بخش ۱۲ - در نصیحت و بی وفایی دهر گوید
ز افسون چرخِ دریده دهل
چرا ای تهی مغز، خندی چو گل؟
فریبا نگردی به ریو و فنش
بیندیش از خوی اهریمنش
ز قصّاب، پروردن گوسپند
نه جای امید است، برگیر پند
به دستان، فسون سازی روزگار
نه جای غرور است ای هوشیار
به نیرنگ گیتی چه دلبستگی ست؟
به این مهربانی بباید گریست
تسلی به اضداد هاروت فن
به تیغ جدایی ببرّد کفن
درین هفت خوان سپنج اعتبار
نه رستم بپاید، نه اسفندیار
درین عاریتگاه آشوب زای
نه مزدک بماند نه سلمان به جای
چو بهرام خنجر زند بر فسان
نه شیرویه داند، نه نوشیروان
چو دوران دهد جام صافیّ و دُرد
نه پیران شناسد، نه گودرز گُرد
برآرد چو شیر اجل سر ز غاب
نه ایرج گذارد، نه افراسیاب
درین بزم پهناور دور غور
نگرتا چه پیمود ساقیّ دور
ببین کز کمین، ارقم روزگار
چه کین آوری کرد با یار غار
به کین، چون ببندد کمر آسمان
چه سبّوحیان و چه صبّاحیان
رسد تا به گردون، اگر آب تیغ
جهان را چه باک از فسوس و دریغ
به اختر درین طارم امّید نیست
که قسطا و باقل، به چشمش یکی ست
بلند است ازین دخمه هر سو غریو
نه گشواد را شاد دارد نه گیو
حوادث، چو بازو گشاید به صید
نه رحم آورد بر جحی نه جنید
ازین گرد خوان مه و آفتاب
نه اشعب، نه مصعب شود کامیاب
نه بوذر بیاسود و نه ابن عاص
جهان رستخیز است و ایَنَ المناص
زمانه پر از ریو و افسون بود
فریبا، نه بخرد که مجنون بود
ازین چرخ دولابی عمرکاه
تن آسایی و کامیابی مخواه
به تن پروری، فکر آب و علف
کند جاودانی روان را تلف
تو خود آدمی زاده ای در نهاد
خر است آنکه دنبال شهوت فتاد
درشتی مکن، ای نکوهیده رای
به نرمش کند قطره در سنگ جای
چه خوش گفت، دهقان خم دیده پشت
که سوهان روح است، خوی درشت
نه ای گر نظام جهان را به کار
به تنها روی بگذران روزگار
به عزلت، بگیر از جهان گوشه ای
سرانجام کن، راه را توشه ای
مشو ای سبکسار آشفته کار
به این خفته شکلان دل مرده، یار
صباح رحیل است، بیدار باش
به اغیار ایمن تر از یار باش
نمی گویمت، از تُرش خو بترس
ز بیگانه آشنارو بترس
وگر ناگزیرت بباید رفیق
رفیقی گزین، رهنمای طریق
اگر دولت و کیش باید تو را
رفیقی به از خویش باید تو را
وگر دست ندهد تو را این رفیق
کناری گزین، فارغ از این فریق
ز من بشنو ای یار غفلت گرای
یکی نکته هوشیاری فزای
که فرسودهٔ روزگاران منم
حریف خزان و بهاران منم
فزون، چون ز قسمت نیاید به دست
زنی بر به هم از چه بالا و پست؟
ز دل، نقش آز و هوس می تراش
ابا قسمت خویش خرسند باش
خداوند از آن بنده شادان بود
که راضی به کردار یزدان بود
حَدِ خویش را، پاس دار ای پسر
سبکسر به خواری درآید به سر
نیارد زغن، لحن بلبل سرود
به تقلید، نتوان هنرمند بود
که تقلید را هست در مشت، باد
کف خاک بر فرق تقلید باد
سخن از رَهِ برق سیران مگوی
ابر لاشه خر، از پی ما مپوی
گرانان این آب و گل دیگرند
سبکبال سیران دل، دیگرند
دلی گر نداری مسیحا نفس
