شمارهٔ ۷۵
آموخت چو اشکم روش ره سپری را
بستم به میان توشهٔ خونین جگری را
درکوچهٔ دنیا گذر افتاده گذشتم
پروای نشستن نبود رهگذری را
در محکمهٔ شرع بصیرت، به گدایی
دعوی نرسد سلطنت در به دری را
حیرتکده، آیینهٔ آشوب ندارد
جمعیت خاصی ست پریشان نظری را
بی واسطه نتوان در آسوده دلی زد
از کف ندهی رابطهٔ بی خبری را
صوفی اگر از خرقه برآرد دل روشن
پوشد به نمد، آینه روشن نگری را
بگشای زبان، گوش سخن کش چو بیابی
مهر لب خاموش، علاج است، کری را
بر دوده کلکم نشود شیفته، جاهل
با سرمه صفایی نبود، بی بصری را
آرایش گلزار نکرد ابر بهاری
از اشک من آموخت چمن غازه گری را
وامانده ام از راهنوردان سبک سیر
تن بار گرانی شده جان سفری را
دل حوصله ورزید و نم اشک فرو خورد
تا سیر نمک ساخت، کباب جگری را
ممنون سپهرم که شکنج قفس او
نگذاشت به دل حسرت بی بال و پری را
در دودهٔ آدم نبود مردمی امروز
بر باد دهد ناخلف، ارث پدری را
شمشاد چه تابیده عبث طرّهٔ دعوی
زلف تو شکسته ست پر و بال پری را
از حیرت این طرز خرامی که تو داری
رفتار فراموش شود کبک دری را
بر لب نفسی بیش حزین تو ندارد
هنگام وداع است، چراغ سحری را
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آموخت چو اشکم روش ره سپری را
بستم به میان توشهٔ خونین جگری را
هوش مصنوعی: وقتی که آموختم چگونه باید با درد و اشک روبرو شوم، تصمیم گرفتم که با زخمها و رنجهای قلبم به سفر بروم و احساسات عمیق و غمانگیزم را با خود همراه داشته باشم.
درکوچهٔ دنیا گذر افتاده گذشتم
پروای نشستن نبود رهگذری را
هوش مصنوعی: در کوچههای زندگی عبوری داشتم و وقت نشستن نداشتم، انگار که مهمان یا رهگذری بودم.
در محکمهٔ شرع بصیرت، به گدایی
دعوی نرسد سلطنت در به دری را
هوش مصنوعی: در دادگاه دین، کسانی که بینش و آگاهی دارند، نمیتوانند به صف گدایان بپیوندند و سلطنتی که به دروازهها مربوط میشود، نمیتواند بر آنها تسلط پیدا کند.
حیرتکده، آیینهٔ آشوب ندارد
جمعیت خاصی ست پریشان نظری را
هوش مصنوعی: محل حیرت و شگفتی، مانند آینهای است که در آن، هیچ نظم و ترتیبی مشاهده نمیشود و افرادی که در آنجا جمع شدهاند، همگی دچار آشفتگی ذهن و افکار پریشان هستند.
بی واسطه نتوان در آسوده دلی زد
از کف ندهی رابطهٔ بی خبری را
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی با دل آرام و آسوده زندگی کنی، لازم است ارتباطات خود را حفظ کنی و نباید به راحتی از آنها بگذری.
صوفی اگر از خرقه برآرد دل روشن
پوشد به نمد، آینه روشن نگری را
هوش مصنوعی: اگر صوفی دل شفاف و روشنی داشته باشد، حتی اگر لباس او از خرقه باشد، میتواند نمدی بپوشد و همچنان مثل آینه به تماشای نور و حقیقت بپردازد.
بگشای زبان، گوش سخن کش چو بیابی
مهر لب خاموش، علاج است، کری را
هوش مصنوعی: اگر زبان خود را باز کنی و به صحبت گوش بدهی، زمانی که محبت و دوستی را در لبهای خاموش پیدا کنی، برای فرد ناشنوا درمانی خواهد بود.
بر دوده کلکم نشود شیفته، جاهل
با سرمه صفایی نبود، بی بصری را
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به زیبایی و جاذبه شما دل ببازد، چون نادان با زینت کردن چشمانش هم نمیتواند خود را زیبا نشان دهد؛ کسی که بینا نیست، نمیتواند به درستی زیباییها را ببیند.
آرایش گلزار نکرد ابر بهاری
از اشک من آموخت چمن غازه گری را
هوش مصنوعی: ابر بهاری با گریههای من، زیبایی و طراوت را به گلزار نیاموخت؛ بلکه چمن و گلها از احساسات من یاد گرفتند که چطور خود را آراسته کنند.
وامانده ام از راهنوردان سبک سیر
تن بار گرانی شده جان سفری را
هوش مصنوعی: من از همراهان سفر که با سرعت میروند، عقب ماندهام. حالا جسم من سنگین شده و روح من برای ادامه سفر آماده نیست.
دل حوصله ورزید و نم اشک فرو خورد
تا سیر نمک ساخت، کباب جگری را
هوش مصنوعی: دل صبر و تحمل کرد و اشکها را در درون خود نگه داشت تا به اندازه کافی غم و اندوه جمع کند و آن را به نوعی تبدیل به تفاوت یا طعم خاصی کند مانند طعم کباب جگر که نمک دارد.
ممنون سپهرم که شکنج قفس او
نگذاشت به دل حسرت بی بال و پری را
هوش مصنوعی: از سپهر سپاسگزارم که سرنوشت تلخ و سخت آنقدرها بر من سنگین نبود که به آرزوی داشتن بال و پر، حسرت بخورم.
در دودهٔ آدم نبود مردمی امروز
بر باد دهد ناخلف، ارث پدری را
هوش مصنوعی: امروز در نسل آدم، افرادی هستند که به راحتی میراث پدران خود را به باد میدهند و هیچ ارزشی برای آن قائل نیستند.
شمشاد چه تابیده عبث طرّهٔ دعوی
زلف تو شکسته ست پر و بال پری را
هوش مصنوعی: شمشاد، که نماد زیبایی و استقامت است، به طور بیهوده به خود میپیچد، در حالی که موهای زیبای تو به راحتی میتواند بال و پر یک پری را بشکند.
از حیرت این طرز خرامی که تو داری
رفتار فراموش شود کبک دری را
هوش مصنوعی: این شیوهی راه رفتن تو به قدری حیرتانگیز است که حتی رفتار کبک دری را تحتالشعاع خود قرار میدهد و فراموش میشود.
بر لب نفسی بیش حزین تو ندارد
هنگام وداع است، چراغ سحری را
هوش مصنوعی: در لحظه وداع، هیچ صدایی بیش از صدای غمناک تو وجود ندارد. در این زمان، چراغ سحر خاموش است.