بخش ۱۱ - مکالمهٔ شیخ الرئیس با کنّاس در قناعت و ترک تحمّل منّت از ناس در مذمّت طمع و زشتی آن گوید
شبی سر برآوردم از جیب خویش
چو آهی که خیزد ز دلهای ریش
نگارندهٔ قصّهٔ باستان
رقم کرده بر دفتر راستان
که از پور سینا شنیدم که گفت
در ایّام خود، آشکار و نهفت
نگردیده ام مُلزم از هیچ کس
مگر از یکی گبرِ کنّاس و بس
که پویان به راهی شدم بامداد
گذر بر یکی از مزابل فتاد
به شغل خود، آن گبر مشغول بود
تفاخر کنان، نغمه ای می سرود
مفاد سخنش اینکه ای نفس از آن
به عزّت تو را داشتم در جهان
که شایان حرمت تو را یافتم
به بَر حلّهٔ عزتّت بافتم
شگفت آمد از وی، مرا این کلام
بدو گفتم ای یاوه گفتار خام
ندانسته ای چون ز گوهر خزف
سزد گر بلافی به عزّ و شرف
نگه کرد بر روی من خیرخیر
بگفتا که ابله تویی، نه فقیر
تقاضای روزی ز شغلِ خسیس
بسی بهتر از امتنان رئیس
ندانسته ای عزّت خود ز ذلّ
سفیهانه بر ما چه خندی چو گُل
فرو ماندم از راندنِ پاسخش
بدزدید شرمم، نگاه از رخش
چنان مهر بر لب مرا زد سکوت
که دل گفت: یا لیتَ انّی اَمُوت
طمع جلوه گر شد مرا در نظر
ز هر زشت رو پیکری، زشت تر
بدو گفتم ای راندهٔ بخردان
پدر کیستت؟ بازگو، در جهان
بگفتا که شک در قضا و قدر
نظر بستن از خالق نفع و ضر
بگفتم که از پیشهٔ خود بگو
چه بافی درین کارگاه دو رو؟
چه صنعتگری داری از جزء و کل؟
بگفتا: زبونی و خواری و ذُل
بدو گفتم از حاصل خود خبر
بگو شمّه ای باز، ای خیره سر
مآلت کدام است و غایت کدام؟
بگفتا که حرمان بود والسّلام
بخش ۱۰ - حکایت درآیین فتوّت و شیوهٔ مروّت: شنیدم که عیسی علیه السلامبخش ۱۲ - بی ارزشی دنیا و مثال اهل دنیا: یکی طفل نادان ز خیره سری
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبی سر برآوردم از جیب خویش
چو آهی که خیزد ز دلهای ریش
هوش مصنوعی: یک شب از دل خود درد و اندوهی را بیرون آوردم، مثل آهی که از دلهای زخمخورده برمیخیزد.
نگارندهٔ قصّهٔ باستان
رقم کرده بر دفتر راستان
هوش مصنوعی: نویسندهٔ داستانهای قدیمی، حقیقت را بر روی صفحهٔ راستگویی نوشته است.
که از پور سینا شنیدم که گفت
در ایّام خود، آشکار و نهفت
هوش مصنوعی: من از پور سینا شنیدم که گفت در زمانه خود، برخی مسائل روشن و برخی دیگر پنهان بود.
نگردیده ام مُلزم از هیچ کس
مگر از یکی گبرِ کنّاس و بس
هوش مصنوعی: من هیچگاه به خاطر هیچ کسی، جز یک فرد زرتشتی آگاه و خبره، تحت فشار نبودهام و تنها به او گوش میدهم.
که پویان به راهی شدم بامداد
گذر بر یکی از مزابل فتاد
هوش مصنوعی: صبح زود به راهی رفتم و در مسیرم بر روی یکی از زبالهها پای گذاشتم.
به شغل خود، آن گبر مشغول بود
تفاخر کنان، نغمه ای می سرود
هوش مصنوعی: او به شغل خود مشغول بود و با افتخار نغمهای میخواند.