نفس را میاور به لب زین سپس
به جایی که داوود سنجد زبور
ز زنبور، نتوان نیوشید، شور
چو رستم دهد رخش گردی عنان
زن، آن به به مردی نبندد میان
چو هومان درآید به دشت ستیز
به هندو، که بسته ست راه گریز؟
چو سام سوار است، در گیر و دار
چه آید ز بوزینهٔ بُز سوار
به میدان گیو، آن یل ارجمند
که آرد سر دیو را در کمند
همان به که روباه مویینه پوش
سر خوبش دزدد، به سوراخ موش
خزف را، به گوهر چه جا می دهی؟
جفای خود و رنج ما می دهی
کبود است از شور سودا سرم
چو سنبل، شکنهاست در پیکرم
لبم مهر و دل ترجمان من است
شق خامه در استخوان من است
قلم درکفم، گرد زوبین به دوش
نفس بر لبم، آسمانی سروش
جوانی گذشت و چنانم دلیر
که در پنجه، پولاد سازم خمیر
فسون تو با شیر مردان خطاست
نی خامه ام را، دَمِ اژدهاست
چو بخرد نه ای، کار پاکان مگیر
نه ای نیک، راه نیاکان مگیر
به کردار دریاییان شگرف
مشو لجّه پیمای دریای ژرف
تو موری و داری گلوگاه تنگ
فراخ است پهنای کام نهنگ
چو با کبک پوید، ره راغ را
تک خود فرامش شود زاغ را
نه آن یاد گیرد، نه این پایدش
به این زیرکی، مویه می بایدش
سفالینه ات، در خور دید نیست
که هم سکّهٔ جام جمشید نیست
بخش ۱۱ - صفت نامه: بفرمود دانای روشن ضمیربخش ۱۳ - در صفت مردان کار فرماید: به دیبا و اطلس فریباست، زن
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز افسون چرخِ دریده دهل
چرا ای تهی مغز، خندی چو گل؟
هوش مصنوعی: چرا ای کسی که از درک و فهم خالی هستی، مانند گل که از زیبایی میخندد، به زخمها و تلخیهای زندگی نمیپردازی و فقط به خوشیها و ظواهر میخندی؟
فریبا نگردی به ریو و فنش
بیندیش از خوی اهریمنش
هوش مصنوعی: به زیبایی و فریبندگی ظاهر توجه نکن، بلکه به هوش و تدبیر او فکر کن که ممکن است از سر نیرنگ و تزویر باشد.
ز قصّاب، پروردن گوسپند
نه جای امید است، برگیر پند
هوش مصنوعی: امید به پرورش گوسفند از سوی قصاب بیفایده است؛ بهتر است این را در نظر بگیری و عبرت بگیری.
به دستان، فسون سازی روزگار
نه جای غرور است ای هوشیار
هوش مصنوعی: به دستهای خودت دلخوش نباش و به موفقیتهای جهان مغرور نشو، ای انسان هوشیار.
به نیرنگ گیتی چه دلبستگی ست؟
به این مهربانی بباید گریست
هوش مصنوعی: چرا باید به فریبها و نیرنگهای دنیا وابسته باشیم؟ بهتر است به این محبت و مهربانی که در دنیا وجود دارد، افسوس بخوریم.
تسلی به اضداد هاروت فن
به تیغ جدایی ببرّد کفن
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این موضوع اشاره دارد که حتی در زمانهایی که درد و جدایی بر انسان مستولی میشود، میتواند از طریق احساسات متضاد و تجربیات مختلف، آرامش و تسلی پیدا کند. شاعر به نوعی از قدرت جدایی و فاصله صحبت میکند که میتواند به آزادی و رهایی منجر شود. در واقع، جدا شدن از مشکلات و دردها میتواند به انسان کمک کند تا از قید و بندهای دنیوی رهایی یابد.
