گنجور

شمارهٔ ۲۸۰

ای در نظر ناز تو، سلطان و گدا هیچ
آیا خبرت هست ز حال دل ما هیچ؟
از منتم آزاد، به عشق تو که دارم
دردی که نیفتد سر و کارش به دوا هیچ
نه کفر پذیرد سر زلف تو نه اسلام
در بندگی عشق تو شد طاعت ما هیچ
انصاف کساد است به بازار محبت
جانهای گرانمایه نیاید به بها هیچ
عاشق برد از بخت به دیوان که فریاد؟
بگسستن دل مشکل و امّید وفا هیچ
پیمانهٔ تسلیم شکسته ست خمارش
رندیکه ندارد خبر از درد و صفا هیچ
غوغای حزین است ز فریاد نظیری
بانگی که نباشد نکند کوه صدا هیچ

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای در نظر ناز تو، سلطان و گدا هیچ
آیا خبرت هست ز حال دل ما هیچ؟
هوش مصنوعی: تو که در نظر نازت، فرقی بین پادشاه و گدا نمی‌گذاری، آیا از حال و وضعیت دل ما اطلاعی داری؟
از منتم آزاد، به عشق تو که دارم
دردی که نیفتد سر و کارش به دوا هیچ
هوش مصنوعی: من از خودم آزاد شده‌ام، چون به عشق تو دچار دردی هستم که هیچ دارویی نمی‌تواند آن را درمان کند.
نه کفر پذیرد سر زلف تو نه اسلام
در بندگی عشق تو شد طاعت ما هیچ
هوش مصنوعی: نه اینکه عشق تو به کفر و دین تقسیم می‌شود، بلکه در عشق تو هیچ طاعتی بر ما نیست.
انصاف کساد است به بازار محبت
جانهای گرانمایه نیاید به بها هیچ
هوش مصنوعی: در بازار عشق و محبت، انصاف و عدالت کم پیدا است و کسانی که ارزشمند و گرانبها هستند، نمی‌توانند به هیچ قیمتی خرید و فروش شوند.
عاشق برد از بخت به دیوان که فریاد؟
بگسستن دل مشکل و امّید وفا هیچ
هوش مصنوعی: عاشق از سرنوشتش به دیوان و فریاد رسی رسید، اما جدا کردن دل کار سختی است و نباید به وفای عشق امید داشت.
پیمانهٔ تسلیم شکسته ست خمارش
رندیکه ندارد خبر از درد و صفا هیچ
هوش مصنوعی: پیمانهٔ تسلیم دیگر سالم نیست و رندی که در حالتی مسموم و سرمست به سر می‌برد، از درد و آرامش بی‌خبر است.
غوغای حزین است ز فریاد نظیری
بانگی که نباشد نکند کوه صدا هیچ
هوش مصنوعی: صدای غم‌انگیزی در فضا پیچیده است، اما این صدا آن‌قدر ضعیف است که حتی کوه‌ها هم به آن واکنشی نشان نمی‌دهند.