مفاد سخنش اینکه ای نفس از آن
به عزّت تو را داشتم در جهان
هوش مصنوعی: مضمون این سخن این است که ای جان، من از آنچه که در دنیا به تو ارادت دارم، به خاطر عزت و مقام تو بوده است.
که شایان حرمت تو را یافتم
به بَر حلّهٔ عزتّت بافتم
هوش مصنوعی: من به حرمت و مقام تو پی بردم و برای تو لباس افتخار و عزت دوختم.
شگفت آمد از وی، مرا این کلام
بدو گفتم ای یاوه گفتار خام
هوش مصنوعی: از صحبتهای او شگفتزده شدم و به او گفتم: "چرا این حرفهای بیمعنی را میزنی؟"
ندانسته ای چون ز گوهر خزف
سزد گر بلافی به عزّ و شرف
هوش مصنوعی: به طور ناخواسته و بدون آگاهی، اگر فردی از ارزش و تواناییهای خود بهرهبرداری نکند، بهتر است که در مقام و شرافت خود از چیزهای بیارزش دوری کند.
نگه کرد بر روی من خیرخیر
بگفتا که ابله تویی، نه فقیر
هوش مصنوعی: او به من نگاه کرد و گفت: "ای ابله، تو که فقیر نیستی."
تقاضای روزی ز شغلِ خسیس
بسی بهتر از امتنان رئیس
هوش مصنوعی: خواستن روزی از کار و حرفهای کمارزش خیلی بهتر از شکرگزاری و قدردانی از کسی است که مقام بالایی دارد.
ندانسته ای عزّت خود ز ذلّ
سفیهانه بر ما چه خندی چو گُل
هوش مصنوعی: تو از مقام والای خود بیخبری و به خاطر نادانیات به ما مسخره میکنی، مانند گل که در زیباییاش غرق است.
فرو ماندم از راندنِ پاسخش
بدزدید شرمم، نگاه از رخش
هوش مصنوعی: از آنجا که نتوانستم پاسخی برای او پیدا کنم، شرم از چهرهاش مرا گرفت و نتوانستم به او نگاه کنم.
چنان مهر بر لب مرا زد سکوت
که دل گفت: یا لیتَ انّی اَمُوت
هوش مصنوعی: سکوت چنان بر لب من نشسته بود که دل به من میگفت: کاش بمیرم.
طمع جلوه گر شد مرا در نظر
ز هر زشت رو پیکری، زشت تر
هوش مصنوعی: طمع در نظر من به شکلی نمایان شد که از هر چهره نامطلوب، چهرهای نامطلوبتر به نظر میرسید.
بدو گفتم ای راندهٔ بخردان
پدر کیستت؟ بازگو، در جهان
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای کسی که از سوی خردمندان طرد شدهای، پدر تو کیست؟ بازگو، در این دنیا.
بگفتا که شک در قضا و قدر
نظر بستن از خالق نفع و ضر
هوش مصنوعی: او گفت که تردید در سرنوشت و تقدیر، نشانهی بیاعتمادی به خالق است و در این نگرش، نفع یا ضرری نخواهی یافت.
بگفتم که از پیشهٔ خود بگو
چه بافی درین کارگاه دو رو؟
هوش مصنوعی: گفتم از شغل و حرفهات بگو، در این کارگاه که دو رویه دارد چه دوختی؟
چه صنعتگری داری از جزء و کل؟
بگفتا: زبونی و خواری و ذُل
هوش مصنوعی: در مورد مهارت تو از جزئیات و کلیات سوال کردم. او پاسخ داد که من از ضعف و بیپناهی و خفت ساخته شدهام.
بدو گفتم از حاصل خود خبر
بگو شمّه ای باز، ای خیره سر
هوش مصنوعی: به او گفتم که از دستاوردهای خود بگو، اما او همچنان ناآگاه و متوجه نیست.
مآلت کدام است و غایت کدام؟
بگفتا که حرمان بود والسّلام
هوش مصنوعی: سرانجام کار تو به کجا خواهد انجامید و هدف نهاییات چیست؟ پاسخ داد که تنها به ناکامی و حسرت خواهد رسید و بس.