گنجور

شمارهٔ ۳۶۷

گریبان چاکم و جانان مرا دیوانه پندارد
حکایتهای هجران مرا افسانه پندارد
سر و کار است با شوخی مرا، کز ساده لوحیها
به دستم داغ عشق خویش را پیمانه پندارد
سرا پا بس که لبریز ویم، خود را نمی یابم
هنوزم آن بت دیر آشنا بیگانه پندارد
ستم، خنجر به کینم می کشد، مستانه می آید
نگه ساغر ز خونم می زند، میخانه پندارد
حزین ویرانه ما را به طالع نیست تعمیری
دلم را یار از خود بی خبر بتخانه پندارد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گریبان چاکم و جانان مرا دیوانه پندارد
حکایتهای هجران مرا افسانه پندارد
هوش مصنوعی: من لباس خود را چاک کرده‌ام و معشوقم مرا مجنون می‌داند؛ او داستان‌های دوری و جدایی‌ام را مانند افسانه‌ای بی‌پایه و اساس تصور می‌کند.
سر و کار است با شوخی مرا، کز ساده لوحیها
به دستم داغ عشق خویش را پیمانه پندارد
هوش مصنوعی: من با شوخی‌ها و بازی‌های زندگی سر و کار دارم و به خاطر سادگی‌ام، آتش عشق خود را به اشتباه همچون یک نوشیدنی عادی تصور کرده‌ام.
سرا پا بس که لبریز ویم، خود را نمی یابم
هنوزم آن بت دیر آشنا بیگانه پندارد
هوش مصنوعی: من چنان غرق در عشق و احساسات هستم که خودم را گم کرده‌ام و هنوز هم آن معشوقه‌ی دیرین، که او را به خوبی نمی‌شناسم، مرا غریبه می‌داند.
ستم، خنجر به کینم می کشد، مستانه می آید
نگه ساغر ز خونم می زند، میخانه پندارد
هوش مصنوعی: ستم به شکل خنجر به من حمله می‌کند و در حالت مستی، با نگاهش گویی که ساغر پر از خون من را به دست گرفته و به میخانه می‌رود.
حزین ویرانه ما را به طالع نیست تعمیری
دلم را یار از خود بی خبر بتخانه پندارد
هوش مصنوعی: حالت نابسامان و خراب ما را کسی توجهی به بهبودش ندارد. دل من به خاطر محبوبی که خودش از حال من بی‌خبر است، گویی که در یک معبد بت‌پرستی قرار دارد.