گنجور

شمارهٔ ۴۳۷

سرگرم فنا فکر دگر هیچ ندارد
شمع سحری برگ سفر هیچ ندارد
جز شورش آفاق به عالم خبری نیست
آسوده دل ما که خبر هیچ ندارد
بیهوده بود زیر فلک بال فشانی
این تنگ قفس روزن و در هیچ ندارد
بیرون نتوان کرد سر از جیب صلاحم
این خرقه به جز دامن تر هیچ ندارد
جایی که برآید ز کمین تیغ تغافل
جز داغ دل ریش، سپر هیچ ندارد
یک ذّرّه، تهیدست نرفت از در قسمت
نالیدن از آن نی،که شکر هیچ ندارد
آنجا که نظرباز بود دیده دلها
یعقوب غم هجر پسر هیچ ندارد
آسوده گر از سنگ شد، از ارّه جدا نیست
نخلی که درین باغ، ثمر هیچ ندارد
تا هست، دلم بی قفس و بند اسیر است
زندان وفا راه به در هیچ ندارد
آن لعل می آلود، کبابی نمکین تر
در آتش، ازین لخت جگر هیچ ندارد
ساقی به می ناب فکن کشتی ما را
این لجه پرشور، خطر هیچ ندارد
آن کیسه که بر مهر و وفا دوخته بودم
غیر از زر داغ تو دگر هیچ ندارد
در معرکهٔ عشق تو، پا پس نگذارم
مشتاق شهادت غم سر هیچ ندارد
تا ساحل پیمانه رسیدیم و نشستیم
این آب تنک مایه، گذر هیچ ندارد
محروم مهل چشم حزین نگران را
بی خاک رهت نور نظر هیچ ندارد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرگرم فنا فکر دگر هیچ ندارد
شمع سحری برگ سفر هیچ ندارد
هوش مصنوعی: مغز و ذهن خود را مشغول فنا و نابودی کرده و دلیلی برای فکر کردن به موضوعی دیگر ندارد، مانند شمعی در سپیده‌دم که هیچ نوری برای سفر کردن ندارد.
جز شورش آفاق به عالم خبری نیست
آسوده دل ما که خبر هیچ ندارد
هوش مصنوعی: در جهان هیچ خبری از شورش و بی‌نظمی نیست و دل ما آرام است، زیرا چیزی جز سکوت و بی‌خبری نمی‌دانیم.
بیهوده بود زیر فلک بال فشانی
این تنگ قفس روزن و در هیچ ندارد
هوش مصنوعی: پرواز و بال زدن در زیر آسمان بی‌فایده است، زیرا این قفس تنگ هیچ روزنه و دربی ندارد.
بیرون نتوان کرد سر از جیب صلاحم
این خرقه به جز دامن تر هیچ ندارد
هوش مصنوعی: نمی‌توانم از جیب خود چیزی بیرون بیاورم، این لباس روحانی که به تن دارم، جز دامن خیس چیزی ندارد.
جایی که برآید ز کمین تیغ تغافل
جز داغ دل ریش، سپر هیچ ندارد
هوش مصنوعی: در جایی که بخواهد غفلت و بی‌توجهی ضربه بزند، جز درد و زخم دل به همراه نخواهد داشت و هیچ چیزی نمی‌تواند از آدم در برابر آن دفاع کند.
یک ذّرّه، تهیدست نرفت از در قسمت
نالیدن از آن نی،که شکر هیچ ندارد
هوش مصنوعی: یک ذره ی بی‌چیز، از در قسمت خود به ناله و شکایت نمی‌پردازد، چون می‌داند که هیچ ارزشی در ناله از نی (غمی) که شیرین نیست، وجود ندارد.
آنجا که نظرباز بود دیده دلها
یعقوب غم هجر پسر هیچ ندارد
هوش مصنوعی: در جایی که عشق و لبخند بر دل‌ها حاکم است، غم دوری فرزند بر دل یعقوب هیچ تاثیری ندارد.
آسوده گر از سنگ شد، از ارّه جدا نیست
نخلی که درین باغ، ثمر هیچ ندارد
هوش مصنوعی: اگر درخت نخل در این باغ میوه‌ایی ندارد، نمی‌توان گفت که از مشکلات و سختی‌ها برکنار است. این نشان می‌دهد که حتی گیاهانی که ظاهراً آرام و بی‌دغدغه به نظر می‌رسند، ممکن است در واقع با چالش‌ها و مشکلاتی مواجه باشند.
تا هست، دلم بی قفس و بند اسیر است
زندان وفا راه به در هیچ ندارد
هوش مصنوعی: دل من در حالی که آزاد و رهاست، همچنان به وفا و محبت وابسته است، اما در این راه هیچ راه فراری وجود ندارد و گویی همچون زندانی در بند است.
آن لعل می آلود، کبابی نمکین تر
در آتش، ازین لخت جگر هیچ ندارد
هوش مصنوعی: آن گوهر زیبا و خوش‌رنگ در آتش کبابی، از این تکه نرم جگر هیچ چیزی ندارد.
ساقی به می ناب فکن کشتی ما را
این لجه پرشور، خطر هیچ ندارد
هوش مصنوعی: ای ساقی، شراب خالص را در لیوان بریز و از این دریاچه پرموج ما را به سوی هدف‌مان هدایت کن؛ چرا که هیچ خطری ما را تهدید نمی‌کند.
آن کیسه که بر مهر و وفا دوخته بودم
غیر از زر داغ تو دگر هیچ ندارد
هوش مصنوعی: کیسه‌ای که من با محبت و وفاداری دوخته بودم، جز نشان عشق تو، چیز دیگری در خود ندارد.
در معرکهٔ عشق تو، پا پس نگذارم
مشتاق شهادت غم سر هیچ ندارد
هوش مصنوعی: در عرصهٔ عشق تو، هرگز عقب‌نشینی نخواهم کرد و بی‌تابانه آمادهٔ پذیرش درد و رنج هستم، چرا که غم برای من هیچ ترسی ندارد.
تا ساحل پیمانه رسیدیم و نشستیم
این آب تنک مایه، گذر هیچ ندارد
هوش مصنوعی: ما به کنار دریا رسیدیم و نشسته‌ایم، اما این آب کم‌عمق و نازک هیچ خاصیتی ندارد.
محروم مهل چشم حزین نگران را
بی خاک رهت نور نظر هیچ ندارد
هوش مصنوعی: چشم غمگین و نگران من که از دیدن تو محروم است، به هیچ چیز جز نور نظر تو نیاز ندارد و در این بی‌راهه، هیچ چیز برایش ارزشمند نیست.