درین هفت خوان سپنج اعتبار
نه رستم بپاید، نه اسفندیار
هوش مصنوعی: در این هفت مرحله سخت و دشوار، نه رستم و نه اسفندیار میتوانند دوام بیاورند.
درین عاریتگاه آشوب زای
نه مزدک بماند نه سلمان به جای
هوش مصنوعی: در این مکان پر آشوب و ناآرام، نه نشانی از مزدک باقی مانده و نه از سلمان.
چو بهرام خنجر زند بر فسان
نه شیرویه داند، نه نوشیروان
هوش مصنوعی: وقتی بهرام خنجرش را به سوی فسان میزند، نه شیرویه خبر دارد و نه نوشیروان. این جمله به این معناست که در شرایط بحرانی، حتی افراد مهم و قدرتمند نیز از اوضاع بیخبرند و هیچ کدام نمیتوانند در برابر این عمل کاری کنند.
چو دوران دهد جام صافیّ و دُرد
نه پیران شناسد، نه گودرز گُرد
هوش مصنوعی: زمانی که دورهای از سرخی و شادابی فراهم شود، دیگر نه کسی به سن و سال خود پی میبرد و نه به قدرت و شجاعت قهرمانان توجهی میشود.
برآرد چو شیر اجل سر ز غاب
نه ایرج گذارد، نه افراسیاب
هوش مصنوعی: زمانی که مرگ مانند شیر از غاری بیرون میآید، نه ایرج را خواهد گذاشت و نه افراسیاب. این به این معناست که مرگ هیچ تمایزی بین افراد نمیگذارد و در نهایت همه را به یک اندازه تحت تأثیر قرار میدهد، بیتوجه به مقام و جایگاهشان.
درین بزم پهناور دور غور
نگرتا چه پیمود ساقیّ دور
هوش مصنوعی: در این مهمانی بزرگ، دور و بر خود را خوب نگاه کن تا ببینی ساقی چگونه مشغول خدمت است و نوشیدنی به دست میدهد.
ببین کز کمین، ارقم روزگار
چه کین آوری کرد با یار غار
هوش مصنوعی: نگاه کن که چطور روزگار با دوستان نزدیکت چه سرنوشتی برایت رقم زده است.
به کین، چون ببندد کمر آسمان
چه سبّوحیان و چه صبّاحیان
هوش مصنوعی: وقتی آسمان به خاطر انتقام شیوهای جدی به خود بگیرد، دیگر چه فرشتگان پاک و چه انسانهای روشندل به یاری نمیآیند.
رسد تا به گردون، اگر آب تیغ
جهان را چه باک از فسوس و دریغ
هوش مصنوعی: به اوج آسمان خواهد رسید، اگرچه هرچقدر هم که دنیا سختی و مشکل داشته باشد، چه اهمیتی دارد.
به اختر درین طارم امّید نیست
که قسطا و باقل، به چشمش یکی ست
هوش مصنوعی: در این عالم امیدی به ستارهای که در آسمان میدرخشد نیست، زیرا از دید او، قسطا و باقل، هر دو یکسان به نظر میرسند.
بلند است ازین دخمه هر سو غریو
نه گشواد را شاد دارد نه گیو
هوش مصنوعی: در این دخمه صداهای بلند و غریبی شنیده میشود که نه شادی را به ارمغان میآورد و نه امیدی به اینکه اوضاع بهتر شود.
حوادث، چو بازو گشاید به صید
نه رحم آورد بر جحی نه جنید
هوش مصنوعی: حوادث و رویدادهای زندگی مانند شکارچیانی هستند که وقتی دست به شکار میزنند، رحم و مروت نسبت به هیچکس ندارند، حتی به بزرگانی مانند جحی و جنید.
ازین گرد خوان مه و آفتاب
نه اشعب، نه مصعب شود کامیاب
هوش مصنوعی: از این دور و بر و دیدن ماه و خورشید، نه کسی به مقام بلند میرسد و نه به کامیابی دست پیدا میکند.
