گنجور

شمارهٔ ۸۲

نوشیده چمن دردی جام طربش را
با دامن گل پاک نموده ست، لبش را
خوش کرده ام ای دیده به پیوند دل خویش
از سلسله ها، طرّه ٔ عالی نسبش را
در رهگذر پیرهن ار دیده سفید است
نگذاشته ام دست ز دامان، طلبش را
غمگین نیم احوالم اگر یار نپرسد
از شمع نپرسیده کسی، تاب و تبش را
بیرون ز سویدای دل ما نتوان کرد
سودای سیه خانهٔ خال عربش را
فریاد، که کردند جدا، تلخ دهانم
از سایهٔ نخلی که نچیدم رطبش را
بگرفت کنار از برم آن ماه سمن بر
کز پردهٔ دل بافته بودم قصبش را
از کوتهی بخت نباشد ز چه باشد؟
رنجیده ز ما یار و ندانم سببش را
در دوزخ عشقیم، اگر عشق گناه است
انصاف چه شد شعله فروز غضبش را؟
کاری به تماشای گل و لاله نداریم
خوش کرده ام از باغ، شراب عنبش را
شد تیره دل، از تیرگی روز فراقت
بی رحم بگو چون به سر آریم شبش را؟
شوریده سر انداخت به صحرای قیامت
دیوانهٔ صحرای تو، شور و شغبش را
بی اصل و نسب، بوالبشر ایجاد از آن شد
تا از گهر خویش طرازد حسبش را
شوق تو حزین ، ازکشش کعبهٔ گل نیست
دل کعبهٔ عشق است، نگهدار ادبش را

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نوشیده چمن دردی جام طربش را
با دامن گل پاک نموده ست، لبش را
هوش مصنوعی: چمن سبز و شاداب، درد و غم‌های دل را با زیبایی و لطافت گل‌ها تسکین داده و لبانش را زیبا و دلنشین کرده است.
خوش کرده ام ای دیده به پیوند دل خویش
از سلسله ها، طرّه ٔ عالی نسبش را
هوش مصنوعی: به چشمانت نگاه کردم تا با دل خود ارتباطی عمیق برقرار کنم و از طریق این پیوند، ریشه‌های نیکویی و شرافتش را بشناسم.
در رهگذر پیرهن ار دیده سفید است
نگذاشته ام دست ز دامان، طلبش را
هوش مصنوعی: اگر در مسیر زندگی بر تن او پیراهن سفید دیده‌ام، هرگز از دامان او دست برنداشته‌ام و همچنان در جستجوی او هستم.
غمگین نیم احوالم اگر یار نپرسد
از شمع نپرسیده کسی، تاب و تبش را
هوش مصنوعی: اگر محبوبم حال مرا نپرسد، غمگینم مانند شمعی که کسی از سوزش و نورش خبر ندارد.
بیرون ز سویدای دل ما نتوان کرد
سودای سیه خانهٔ خال عربش را
هوش مصنوعی: نمی‌توانیم از عمق دل خود، آرزوی تاریکی و غم را به بیرون منتقل کنیم و به یاد خال عربی که در خانه‌اش قرار دارد، فکر کنیم.
فریاد، که کردند جدا، تلخ دهانم
از سایهٔ نخلی که نچیدم رطبش را
هوش مصنوعی: تلفن زنگ زد و صدای تلخی از دل من بیرون آمد، ناشی از غم نچیدن خرماهای نخل سایه‌ام.
بگرفت کنار از برم آن ماه سمن بر
کز پردهٔ دل بافته بودم قصبش را
هوش مصنوعی: ماه سمن که کنارم نشسته بود، پرده دل من را که با عشق و محبت بافته بودم، به دست گرفت و آن را از من دور کرد.
از کوتهی بخت نباشد ز چه باشد؟
رنجیده ز ما یار و ندانم سببش را
هوش مصنوعی: از بدشانسی نمی‌دانم که چرا یار از من ناراحت است و دلیل ناراحتی‌اش را نمی‌فهمم.
در دوزخ عشقیم، اگر عشق گناه است
انصاف چه شد شعله فروز غضبش را؟
هوش مصنوعی: در عشق ما به اندازه‌ای عذاب و درد وجود دارد که اگر عشق را گناه بدانیم، پس باید دید که عادلانه نیست که آتش خشم آن معشوق بر ما بسوزد.
کاری به تماشای گل و لاله نداریم
خوش کرده ام از باغ، شراب عنبش را
هوش مصنوعی: به زیبایی‌های طبیعت و گل‌ها اهمیتی نمی‌دهیم، چون از باغ به بهترین نحو شراب انگور تهیه کرده‌ام و از آن لذت می‌برم.
شد تیره دل، از تیرگی روز فراقت
بی رحم بگو چون به سر آریم شبش را؟
هوش مصنوعی: دل من به خاطر تاریکی روز جدایی‌ات به شدت غمگین و ناامید شده است. بگو چگونه می‌توانیم شب را پشت سر بگذاریم؟
شوریده سر انداخت به صحرای قیامت
دیوانهٔ صحرای تو، شور و شغبش را
هوش مصنوعی: شخصی که دیوانه‌وار عاشق توست، در صحرای قیامت سر خود را به زمین انداخت و از شور و هیجانش خبر داد.
بی اصل و نسب، بوالبشر ایجاد از آن شد
تا از گهر خویش طرازد حسبش را
هوش مصنوعی: بدون اصل و نسب، انسان از چیزی خلق شد تا از خویش، افتخار و شرافتش را به نمایش بگذارد.
شوق تو حزین ، ازکشش کعبهٔ گل نیست
دل کعبهٔ عشق است، نگهدار ادبش را
هوش مصنوعی: عشق تو باعث غم و اندوه من است، اما این احساس به خاطر زیبایی‌های ظاهری نیست؛ بلکه دل من به خاطر عشق واقعی می‌تپد، پس باید به احترام و آداب این عشق توجه کنیم.