گنجور

بخش ۷ - چمن طرازی این صحیفهٔ لا ریب به ذکر اشارت غیب

درپن خلوتسرای عاری از عیب
دل است آیینه دار شاهد غیب
کند حل، هر چه پیشت مشکل است آن
ز جام جم چه می پرسی؟ دل است آن
فروغ دل، چو گردد پرتو افکن
چراغ روز گردد شمع ایمن
یکی از محرمان کعبه دل
جرس جنبان این فیروزه محمل
به کلک فکر، کشاف حقایق
رصد بند سطرلاب دقایق
دلش آیینه دار حسن معنی
ضمیرش طور انوار تجلی
سعادت خانه زاد دودمانش
رخ دولت به خاک آستانش
گل خوش بوی باغ آشنایی
ازو گلبو، دماغ آشنایی
نواسنج گلستان محبّت
چو بلبل مست دستان محبت
به جان آگه، به تن فرخنده تخمیر
چو بخت خود جوان، چون عقل خود، پیر
ز هر وصفی که گویم، نام او به
چراغ دیده ی ادراک واله
حکایت کرد آن سنجیده گفتار
که درگنجینه بودش درج اسرار
ز جام عشق بودم مست و مدهوش
که مژگان گشت با خواب آشنا، دوش
چنین دیدم که زیبا منزلی بود
درآن خلوت ز خاصان محفلی بود
همه صاحب دلان، روشن خیالان
مصفّا خاطران، طوطی مقالان
یکی زان زمره ی شیرین تکلّم
چو بلبل زد بر آهنگ ترنّم
ز گوهر داشت در درج دهن، گنج
در این بحر از سخن شد داستان سنج
چو درّی چند، کرد آویزهٔ گوش
به او گفتم که ای میخانهٔ هوش
دل آشفتی به یک پیمانه از من
خرد را ساختی بیگانه از من
نوای کیست این ابیات دلکش
که چون نی، زد به هر بند من آتش؟
کدامین بلبل رنگین ترانه است
که دستان سنج این شیرین فسانه ست؟
به پاسخ زد به گوشم آن گهرسنج
که ای گنجینه ات را از گهر گنج
نوای کلک جان بخش حزین است
که گنج معنیش در آستین است
دوات از ناف آهوی ختن کرد
چو تحریر از چمن وز انجمن کرد
به فیضی، زنده شد دل زبن سروشم
که صبح آمد به استقبال هوشم
صباحی چون جبین حور، بیضا
دمش افسرده جانان را مسیحا
گریبان چاک، یوسف در هوایش
نسیم مصر مشتاق لقایش
به کنج بی کسی بودم غزل خوان
چو بلبل، آشیان را برگ و سامان
گهی بلبل صفت در خوش سروشی
گهی چون غنچه لبریز خموشی
که ناگه از در آن یار دل افروز
درآمد با رخی چون صبح نوروز
چو غنچه، لب ز شکّر خنده رنگین
به گوشم زد سروش خواب دوشین
رگ اندیشه دیدم، زخمه مایل
نهادم در میان، این راز با دل
اشارت شد لب رنگین سخن را
که آراید چمن را و انجمن را
محبّت بر رگ جان می زند نیش
نوایی می سرایم با دل خویش
بیا ساقی هوای برشکال است
سبوی غنچه لبریز زلال است
رخ زیبا چوگل بی پرده بنمای
گره از ابروان، مستانه بگشای
خمارم بشکن از جام صبوحی
مگر پیش آید از مستی فتوحی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درپن خلوتسرای عاری از عیب
دل است آیینه دار شاهد غیب
هوش مصنوعی: در دل آرام و بی‌درد، مانند آینه‌ای که نقصی ندارد، رازهای پنهان و ناگفته‌ای درون وجود دارد.
کند حل، هر چه پیشت مشکل است آن
ز جام جم چه می پرسی؟ دل است آن
هوش مصنوعی: هرگز برای حل مشکلات خود از چیزهای دور و عجیب و غریب نظیر جام جم کمک نگیرید. مشکل اصلی در دل شماست و درک و احساس شماست که باید با آن مواجه شوید.
فروغ دل، چو گردد پرتو افکن
چراغ روز گردد شمع ایمن
هوش مصنوعی: وقتی نور عشق و احساسات واقعی بدرخشد، زندگی مانند روز روشن و پر از امنیت می‌شود.
