گنجور

شمارهٔ ۳۷۲

به خاموشی صفیر آشنایی می توانم زد
چو نی از داغهای خود نوایی می توانم زد
همین من مانده ام امروز تنها از دل افگاران
که پیش دوستان حرف وفایی می توانم زد
نوا سنج خموشی کیست غیر از من درین گلشن؟
که حرفی با نگاه سرمه سایی می توانم زد
اگر دستم بود کوتاه اما همّتی دارم
که بر نقد دو عالم پشت پایی می توانم زد
عبث خون جگر ضایع کنی ای چشم بی پروا
ازین می ساغر مردآزمایی می توانم زد
چنان عاجز نیم کز حال من غافل شود نازت
به خون خویش هم من دست و پایی می توانم زد
دلم با حلقهٔ ماتم نشینان الفتی دارد
هنوز ای گریه ناکان، های هایی می توانم زد
نیارم چون جرس برداشت از دوش کسی باری
همین گم کرده راهان را، صلایی می توانم زد
نیم بیگانه زان گل، خارخاری در جگر دارم
چو بلبل نالهٔ درد آشنایی می توانم زد
حزین از خودنمی گویم سخن، گوشی به حرفم کن
نیم من، از دم نایی نوایی می توانم زد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به خاموشی صفیر آشنایی می توانم زد
چو نی از داغهای خود نوایی می توانم زد
هوش مصنوعی: می‌توانم سکوتی معنادار ایجاد کنم، مانند نی که از دردهایش نوا می‌زند.
همین من مانده ام امروز تنها از دل افگاران
که پیش دوستان حرف وفایی می توانم زد
هوش مصنوعی: امروز تنها من هستم که از دل افرادی که احساسی نیستند، باقی مانده‌ام و تنها در کنار دوستانم می‌توانم درباره وفاداری صحبت کنم.
نوا سنج خموشی کیست غیر از من درین گلشن؟
که حرفی با نگاه سرمه سایی می توانم زد
هوش مصنوعی: در این باغ، تنها کسی که از سکوت صدای نغمه می‌سازد و می‌تواند با چشمان غمگین خود سخن بگوید، فقط من هستم.
اگر دستم بود کوتاه اما همّتی دارم
که بر نقد دو عالم پشت پایی می توانم زد
هوش مصنوعی: اگرچه امکاناتم محدود است، اما اراده و انگیزه‌ای دارم که می‌توانم به راحتی بر تمام زیبایی‌ها و نکات مثبت زندگی که در دو جهان وجود دارد، غلبه کنم.
عبث خون جگر ضایع کنی ای چشم بی پروا
ازین می ساغر مردآزمایی می توانم زد
هوش مصنوعی: ای چشم، چرا بی‌پروا و بی‌فکر، خون دل را هدر می‌دهی؟ می‌توانم با این می‌گرفته‌ام، و باز هم بر بی‌پروا بودن خود ادامه دهم.
چنان عاجز نیم کز حال من غافل شود نازت
به خون خویش هم من دست و پایی می توانم زد
هوش مصنوعی: من به قدری در ضعف و ناتوانی هستم که اگر کسی از حال من بی‌خبر باشد، حتی با وجود زیبایی و نازش، من توانایی این را دارم که برای خودم کوشش کنم، حتی اگر به قیمت جانم باشد.
دلم با حلقهٔ ماتم نشینان الفتی دارد
هنوز ای گریه ناکان، های هایی می توانم زد
هوش مصنوعی: دل من همچنان با غم و اندوه کسانی که در ماتم هستند، تعلق خاطر دارد. ای کسانی که در حال گریه‌اید، هنوز می‌توانم ناله و زاری کنم.
نیارم چون جرس برداشت از دوش کسی باری
همین گم کرده راهان را، صلایی می توانم زد
هوش مصنوعی: من مانند زنگی که بر دوش کسی آویزان شده، نمی‌توانم باری را به دوش بکشم؛ اما می‌توانم صدایی برای گم‌کرده‌ها بزنم تا راه خود را پیدا کنند.
نیم بیگانه زان گل، خارخاری در جگر دارم
چو بلبل نالهٔ درد آشنایی می توانم زد
هوش مصنوعی: من از دوری آن گل، سوزش عمیقی در دلم احساس می‌کنم. مانند بلبل که به خاطر آشنایی با درد، ناله و زاری می‌کند، من نیز می‌توانم برای این درد ناله کنم.
حزین از خودنمی گویم سخن، گوشی به حرفم کن
نیم من، از دم نایی نوایی می توانم زد
هوش مصنوعی: حزین از خودم صحبت نمی‌کنم، بیا و به حرف‌هایم گوش کن. من با یک نفس می‌توانم نغمه‌ای تازه بزنم.