشت، دنیای پر از سختی و مشکلات را به نظم و ترتیبی نیکو درآورد.
ببارید ابر و ببالید کِشت
بسیط زمین گشت خرم بهشت
هوش مصنوعی: باران ببارید و زمین را خیس کنید تا کشتها رشد کنند و زمین بهشتی پر از سرسبزی و خرم شود.
خزان شد بهار و چمن شد جوان
سمن جلوه گر گشت و سوسن چمان
هوش مصنوعی: بهار به پایان رسید و درختان سمن جوانه زده و شکوفا شدند، زیبایی سوسن نیز در دشت درخشید.
هوا گرد کلفت فشاند از زمین
بیاراست ریحان، خط عنبرین
هوش مصنوعی: هوا به تندی بر زمین میوزد و گلهای خوشبو را میروید و خطهای زیبا و لطیف را بر آنها مینویسد.
فراخی چنان شد به هر برزنی
که هر مور شد صاحب خرمنی
هوش مصنوعی: گستردگی و فراخی به حدی رسید که هر چیزی، حتی کوچکترین موجودات هم به انبوهی از فراوانی دست یافتند.
نبستند نقشی درین کارگاه
به از عدل شاهان کشور پناه
هوش مصنوعی: در این کارگاه، هیچ چیز به اندازه عدالت پادشاهان، نقش و اهمیت ندارد.