یکی از محرمان کعبه دل
جرس جنبان این فیروزه محمل
هوش مصنوعی: یک نفر از رازداران کعبه (جای مقدس) که در دل خود به طرز دلنشینی صدای جرس را می‌زند، این محمل آبی رنگ را به دوش می‌کشد.
به کلک فکر، کشاف حقایق
رصد بند سطرلاب دقایق
هوش مصنوعی: با اندیشه‌ات می‌توانی به عمق واقعیت‌ها پی ببری و در هر لحظه از زمان جزئیات آن را مشاهده کنی.
دلش آیینه دار حسن معنی
ضمیرش طور انوار تجلی
هوش مصنوعی: دل او نمایشگر زیبایی باطنش است، مانند کوه طور که نورهای تجلی از آن می‌تابد.
سعادت خانه زاد دودمانش
رخ دولت به خاک آستانش
هوش مصنوعی: خوشبختی و سعادت به طور طبیعی در زندگی خانوادگی و نسل او وجود دارد و در حقیقت، خوشبختی او به درگاه الهی و روحانیت وابسته است.
گل خوش بوی باغ آشنایی
ازو گلبو، دماغ آشنایی
هوش مصنوعی: گل خوشبو در باغ آشنایی، عطر و بوی خوشی دارد که یادآور محبت و دوستی است.
نواسنج گلستان محبّت
چو بلبل مست دستان محبت
هوش مصنوعی: گلستان عشق و محبت مانند یک نوا است که بلبل سرمست به آن می‌پردازد و در دستان محبت غرق شده است.
به جان آگه، به تن فرخنده تخمیر
چو بخت خود جوان، چون عقل خود، پیر
هوش مصنوعی: جان آگاه و بیدار است و بدن شاداب و خوشحال. مانند بخت جوانی که در اوج خود است، اما عقل انسان گرچه جوان است، ولی می‌تواند در برخی موارد پیر و فاقد انرژی باشد.
ز هر وصفی که گویم، نام او به
چراغ دیده ی ادراک واله
هوش مصنوعی: هر توصیفی که از او بیان کنم، نامش مانند نوری در چشم‌های من درک می‌شود و مرا مجذوب می‌کند.
حکایت کرد آن سنجیده گفتار
که درگنجینه بودش درج اسرار
هوش مصنوعی: داستانی را نقل کرد آن کسی که عاقلانه سخن می‌گوید و در درون خود رازهایی گرانبها دارد.
ز جام عشق بودم مست و مدهوش
که مژگان گشت با خواب آشنا، دوش
هوش مصنوعی: من از عشق آن‌چنان مست و غرق در خواب بودم که مژگانم با خواب پیوند خورده بود.
چنین دیدم که زیبا منزلی بود
درآن خلوت ز خاصان محفلی بود
هوش مصنوعی: من دیدم که در آن‌جا مکانی زیبا وجود دارد و آن‌جا محلی مختص خاصان و دوستان بوده است.
همه صاحب دلان، روشن خیالان
مصفّا خاطران، طوطی مقالان
هوش مصنوعی: همه افرادی که دارای دل‌های پاک و روشن‌بین هستند، با خاطراتی زیبا و تمیز، مانند طوطیانی هستند که سخنانی دلنشین و شیرین می‌گویند.
یکی زان زمره ی شیرین تکلّم
چو بلبل زد بر آهنگ ترنّم
هوش مصنوعی: یکی از آن جمع، که روح و سخنش شیرین است، مانند بلبل بر روی نغمه‌ای دل‌انگیز می‌خواند.
ز گوهر داشت در درج دهن، گنج
در این بحر از سخن شد داستان سنج
هوش مصنوعی: در دل هر گوهری، گنجی پنهان وجود دارد و از عمق دریاهای کلام و سخن، داستان‌هایی بی‌نظیر و ارزشمند به وجود می‌آید.
چو درّی چند، کرد آویزهٔ گوش
به او گفتم که ای میخانهٔ هوش
هوش مصنوعی: چندین مروارید به گوش آویختم و به او گفتم که ای میخانهٔ عقل و فهم.
دل آشفتی به یک پیمانه از من
خرد را ساختی بیگانه از من
هوش مصنوعی: دل مضطرب من را با یک جرعه محبت آرام کردی و به بیگانگی از خودم وا داشتی.
نوای کیست این ابیات دلکش
که چون نی، زد به هر بند من آتش؟
هوش مصنوعی: این شعر به صدای دل‌نواز و جذاب کسی اشاره دارد که همچون نی، جان و دل شنونده را به آتش می‌کشد و احساسات او را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد.