نه بوذر بیاسود و نه ابن عاص
جهان رستخیز است و ایَنَ المناص
هوش مصنوعی: نه بوذر به خواب رفته و نه ابن عاص، این دنیا روز قیامت است و کجا باید پناه برد؟
زمانه پر از ریو و افسون بود
فریبا، نه بخرد که مجنون بود
هوش مصنوعی: زمانه پر از فریب و جادو بود، اما هیچ عقل و خردی وجود نداشت که مجنون را بشناسد.
ازین چرخ دولابی عمرکاه
تن آسایی و کامیابی مخواه
هوش مصنوعی: از این دنیای در حال چرخش، انتظار راحتی و خوشبختی نداشته باش.
به تن پروری، فکر آب و علف
کند جاودانی روان را تلف
هوش مصنوعی: کسی که فقط به رفاه و راحتی خود فکر کند و به تامین نیازهای جسمانی خود اهمیت دهد، در واقع روح جاودان خود را نابود میکند.
تو خود آدمی زاده ای در نهاد
خر است آنکه دنبال شهوت فتاد
هوش مصنوعی: شما انسان هستید، اما در درون شما، طی در پی رضایت و خواستههای نفسانی قرار دارد که شما را به سمت شهوت و هوس میکشاند.
درشتی مکن، ای نکوهیده رای
به نرمش کند قطره در سنگ جای
هوش مصنوعی: خود را سخت نگیری، ای شخص ناپسند. چرا که با ملایمت و مداومت، قطره آب میتواند در سنگ فرو برود.
چه خوش گفت، دهقان خم دیده پشت
که سوهان روح است، خوی درشت
هوش مصنوعی: دهقان با دیدهای خسته و نگران به درستی میگوید که رفتارهای زشت و ناپسند، مانند سوهانی بر روح انسان تأثیر میگذارند و آن را آزار میدهند.
نه ای گر نظام جهان را به کار
به تنها روی بگذران روزگار
هوش مصنوعی: اگرچه به تنهایی نمیتوانی نظم و نظام دنیا را به راه بیندازی، اما میتوانی با تکیه بر خود، روزهای زندگیات را سپری کنی.
به عزلت، بگیر از جهان گوشه ای
سرانجام کن، راه را توشه ای
هوش مصنوعی: به گوشهای از دنیا پناه ببر و از زندگی اجتماعی دوری کن، چون که باید در این تنهایی، برای راه آیندهات آمادهباشی و توشهای برای سفر خود جمع کنی.
مشو ای سبکسار آشفته کار
به این خفته شکلان دل مرده، یار
هوش مصنوعی: ای انسان بیفکر و بیتوجه، به این افراد بیروح و بیاحساس که به خواب رفتهاند، نزدیک نشو.
صباح رحیل است، بیدار باش
به اغیار ایمن تر از یار باش
هوش مصنوعی: صبح وقت رفتن فرارسیده است، پس هوشیار باش، در رابطه با دیگران احساس امنیت کن تا از یار خود مطمئنتر باشی.
نمی گویمت، از تُرش خو بترس
ز بیگانه آشنارو بترس
هوش مصنوعی: نمیخواهم بگویم، اما از طرز رفتار تو ناراحت نباش، بلکه از آشنایی با غریبهها بترس.
وگر ناگزیرت بباید رفیق
رفیقی گزین، رهنمای طریق
هوش مصنوعی: اگر ناچار شدی که همراهی داشته باشی، بهتر است بهترین دوست را انتخاب کنی که تو را در مسیر زندگی راهنمایی کند.
اگر دولت و کیش باید تو را
رفیقی به از خویش باید تو را
هوش مصنوعی: اگر در زندگیات به دنبال قدرت و مذهب هستی، باید بدان که داشتن دوستی بهتر از خودت ضروری است.
