گنجور

شمارهٔ ۱۰ - بثّ و شکویٰ

چون زادم از نتایج علوی به مهد خاک
عنقای قاف همّتم از عرش زد صفیر
بانگی تمام زجر و صفیری تمام اثر
کای شیردل، چو دایه بشوید لبت ز شیر
لب را ز جوی کوثر و تسنیم تر مکن
خون جگر بس است تو را قوت ناگزیر
این نکته در طبیعت من گشت منطبع
نبن شعله، شمع فطرت من گشت مستنیر
عهد شباب و شیب برآمد بدین نمط
پنجاه سال رفت و مرا این نهج مسیر
اکنون که سیل عمر بود روی در نشیب
موی چو قیر من شده از شیب، جوی شیر
نم در جگر نمانده ز بس برمکیده ام
زین راتبم به جا نه قلیل است و نه کثیر
حاشا مجال نم،که جگر بود مدّتی
دندان گزای من، خهی از عیش دلپذیر
این قوت خوش گوار به خرج آمد و هنوز
خود مانده ام به قید حیات دژم اسیر
کالای من هنر بود و در بساط من
هرگز نبوده است، جز این جنس بی نظیر
بالیده در کف، از شکن نامه ام قلم
پیچیده در فلک ز نیِ خامه ام صریر
وزن گهر به کفهٔ میزان من، سبک
بُرد شرف به قامت والای من قصیر
گیرم خدا نکرده، شود کس هنر فروش
صد خرمن هنر نخرد جز به یک شعیر
زین روزگار سفله که آمد به روى کار
بخت زمانه خرّم و چشم فلک قریر
این مغز بوشناس،که یارانِ عهد راست
پشکش هزار بار، به از مشک و از عبیر
زین طبع پاکزاد، سزد گر بیاکنند
سرچشمهٔ زلال خضر را به نفت و قیر
جای شگفت نیست، کزین طبع منقلب
بیرون خم ازکمان رود و راستی زتیر
انصاف کو که زندگی تلخ و ناگوار
ندهد زیاده، زحمتِ این ناتوان پیر؟