کدامین بلبل رنگین ترانه است
که دستان سنج این شیرین فسانه ست؟
هوش مصنوعی: کدام بلبل است که رنگارنگ و زیبا می‌خواند و دستان نوازنده‌ای است که داستان‌های شیرینی را روایت می‌کند؟
به پاسخ زد به گوشم آن گهرسنج
که ای گنجینه ات را از گهر گنج
هوش مصنوعی: به گوشم گفت آن گوهرشناس که گنجینه‌ات را از جواهرات ارزشمند فراموش نکن.
نوای کلک جان بخش حزین است
که گنج معنیش در آستین است
هوش مصنوعی: آوای دل‌انگیز و پرطراوت قلم حزین، سرشار از معنای بزرگ و عمیق است که درون خود نهفته دارد.
دوات از ناف آهوی ختن کرد
چو تحریر از چمن وز انجمن کرد
هوش مصنوعی: دوات از چرم ناف آهوی ختن ساخته شده است، همان‌طور که نوشتار از گلزار و جمعیت گرفته می‌شود.
به فیضی، زنده شد دل زبن سروشم
که صبح آمد به استقبال هوشم
هوش مصنوعی: دل من با لطف و رحمت زنده شد، مانند صبح که به استقبال روز نو می‌آید و هوش را جلب می‌کند.
صباحی چون جبین حور، بیضا
دمش افسرده جانان را مسیحا
هوش مصنوعی: در روزی که چهره‌اش چون پیشانی حور بهشتی است، وجودش همچون مسیحا جان محبوب را زنده می‌کند.
گریبان چاک، یوسف در هوایش
نسیم مصر مشتاق لقایش
هوش مصنوعی: گریبان پاره و سرشار از احساس، یوسف به یاد نسیمی که از سرزمین مصر می‌وزد، مشتاق دیدار معشوقش است.
به کنج بی کسی بودم غزل خوان
چو بلبل، آشیان را برگ و سامان
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای از تنهایی‌ام، مانند بلبل به غزل‌خوانی مشغول بودم و دل‌تنگی‌های خود را با شعر بیان می‌کردم، در حالی که به آشیانه‌ام می‌اندیشیدم که نیاز به سر و سامان دارد.
گهی بلبل صفت در خوش سروشی
گهی چون غنچه لبریز خموشی
هوش مصنوعی: گاهی شبیه بلبل با آواز شاد در حال سرخوشی و خوشی هستم، و گاهی مانند غنچه‌ای با لب‌های بسته و خاموش، در سکوت و آرامش.
که ناگه از در آن یار دل افروز
درآمد با رخی چون صبح نوروز
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، آن محبوب دل‌نواز وارد شد، با صورت و چهره‌ای که مانند صبح فرح‌بخش نوروز می‌درخشد.
چو غنچه، لب ز شکّر خنده رنگین
به گوشم زد سروش خواب دوشین
هوش مصنوعی: مانند غنچه‌ای که لب‌هایم را با خنده‌ای شیرین رنگین می‌کند، صدایی زیبا و دلنشین از خواب شب گذشته‌ام به گوشم رسید.
رگ اندیشه دیدم، زخمه مایل
نهادم در میان، این راز با دل
هوش مصنوعی: در عقلم خط اندیشه‌ای را یافتم و با ذوق و شوق به آن پرداختم. این رازی است که در دل نهفته است.
اشارت شد لب رنگین سخن را
که آراید چمن را و انجمن را
هوش مصنوعی: سخن زیبا و دلنشینی که مانند لبانی رنگین، می‌تواند باغ و محفل را زیبا و دلپذیر کند، به ما نشان داده شد.
محبّت بر رگ جان می زند نیش
نوایی می سرایم با دل خویش
هوش مصنوعی: عشق به جانم نفوذ کرده و مانند نیشی است که می‌زند. با قلب خود آهنگی را می‌سرایم.
بیا ساقی هوای برشکال است
سبوی غنچه لبریز زلال است
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، وقت خوشی است و سبوی پر از شراب خوش طعم و تازه است.
رخ زیبا چوگل بی پرده بنمای
گره از ابروان، مستانه بگشای
هوش مصنوعی: صورت زیبا مثل گل را بی پرده نشان بده و گره از ابروانت را مستانه باز کن.
خمارم بشکن از جام صبوحی
مگر پیش آید از مستی فتوحی
هوش مصنوعی: من از شراب صبحگاهی مست و غرق شوق هستم، اگر می‌توانی، این حالت مستی‌ام را بشکن تا شاید پیروزی و موفقیتی به دست بیاورم.