گنجور

شمارهٔ ۴۳۱

شور سودای تو در کودکی، استادم بود
کوه و صحرا همه جا عرصهٔ فریادم بود
سختی هجر، نزد شیشهٔ ناموس به سنگ
قاف تا قاف جهان بزم پریزادم بود
رم آهوی ختن پیش دلم زانو زد
سینه تا جلوه گه شوخی صیّادم بود
ترک یادآوریش دفتر نسیانم داد
آه اگر عهد فراموشی او یادم بود
نعل وارون من از حلقهٔ گیسوی کسی ست
که سری با شکن طرّهٔ شمشادم بود
پیر شوریده سر صومعهٔ قدس منم
یاد آن سلسله مو، حلقهٔ اورادم بود
چشم بیدادگری، جرعه به خونم می زد
مژه در قبضهٔ او، خنجر فولادم بود
چارهٔ عقدهٔ خاطر نتوانستی کرد
چون جرس در کف اگر پنجهٔ فولادم بود
شب که این تازه غزل نقش، حزین ، می بستم
قلمی سوخته از خامهٔ بهزادم بود

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شور سودای تو در کودکی، استادم بود
کوه و صحرا همه جا عرصهٔ فریادم بود
هوش مصنوعی: شور و اشتیاق تو در دوران کودکی، معلم من بود و کوه و دشت هر کجا که بود، محلی برای فریاد من بود.
سختی هجر، نزد شیشهٔ ناموس به سنگ
قاف تا قاف جهان بزم پریزادم بود
هوش مصنوعی: سختی جدایی، در برابر شیشهٔ ناموس، تا دورترین نقطهٔ جهان برایم همانند مهمانی از پریزادی بود.
رم آهوی ختن پیش دلم زانو زد
سینه تا جلوه گه شوخی صیّادم بود
هوش مصنوعی: آهوی زیبای ختن جلویم زانو زد تا زیبایی و جلوه‌گری‌اش را به من نشان دهد.
ترک یادآوریش دفتر نسیانم داد
آه اگر عهد فراموشی او یادم بود
هوش مصنوعی: یاد او مثل یک نوشته ننگریستنی در ذهنم باقی مانده است، ای کاش فراموشی‌ام را از وعده‌اش به یاد می‌آوردم.
نعل وارون من از حلقهٔ گیسوی کسی ست
که سری با شکن طرّهٔ شمشادم بود
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی و جاذبهٔ کسی که موهایش مانند شاخهٔ شمشاد است، دلم دچار آشفتگی شده و احساس می‌کنم که همه چیز من به هم ریخته است.
پیر شوریده سر صومعهٔ قدس منم
یاد آن سلسله مو، حلقهٔ اورادم بود
هوش مصنوعی: من شخصی دیوانه و سرشار از شور و شوق هستم که در خانقاه مقدس خودم هستم. به یاد آن رشته موهایی هستم که حلقه‌ای دور گردنم بود و یادآور خاطراتی از عشق و وصال است.
چشم بیدادگری، جرعه به خونم می زد
مژه در قبضهٔ او، خنجر فولادم بود
هوش مصنوعی: چشم کسی که ظلم و ستم می‌کند، با هر نگاهش مرا از پای در می‌آورد و مژه‌هایش مانند خنجر تیز و برنده‌ای است که در دست او قرار دارد.
چارهٔ عقدهٔ خاطر نتوانستی کرد
چون جرس در کف اگر پنجهٔ فولادم بود
هوش مصنوعی: تلاش برای حل مشکلات عاطفی و ذهنی به تنهایی کافی نیست؛ مانند این است که اگر در دست جرس باشد، نتوانی آن را به خوبی کنترل کنی، حتی اگر قوت و قدرت داشته باشی.
شب که این تازه غزل نقش، حزین ، می بستم
قلمی سوخته از خامهٔ بهزادم بود
هوش مصنوعی: در شب وقتی که غزلی تازه و غمگین می‌نوشتم، قلمی که استفاده می‌کردم سوخته بود و از دل و احساسات من نشأت می‌گرفت.