شمارهٔ ۲۹۷
سحر ز هاتف میخانه ام سروش آمد
که بایدت به در پیر می فروش آمد
به جان چو خدمت میخانه راکمر بستم
سرم ز مستی آسودگی به هوش آمد
چو ره به گشت گلستان وحدتم دادند
نوای بلبل و زاغم، یکی به گوش آمد
به پای مغبچه گر جان دهم غریب مدان
که خون مشرب یک رنگیم به جوش آمد
برآور از قفس ای بلبل خزان زده سر
که فصل گل شد و ایام عیش و نوش آمد
دگر خموش نشستن به خانه، بی دردیست
که قمری از سر هر شاخ در خروش آمد
سرم به قیصر و خاقان فرو نمی آید
از آن زمان که سبوی میم به دوش آمد
کسی زبان نتواند به راز غیب گشود
جرس به قافلهٔ اهل دل خموش آمد
به دست پیر خرابات توبه کرده حزین
که مست از در میخانه خرقه پوش آمد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سحر ز هاتف میخانه ام سروش آمد
که بایدت به در پیر می فروش آمد
هوش مصنوعی: صبح، صدای نداگیر میخانه به من رسید که باید به سراغ پیر میفروش بروم.
به جان چو خدمت میخانه راکمر بستم
سرم ز مستی آسودگی به هوش آمد
هوش مصنوعی: به جانم، وقتی که برای خدمت به میخانه عزم کردم و خود را آماده کردم، از حالت مستی آرام شدم و دوباره به هوش آمدم.
چو ره به گشت گلستان وحدتم دادند
نوای بلبل و زاغم، یکی به گوش آمد
هوش مصنوعی: وقتی که به گلستان وحدت دست یافتم، صدای بلبل و زاغ یکی در گوش من پیچید.
به پای مغبچه گر جان دهم غریب مدان
که خون مشرب یک رنگیم به جوش آمد
هوش مصنوعی: اگر بخواهم جانم را برای معشوق فدای او کنم، غمگین و بییاور نباش، زیرا ما از یک ریشه و یک خون هستیم و در یک احساس مشترک غوطهوریم.
برآور از قفس ای بلبل خزان زده سر
که فصل گل شد و ایام عیش و نوش آمد
هوش مصنوعی: ای بلبل، از قفس خود بیرون بیا، چرا که فصل گل فرا رسیده و زمان خوشی و شادی آغاز شده است.
دگر خموش نشستن به خانه، بی دردیست
که قمری از سر هر شاخ در خروش آمد
هوش مصنوعی: نشستن در خانه و سکوت کردن، در شرایطی که کسی نمیداند چه احساسی دارد، هیچ فایدهای ندارد؛ چون همانطور که کمرنگ و بیتحرک به نظر میرسد، پرندهای همانطور که از هر شاخهای آواز میخواند، همیشه در حال شادی و جنب و جوش است.
سرم به قیصر و خاقان فرو نمی آید
از آن زمان که سبوی میم به دوش آمد
هوش مصنوعی: از آن زمان که شوری و مستی به زندگیام راه پیدا کرده، دیگر به مقامها و سلطنتها اهمیت نمیدهم.
کسی زبان نتواند به راز غیب گشود
جرس به قافلهٔ اهل دل خموش آمد
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند رازهای نهفته غیب را به زبان آورد، مانند اینکه زنگ قافلهٔ عاشقان در سکوت به صدا درآمده است.
به دست پیر خرابات توبه کرده حزین
که مست از در میخانه خرقه پوش آمد
هوش مصنوعی: یک فرد حزین که از گناهان خود توبه کرده، به دست شخصی سالخورده در میخانه، متوجه میشود که با حالتی سرمست و در حالی که لباس عبایی بر تن دارد، وارد میشود.

حزین لاهیجی