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون زادم از نتایج علوی به مهد خاک
عنقای قاف همّتم از عرش زد صفیر
هوش مصنوعی: زمانی که به دنیا آمدم، با ویژگی‌های مثبت و عالی به این خاک و زمین آمدم، و آرزو و هدف من از اوج و بلندی آسمان‌ها به شدت در ذهنم شکل گرفته است.
بانگی تمام زجر و صفیری تمام اثر
کای شیردل، چو دایه بشوید لبت ز شیر
هوش مصنوعی: صدایی بلند از درد و ناله و فریادی از دل می‌خیزد. ای دلیر، وقتی که دایه لب تو را از شیر پاک کند، این صداها چه تأثیری خواهند داشت؟
لب را ز جوی کوثر و تسنیم تر مکن
خون جگر بس است تو را قوت ناگزیر
هوش مصنوعی: لب‌هایت را از آب‌های بهشتی سیراب نکن؛ کافی است که درد دل‌هایت را تحمل کنی. تو به نیرویی که از آن فرار نمی‌توانی کرد، نیاز داری.
این نکته در طبیعت من گشت منطبع
نبن شعله، شمع فطرت من گشت مستنیر
هوش مصنوعی: این نکته در وجود من به خوبی جا گرفته است که شعله و نور وجودم به وسیله شمع فطرت من روشن شده است.
عهد شباب و شیب برآمد بدین نمط
پنجاه سال رفت و مرا این نهج مسیر
هوش مصنوعی: عصر جوانی و پیری به این شکل سپری شد و پنجاه سال از عمرم گذشت و من همچنان در این مسیر حرکت می‌کنم.
اکنون که سیل عمر بود روی در نشیب
موی چو قیر من شده از شیب، جوی شیر
هوش مصنوعی: اکنون که جریان زندگی در حال سقوط است، موهای من به رنگ سیاه و تار تبدیل شده و مانند جوی شیر، کیفیت و زیبایی خود را از دست داده است.
نم در جگر نمانده ز بس برمکیده ام
زین راتبم به جا نه قلیل است و نه کثیر
هوش مصنوعی: به خاطر این که به اندازه زیاد و مکرر از این عشق و احوالات تلخ و شیرین کشیده‌ام، حالا در دل من هیچ ذره‌ای از آن باقی نمانده است. نه کم است و نه زیاد، بلکه همه چیز از میان رفته است.
حاشا مجال نم،که جگر بود مدّتی
دندان گزای من، خهی از عیش دلپذیر
هوش مصنوعی: هرگز فرصت لذت نبوده، زیرا مدت‌هاست که دلم به خاطر مشکلات و تلخی‌ها حالت خوشی ندارد و از خوشی دور بوده‌ام.
این قوت خوش گوار به خرج آمد و هنوز
خود مانده ام به قید حیات دژم اسیر
هوش مصنوعی: این قوت لذیذ به من کمک کرد، اما هنوز هم در حالت ناامیدی و در بند زندگی به سر می‌برم.
کالای من هنر بود و در بساط من
هرگز نبوده است، جز این جنس بی نظیر
هوش مصنوعی: من تنها هنرمند بودم و هیچ کالایی در دارایی من نبود جز این هنر بی‌نظیر که در اختیار دارم.
بالیده در کف، از شکن نامه ام قلم
پیچیده در فلک ز نیِ خامه ام صریر
هوش مصنوعی: در دستان من، از قدرت و بزرگی، نامه‌ای شکل گرفته است و قلم من، از دوران بی‌تجربگی‌ام به دور است. صدای نوشتن من، مانند نغمه‌ای در آسمان‌ها می‌پیچد.
وزن گهر به کفهٔ میزان من، سبک
بُرد شرف به قامت والای من قصیر
هوش مصنوعی: به خاطر وزن و ارزش گوهر در کفهٔ ترازوی من، شرف به قد بلند من به هیچ وجه قابل مقایسه نیست.
گیرم خدا نکرده، شود کس هنر فروش
صد خرمن هنر نخرد جز به یک شعیر
هوش مصنوعی: فرض کنیم که به ناچار، فردی که هنرهای زیادی در اختیار دارد، هیچ کس ارزش هنر او را نمی‌داند و هیچ کس حتی یک دانه جو هم برای آن‌ها پرداخت نمی‌کند.
زین روزگار سفله که آمد به روى کار
بخت زمانه خرّم و چشم فلک قریر
هوش مصنوعی: این دوران که بر ما گذشته، زمانی است که بخت به خوشی و سعادت روی آورده و آسمان به ما چشم دوخته است.
این مغز بوشناس،که یارانِ عهد راست
پشکش هزار بار، به از مشک و از عبیر
هوش مصنوعی: این مغز باهوش و با درایت، که دوستان واقعی را به هزاران بار بیشتر از عطر و بوی خوش مورد احترام قرار می‌دهد.
زین طبع پاکزاد، سزد گر بیاکنند
سرچشمهٔ زلال خضر را به نفت و قیر
هوش مصنوعی: از این طبیعت پاک و خوب، شایسته است اگر چشمهٔ زلال خضر را با نفت و قیر پر کنند.
جای شگفت نیست، کزین طبع منقلب
بیرون خم ازکمان رود و راستی زتیر
هوش مصنوعی: جای تعجب نیست که از این دل و روح دگرگون، تیر از کمان خارج شود و حقیقت نیز نمایان شود.
انصاف کو که زندگی تلخ و ناگوار
ندهد زیاده، زحمتِ این ناتوان پیر؟
هوش مصنوعی: کجاست انصاف که زندگی باید سختی و تلخی بیشتری به این پیر ناتوان تحمیل نکند؟