وگر دست ندهد تو را این رفیق
کناری گزین، فارغ از این فریق
هوش مصنوعی: اگر این دوست به تو دست ندهد، بهتر است که کنار او را رها کنی و به دور و بر خودت بیتوجه بمانی.
ز من بشنو ای یار غفلت گرای
یکی نکته هوشیاری فزای
هوش مصنوعی: ای دوست، از من بشنو که اگر به غفلت گرایش، باید یکی از نکتههای هوشیاری را بیاموزی.
که فرسودهٔ روزگاران منم
حریف خزان و بهاران منم
هوش مصنوعی: من به مرور زمان کهنه و فرسوده شدهام، اما همچنان با فصلهای پاییز و بهار همساز و همراه هستم.
فزون، چون ز قسمت نیاید به دست
زنی بر به هم از چه بالا و پست؟
هوش مصنوعی: اگر به انسان چیزی از سرنوشتش نرسد، چرا باید بر هم بخورد و از فکر کردن به بالا و پایین بودن خود ناراحت شود؟
ز دل، نقش آز و هوس می تراش
ابا قسمت خویش خرسند باش
هوش مصنوعی: از دل خود نقش آرزوها و خواستهها را بساز و به آنچه داری راضی باش.
خداوند از آن بنده شادان بود
که راضی به کردار یزدان بود
هوش مصنوعی: خداوند از بندهای خوشحال است که به عمل و ارادهاش رضایت دارد.
حَدِ خویش را، پاس دار ای پسر
سبکسر به خواری درآید به سر
هوش مصنوعی: ای پسر بیخیال، موقعیت و مرزهای خود را حفظ کن، زیرا اگر از آن فراتر بروی، به ذلت و حقارت مبتلا خواهی شد.
نیارد زغن، لحن بلبل سرود
به تقلید، نتوان هنرمند بود
هوش مصنوعی: زاغ نمیتواند به سبک بلبل بخواند و فقط تقلید کردن نیست که هنر واقعی را نشان میدهد.
که تقلید را هست در مشت، باد
کف خاک بر فرق تقلید باد
هوش مصنوعی: تقلید در دست قدرت دارد و دستکم ارزش آن مانند وزش باد و پراکنده شدن خاک است.
سخن از رَهِ برق سیران مگوی
ابر لاشه خر، از پی ما مپوی
هوش مصنوعی: در مورد سفر سریع و پرشتاب، صحبت نکن، زیرا همچون ابر، به دنبال ما نیا؛ مثل لاشهای که فقط در پی زندگی از دست رفته است.
گرانان این آب و گل دیگرند
سبکبال سیران دل، دیگرند
هوش مصنوعی: آدمهای باارزش و خاص در این دنیا با دیگران متفاوتند؛ آنها آزاد و دلشاد هستند و حال و هوای متفاوتی دارند.
دلی گر نداری مسیحا نفس
نفس را میاور به لب زین سپس
هوش مصنوعی: اگر دل نداری، نفس مسیحایی را به لب نرسان؛ این کار را نکن.
به جایی که داوود سنجد زبور
ز زنبور، نتوان نیوشید، شور
هوش مصنوعی: در جایی که داوود با نغمههای زبورش زندگی میبخشد، نمیتوان به صدای زنبور بیتوجهی کرد و آرامش یافت.
چو رستم دهد رخش گردی عنان
زن، آن به به مردی نبندد میان
هوش مصنوعی: زمانی که رستم به اسبش فرمان میدهد و آن را کنترل میکند، این کار به هیچ وجه نشاندهندهی شجاعت و مردانگی نیست.
چو هومان درآید به دشت ستیز
به هندو، که بسته ست راه گریز؟
هوش مصنوعی: هنگامی که هومان به میدان جنگ وارد میشود، در برابر هندو میگوید: چه کسی میتواند فرار کند از این موقعیت؟
چو سام سوار است، در گیر و دار
چه آید ز بوزینهٔ بُز سوار
هوش مصنوعی: وقتی سام سوار بر اسب است، در دل جنگ و نبرد، چه نیازی به میمون سوار بر بز وجود دارد؟
به میدان گیو، آن یل ارجمند
که آرد سر دیو را در کمند
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، مردی بزرگ و ارزشمند به نام گیو حضور دارد که میتواند سر دیو را به دام بیندازد.
