گنجور

شمارهٔ ۳۵۴

از دلم برخاست دودی، آسمان آمد پدید
گردی از خاطر فشاندم، خاکدان آمد پدید
حرف عشق آمد به لب، شور قیامت ساز شد
داغ دل گل کرد، مهر خاوران آمد پدید
رخ نمودی، جنت موعود گردید آشکار
جلوه گر گشتی، حیات جاودان آمد پدید
خاک بی سرمایه، مجنون و خراب افتاده بود
برفشاندی دست و دل، دریا و کان آمد پدید
قد به ناز افراشتی غوغای محشر راست شد
حرفی از خود ساختی، شور جهان آمد پدید
جان رمید از الفت تن تا تو رفتی از میان
آمدی تا در کنار، آرام جان آمد پدید
یک تبسم کردی و شور جهان شد آشکار
یک اشارت کردی و صد داستان آمد پدید
برقع از رخ تا کشیدی جیب گلها چاک شد
سایه تا انداختی، سرو روان آمد پدید
درد هجران تو جان بی قراران داغ داشت
رخ نمودی، آتش صد خانمان آمد پدید
دیده میگون ساختی، میخانه ها در گرد شد
گرد مژگان ریختی، دیر مغان آمد پدید
ریخت دست غم حزین ، در دل مرا صد رنگ داغ
سینه ام را چاک زد، حشر نهان آمد پدید

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از دلم برخاست دودی، آسمان آمد پدید
گردی از خاطر فشاندم، خاکدان آمد پدید
هوش مصنوعی: دود و بخاری از دل من بلند شد و آسمان پیدا شد. همچنین وقتی که غم و اندوهم را از دل بیرون ریختم، غبار و خاک به وجود آمد.
حرف عشق آمد به لب، شور قیامت ساز شد
داغ دل گل کرد، مهر خاوران آمد پدید
هوش مصنوعی: حرف عشق به زبان آمد و شور و حال عجیبی در دل ایجاد کرد. درد و غم دل، مانند گل شکفت و عشق و محبت از سمت خاوران روشن شد.
رخ نمودی، جنت موعود گردید آشکار
جلوه گر گشتی، حیات جاودان آمد پدید
هوش مصنوعی: چهره‌ات را نمایان کردی و بهشتی که در انتظار بود ظاهر شد. با جلوه‌گری تو، زندگی ابدی به وجود آمد.
خاک بی سرمایه، مجنون و خراب افتاده بود
برفشاندی دست و دل، دریا و کان آمد پدید
هوش مصنوعی: زمینی که چیزی در آن نبود و به حالتی نابسامان و دیوانه‌وار افتاده بود، با تلاشت و محبتت جان تازه‌ای گرفت و مانند دریا و معادن، ارزشمند و پرجنب‌وجوش شد.
قد به ناز افراشتی غوغای محشر راست شد
حرفی از خود ساختی، شور جهان آمد پدید
هوش مصنوعی: تو با قامت زیبایت، غوغایی در دنیا به راه انداختی. از خود سخنی برای خلق بیان کردی که باعث شد شور و نشاط در جهان به وجود آید.
جان رمید از الفت تن تا تو رفتی از میان
آمدی تا در کنار، آرام جان آمد پدید
هوش مصنوعی: جانم از دوری تو به شدت آزار دید و آرامش خود را از دست داد. اما حالا که تو بازگشته‌ای، دوباره آرامش و روشنی در زندگی‌ام پدید آمده است.
یک تبسم کردی و شور جهان شد آشکار
یک اشارت کردی و صد داستان آمد پدید
هوش مصنوعی: با یک لبخند تو، شادی و نشاط در جهان نمایان شد و با یک اشاره‌ات، داستان‌های زیادی به وجود آمد.
برقع از رخ تا کشیدی جیب گلها چاک شد
سایه تا انداختی، سرو روان آمد پدید
هوش مصنوعی: وقتی که پرده‌ات را از صورت برداشتید، گل‌ها از زیبایی‌تان به هیجان آمدند. و زمانی که سایه‌تان بر زمین افتاد، قامت زیبای سرو برآمد و نمایان شد.
درد هجران تو جان بی قراران داغ داشت
رخ نمودی، آتش صد خانمان آمد پدید
هوش مصنوعی: درد دوری تو باعث ناراحتی و بی‌قراری جان‌های بی‌تاب شد. زمانی که تو خود را نشان دادی، آتش بی‌پایانی به وجود آمد که صدها خانه را در آتش کشید.
دیده میگون ساختی، میخانه ها در گرد شد
گرد مژگان ریختی، دیر مغان آمد پدید
هوش مصنوعی: تو با چشمان زیبایت دنیایی شیرین خلق کردی و با مژگان خود، میخانه‌ها را در هم ریختی؛ جایی که وجود مغان و پیام‌آوران خوشگوار دوباره نمایان شد.
ریخت دست غم حزین ، در دل مرا صد رنگ داغ
سینه ام را چاک زد، حشر نهان آمد پدید
هوش مصنوعی: دست غمگین در دل من نفوذ کرد و احساسات مختلفی را در من بیدار کرد. درد شدید سینه‌ام را پاره کرد و حالت پنهان زندگی به وضوح آشکار شد.