گنجور

شمارهٔ ۴۷

گل داغی ز عشق او، بیاراید جهانی را
که یک خورشید بس باشد زمین و آسمانی را
خراب طاقتم در عاشقی، کز دل تپیدنها
پیاپی می دهم جام تغافل، سرگرانی را
جهانی را چو مجنون، حسن لیلی کرده صحرایی
بیابان گرد دارد یوسف ما، کاروانی را
به خاطر ره مده ساقی، دم افسردهٔ زاهد
چمن پیرا مکن ای شاخ گل، باد خزانی را
به امّیدی که گاهی گستراند سایه بر خاکم
به خون دل، به بار آوردهام سرو روانی را
تو کز ابر کف، آبی تشنه کامان را نبخشایی
چرا چون باد، دامن می زنی آتش به جانی را؟
حزین را نیست در دل، فکر سامان پر و بالی
قفس پرورده کرد آخر، غمت عرش آشیانی را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گل داغی ز عشق او، بیاراید جهانی را
که یک خورشید بس باشد زمین و آسمانی را
هوش مصنوعی: عشق او مانند گلی داغ و سوزان است که می‌تواند جهانی را زیبا کند، جهانی که نور و گرمایش به اندازه‌ای است که یک خورشید برای زمین و آسمان کافی است.
خراب طاقتم در عاشقی، کز دل تپیدنها
پیاپی می دهم جام تغافل، سرگرانی را
هوش مصنوعی: عشق مرا به حدی خسته کرده که از شدت دل تپیدن‌ها، به طور مداوم در حال دست کشیدن از آگاهی و توجه به خودم هستم و مشغول به پر کردن خلأهای احساسی‌ام می‌شوم.
جهانی را چو مجنون، حسن لیلی کرده صحرایی
بیابان گرد دارد یوسف ما، کاروانی را
هوش مصنوعی: گیتی را همچون مجنون، زیبایی لیلی به بیابان تبدیل کرده است و یوسف ما، مانند کاروانی در این سرزمین سفر می‌کند.
به خاطر ره مده ساقی، دم افسردهٔ زاهد
چمن پیرا مکن ای شاخ گل، باد خزانی را
هوش مصنوعی: ای ساقی، به خاطر راه و رسم بندگی بی‌اندیش و دل افسرده زاهد را ناراحت نکن. ای گل، با وزش باد سرد پاییز چمن را خراب نکن.
به امّیدی که گاهی گستراند سایه بر خاکم
به خون دل، به بار آوردهام سرو روانی را
هوش مصنوعی: با این امید که گاهی سایه‌ای بر زمین من بیفکند، با دل‌خونی که دارم، درختی پرشکوه و سرسبز را پرورش داده‌ام.
تو کز ابر کف، آبی تشنه کامان را نبخشایی
چرا چون باد، دامن می زنی آتش به جانی را؟
هوش مصنوعی: تو که مانند ابر، بر کسی آب نمی‌ریزی و تشنگان را سیراب نمی‌کنی، چرا مانند باد، آتش وجود یک انسان را بیشتر شعله‌ور می‌کنی؟
حزین را نیست در دل، فکر سامان پر و بالی
قفس پرورده کرد آخر، غمت عرش آشیانی را
هوش مصنوعی: حزین در دل خود هیچ اندوهی ندارد، اما در عوض، به فکر به‌دست آوردن آزادی و پرواز است. در نهایت، غم او به اندازه‌ای بزرگ است که به آسمان و عرش پر می‌کشد.