همان به که روباه مویینه پوش
سر خوبش دزدد، به سوراخ موش
هوش مصنوعی: بهتر است که موجودی فریبنده و زیرک، مثل روباه، زیبایی و جذابیت خود را در جایی امن پنهان کند تا از دست دیگران در امان باشد، تا اینکه در معرض خطر و آسیب واقعی قرار گیرد.
خزف را، به گوهر چه جا می دهی؟
جفای خود و رنج ما می دهی
هوش مصنوعی: چرا به چیزی بیارزش مانند خزف، ارزش و جایگاهی میدهی؟ در حالی که با این کار، فقط به ما آسیب میزنی و رنج فراهم میکنی.
کبود است از شور سودا سرم
چو سنبل، شکنهاست در پیکرم
هوش مصنوعی: سرم به خاطر هیجان و ناراحتی مانند گل سنبل آبی شده است، و در بدنم نشانههایی از درد و رنج وجود دارد.
لبم مهر و دل ترجمان من است
شق خامه در استخوان من است
هوش مصنوعی: لب من نشانگر مهری است که در دل دارم و عشق در وجود من به اندازهای عمیق است که در وجودم جا گرفته است.
قلم درکفم، گرد زوبین به دوش
نفس بر لبم، آسمانی سروش
هوش مصنوعی: من قلم را در دست دارم و به دوش خود گردی از زوبین (سپر) گذاشتهام، نفس من به شکل کلامی از آسمان میرسد.
جوانی گذشت و چنانم دلیر
که در پنجه، پولاد سازم خمیر
هوش مصنوعی: جوانی من به پایان رسید، ولی همچنان شجاع و نیرومند هستم که میتوانم با دستانم پولاد را به شکل دلخواه درآورم.
فسون تو با شیر مردان خطاست
نی خامه ام را، دَمِ اژدهاست
هوش مصنوعی: تسلط تو بر شیرمردان نادرست است، زیرا نی من در دمی چون دم اژدهاست.
چو بخرد نه ای، کار پاکان مگیر
نه ای نیک، راه نیاکان مگیر
هوش مصنوعی: اگر خود را به دانایی نرسانی، از کارهای پاک و درست دوری کن و در مسیر اجداد و نیاکان خود گام نگذار.
به کردار دریاییان شگرف
مشو لجّه پیمای دریای ژرف
هوش مصنوعی: خود را مانند دریاهایی نکن که در عمق دریاهایی بزرگ و عمیق درگیر میشوند.
تو موری و داری گلوگاه تنگ
فراخ است پهنای کام نهنگ
هوش مصنوعی: تو در اوج قدرت و توانایی هستی، اما در عین حال میتوانی در شرایطی دشوار و محدود قرار بگیری. در واقع، در حالی که میتوانی به چیزی بزرگ و وسیع دست یابی کنی، اما ممکن است در لحظاتی حس کنی که راهها و امکانها تنگ و محدود شده است.
چو با کبک پوید، ره راغ را
تک خود فرامش شود زاغ را
هوش مصنوعی: وقتی کبک در کنار زاغ پرواز کند، زاغ دیگر نمیتواند مسیر درست را پیدا کند.
نه آن یاد گیرد، نه این پایدش
به این زیرکی، مویه می بایدش
هوش مصنوعی: نه آن شخص میتواند درس یاد بگیرد و نه این فرد میتواند به این زیرکی ادامه دهد، او باید از این موضوع ناله کند.
سفالینه ات، در خور دید نیست
که هم سکّهٔ جام جمشید نیست
هوش مصنوعی: ظرف سفالی تو، به اندازهای از ارزش برخوردار نیست که نتوان آن را با سکهی جام جمشید مقایسه کرد.