شمارهٔ ۷۴
ساقی قدحی در ده، از خود بستان ما را
مستانه بگو رمزی، بگشای معمّا را
ظلمتکدهٔ عاشق، زان چهره منوّر کن
تا چند به روز آرم تاریکی شبها را
از غنچهٔ لب بگشای، با مرده دلان حرفی
یک ره به دم احیاکن اعجاز مسیحا را
خورشید نهان گردد، در دود کباب دل
از رخ چو برافشانی، آن زلف سمن سا را
پنهان ز نظر گیری، از شیخ و برهمن دل
در پرده چو بنمایی، آن حسن دلارا را
گفتی غم ما خواهی، دل بند و ز جان بگسل
اینک دل و جان بستان، بیعانهٔ سودا را
در ساغر هشیاران، این نشئه نمی گنجد
حیرت زدگان دانند، آن عارض زیبا را
چون سایه به خاک افتد، تب لرزه بر اندامش
گر سرو چمن بیند، آن قامت رعنا را
جایی که به رقص آید، طور از ارنی گفتن
مستان لقا دانند، بیهوشی موسا را
از خود چو نظر بندی، دلدار نماید رو
بیدار دلان دانند، فیض شب اسرا را
ای قاضی اگر خواهی، گردد ز تو حق راضی
روآتش می در زن، این دفتر فتوا را
تا خود نکند فانی، صوفی نشود صافی
اثبات به خود کردم، از نفی خود الّا را
شد عین همه عالم، آن دلبر پنهانی
فرقی نتوان کردن،از اسم مسمّا را
خواهم که نفرسایی، جان از غم هجرانم
اغفرلی و ارحمنی نادیتُکَ غفّا را
با مغبچگان بستی، پیوند حزین آخر
تا در سر می کردی، سجّادهٔ تقوا را
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ساقی قدحی در ده، از خود بستان ما را
مستانه بگو رمزی، بگشای معمّا را
هوش مصنوعی: ای ساقی، یک جام از خودت به ما بده و با حالتی شاد و سرمست، رمزی را برای ما بگوی و معما را حل کن.
ظلمتکدهٔ عاشق، زان چهره منوّر کن
تا چند به روز آرم تاریکی شبها را
هوش مصنوعی: فضای تاریکی که عاشق در آن به سر میبرد را با چهرهای روشن، روشن کن تا دیگر شبها با تاریکی درگیر نشود.
از غنچهٔ لب بگشای، با مرده دلان حرفی
یک ره به دم احیاکن اعجاز مسیحا را
هوش مصنوعی: لبهای خود را بگشای و با دلهای مرده سخن بگو، یک سخن بگو که جان تازهای به آنها ببخشد، مانند معجزهای که مسیح علیهالسلام انجام داد.
خورشید نهان گردد، در دود کباب دل
از رخ چو برافشانی، آن زلف سمن سا را
هوش مصنوعی: خورشید در دود کباب پنهان میشود، اما وقتی که تو چهرهات را بگشایی، آن زلفهای معطر مانند گل سمن خود را جلوهگری میکنند.
پنهان ز نظر گیری، از شیخ و برهمن دل
در پرده چو بنمایی، آن حسن دلارا را
هوش مصنوعی: اگر در نظرها پنهان شوی و از اندیشههای عالمان و بزرگانی چون شیخ و برهمن دوری کنی، در این صورت وقتی که زیبایی دلانگیز خود را به نمایش بگذاری، همه را شگفتزده خواهی کرد.
گفتی غم ما خواهی، دل بند و ز جان بگسل
اینک دل و جان بستان، بیعانهٔ سودا را
هوش مصنوعی: گفتی که درد و غم ما را تحمل میکنی، دل و جانم را به تو میسپارم. حالا که اینگونه است، دل و جانم را بگیر و با شوق به استقبال این معامله بیا.
در ساغر هشیاران، این نشئه نمی گنجد
حیرت زدگان دانند، آن عارض زیبا را
هوش مصنوعی: در میانه هشیاران، این نوع سرمستی نمیگنجد و افرادی که دچار حیرت و شگفتی هستند، زیبایی آن چهره را خوب میشناسند.
چون سایه به خاک افتد، تب لرزه بر اندامش
گر سرو چمن بیند، آن قامت رعنا را
هوش مصنوعی: زمانی که سایه به زمین میافتد، لرزشی بر بدنش میافتد و اگر سرو چمن را ببیند، آن قامت زیبا را مشاهده میکند.
جایی که به رقص آید، طور از ارنی گفتن
مستان لقا دانند، بیهوشی موسا را
هوش مصنوعی: در جایی که شور و نشاط برقرار است، مردم به حالت مستی و دیوانگی میرقصند و در آن موقع، مانند بیخود شدن حضرت موسی، از یاد خدا و ملاقات او غافل میشوند.
از خود چو نظر بندی، دلدار نماید رو
بیدار دلان دانند، فیض شب اسرا را
هوش مصنوعی: اگر به خودت توجه کنی، محبوبت چهرهاش را به تو نشان میدهد. دلهای بیدار این را میدانند که در شب معراج، فیض و برکت وجود دارد.
ای قاضی اگر خواهی، گردد ز تو حق راضی
روآتش می در زن، این دفتر فتوا را
هوش مصنوعی: ای قاضی، اگر بخواهی، میتوانی حق را راضی کنی. فقط کافی است که بر آتش دلی بسوزانی و این دفتر فتوا را کنار بگذاری.
تا خود نکند فانی، صوفی نشود صافی
اثبات به خود کردم، از نفی خود الّا را
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان خودش را فانی نکند، نتواند به جلو برود و پاک و خالص شود. من تلاش کردم که با نادیده گرفتن وجود خود، به حقیقت وجود برسم.
شد عین همه عالم، آن دلبر پنهانی
فرقی نتوان کردن،از اسم مسمّا را
هوش مصنوعی: دلبر پنهانی به گونهای همه جهان را تحت تاثیر قرار داده است که دیگر نتوان فرقی میان اسم و آنچه به آن اشاره دارد قائل شد.
خواهم که نفرسایی، جان از غم هجرانم
اغفرلی و ارحمنی نادیتُکَ غفّا را
هوش مصنوعی: میخواهم که از من دور نشوی، ای جانم، از غم جداییام مرا ببخش و بر من رحم کن، زیرا نادانیام آشکار است.
با مغبچگان بستی، پیوند حزین آخر
تا در سر می کردی، سجّادهٔ تقوا را
هوش مصنوعی: تو با میپرستان و خوشگذرانان دوستی کردی، و در نهایت به درد و غم دچارش شدی، در حالی که سعی داشتی با خودداری و پرهیزکاری، روح خود را نگهداری کنی.