گنجور

شمارهٔ ۳۰۹

خوش آنکه دلم آینه سیمای تو باشد
در خلوت اندیشه، همین جای تو باشد
فردوس برد رشک برآن سینهٔ گرمی
کآتشکدهٔ حسن دلارای تو باشد
جنت قفس تنگ بود، مرغ دلی را
کآموختهٔ زلف چلیپای تو باشد
از دیدن خورشید خبردار نگردد
آن دیده که حیران تماشای تو باشد
آن شهد، که از کام برد تلخی هجران
پیغام لب لعل شکرخای تو باشد
بر هم زدن معرکهٔ گرم قیامت
در قبضه مژگان صف آرای تو باشد
اشکم اثر از لعل می آلود تو دارد
آهم علم از قامت رعنای تو باشد
کو بزم وصالی که دل سادهٔ من باز
آیینه صفت، محو سراپای تو باشد؟
سرهای سران، ناصیهٔ لاله عذاران
خاک قدمی، کآبله فرسای تو باشد
از خاک شهیدان نگاه تو، توان یافت
آن نشئه،که در جام مصفای تو باشد
هر چند، شد از جور تو بر باد غبارم
در سینه همان نقش تمنای تو باشد
صد صبح برآید ز گریبان شب ما
گر نکهتی از زلف سمن سای تو باشد
با آنکه سر بی سر و پایان خودت نیست
خواهم که سرم خاک کف پای تو باشد
کوته شود افسانهٔ شبهای جدایی
گر نکته ای از لعل دلاسای تو باشد
پیغام صبا زندهٔ جاوید نسازد
این مرحمت از لعل مسیحای تو باشد
صبر دل عاشق کم و غمهای تو بسیار
رحم است بر آن خسته، که شیدای تو باشد
آزادی جان از قفس جسم حزین را
عمریست که دربند یک ایمای تو باشد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خوش آنکه دلم آینه سیمای تو باشد
در خلوت اندیشه، همین جای تو باشد
هوش مصنوعی: خوشحالم که دلم مانند آینه‌ای می‌ماند که تصویر تو را در خود دارد و در خلوت افکارم همیشه به یاد تو هستم.
فردوس برد رشک برآن سینهٔ گرمی
کآتشکدهٔ حسن دلارای تو باشد
هوش مصنوعی: جنت حسرت می‌برد بر سینه‌ای که گرمای وجود تو را در خود دارد، گویی که معبدی از زیبایی توست.
جنت قفس تنگ بود، مرغ دلی را
کآموختهٔ زلف چلیپای تو باشد
هوش مصنوعی: بهشت برای دل پرنده‌ای که اسیر زلف‌های پیچ در پیچ توست، جایی تنگ و محدود است.
از دیدن خورشید خبردار نگردد
آن دیده که حیران تماشای تو باشد
هوش مصنوعی: چشمی که مجذوب تماشای تو باشد، هرگز از دیدن خورشید آگاه نمی‌شود.
آن شهد، که از کام برد تلخی هجران
پیغام لب لعل شکرخای تو باشد
هوش مصنوعی: این شیرینی که تلخی جدایی را از یاد می‌برد، پیام لب‌های زیبای تو است.
بر هم زدن معرکهٔ گرم قیامت
در قبضه مژگان صف آرای تو باشد
هوش مصنوعی: برهم زدن شلوغی و هیجان روز قیامت با چشم‌های زیبا و دلربایت امکان‌پذیر است.
اشکم اثر از لعل می آلود تو دارد
آهم علم از قامت رعنای تو باشد
هوش مصنوعی: چشمانم پر از اشک است که نشان زیبایی‌های توست و آه‌هایم نشان‌دهنده قامت بلند و دلربای توست.
کو بزم وصالی که دل سادهٔ من باز
آیینه صفت، محو سراپای تو باشد؟
هوش مصنوعی: کجا است آن محفل وصال که دل بی‌غش من مانند آینه، تمام وجود تو را تماشا کند و غرق در زیبایی‌های تو شود؟
سرهای سران، ناصیهٔ لاله عذاران
خاک قدمی، کآبله فرسای تو باشد
هوش مصنوعی: سران و رهبران، پیشانی‌ شان مانند گل‌های سرخ است که جای پای تو باعث زخم و آسیب آنها شده است.
از خاک شهیدان نگاه تو، توان یافت
آن نشئه،که در جام مصفای تو باشد
هوش مصنوعی: نگاه تو از خاک شهیدان سرشار است و از آن می‌توان به نشئه‌ای دست یافت که در جام خالص تو وجود دارد.
هر چند، شد از جور تو بر باد غبارم
در سینه همان نقش تمنای تو باشد
هوش مصنوعی: با اینکه به خاطر ظلم تو همه چیزم نابود شده، اما در دل من هنوز آرزوی تو باقی مانده است.
صد صبح برآید ز گریبان شب ما
گر نکهتی از زلف سمن سای تو باشد
هوش مصنوعی: اگر وزش نسیم خوشبویی از زلف های زیبای تو باشد، صبح های زیادی از دل شب من طلوع خواهد کرد.
با آنکه سر بی سر و پایان خودت نیست
خواهم که سرم خاک کف پای تو باشد
هوش مصنوعی: با اینکه زندگی‌ام بی‌سر و پایان است و هدف مشخصی ندارد، اما آرزو دارم که وجودم فدای تو و خاک زیر پای تو باشد.
کوته شود افسانهٔ شبهای جدایی
گر نکته ای از لعل دلاسای تو باشد
هوش مصنوعی: اگر یادگاری از لب‌های شیرین تو باشد، داستان شب‌های جدایی کوتاه‌تر می‌شود.
پیغام صبا زندهٔ جاوید نسازد
این مرحمت از لعل مسیحای تو باشد
هوش مصنوعی: پیام صبحگاهی که به ما می‌رسد، تنها از لطافت و مهربانی توست که می‌تواند زندگی را زنده کند.
صبر دل عاشق کم و غمهای تو بسیار
رحم است بر آن خسته، که شیدای تو باشد
هوش مصنوعی: دل عاشق کم‌تحمل است و غم‌های تو زیاد؛ بر آن عاشق خسته‌ای که تنها عاشق توست، رحم کن.
آزادی جان از قفس جسم حزین را
عمریست که دربند یک ایمای تو باشد
هوش مصنوعی: آزاد شدن روح از قید و بند بدن غمگین‌ام، سال‌هاست که به خاطر یک نشانه از تو در انتظار مانده است.