گنجور

شمارهٔ ۲۷۰

تا نقش خط آن آینه رخسار کشیده ست
آیینه به رخ پردهٔ زنگار کشیده ست
از بس شب افسانهٔ آن زلف دراز است
شمع سحر، انگشت به زنهار کشیده ست
دارد به رهت در نظرم عزّت مژگان
خاری که سر از دیدهٔ خونبار کشیده ست
باری به گران سنگی عشق تو ندیدم
عمری ست که دوش دلم این بار کشیده ست
طرّار سر زلف سیاه تو عجب نیست
گر حلقه به گوش مه رخسار کشیده ست
کافر نکشد ز آتش سوزندهٔ دوزخ
جوری که دل از هجر ستمکار کشیده ست
با آنکه دلم از نظر افتادهٔ یار است
پیمانه ازین میکده بسیار کشیده ست
از زهد چهل ساله نشد خشک دماغم
از دست که این ساغر سرشار کشیده ست؟
بی چشمهٔ نوشی نشود ناله گلوسوز
شیرین سخنی نی ز لب یار کشیده ست
صد میکده خون بیش کشیده ست لب من
تا کار به رنگینی گفتار کشیده ست
زان روز که سر بر خط تسلیم نهادم
آسودگیم دست ز کردار کشیده ست
از دور به نظّارهٔ رسوایی عشقم
منصور سراسیمه سر از دار کشیده ست
از پهلوی لاغر بدنی، محرم یارم
آن گوهر یک دانه برین تار کشیده ست
بی چاک گریبان، نرسد دل به گشادی
بی درد چرا دست ازین کار کشیده ست؟
حسرت کش دیداری و همخانهٔ یاری
تعمیر بدن پیش تو دیوار کشیده ست
دادی به کف نفس و هوا بس که عنان را
برگرد تو گردون، خط پرگار کشیده ست
ساقی ز دیار خودیم خیمه برون زن
تا ابر سراپرده به گلزار کشیده ست
محروم ز باغ است حزین ، بلبل مستم
بوی گلی از رخنهٔ دیوار کشیده ست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا نقش خط آن آینه رخسار کشیده ست
آیینه به رخ پردهٔ زنگار کشیده ست
هوش مصنوعی: آینه به‌خاطر زیبایی و نقش و نگارهایی که بر روی چهره‌ات نمایان شده، در حجاب زنگاری خود به سر می‌برد.
از بس شب افسانهٔ آن زلف دراز است
شمع سحر، انگشت به زنهار کشیده ست
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و جذابیت زلف دراز آن محبوب، شب مانند افسانه‌ای طولانی به نظر می‌رسد؛ به طوری که شمع صبح که نشانه روشنی است، انگار به احتیاط و با احتیاط به دنبال نجات خود می‌باشد.
دارد به رهت در نظرم عزّت مژگان
خاری که سر از دیدهٔ خونبار کشیده ست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که زیبایی و لطافت چشمان تو، مانند خارهای تیز و رنج‌آور است که باعث درد و اشک من شده‌اند.
باری به گران سنگی عشق تو ندیدم
عمری ست که دوش دلم این بار کشیده ست
هوش مصنوعی: مدت‌هاست که دلم بار سنگینی از عشق تو را بر دوش دارد و هرگز چنین سنگینی را در عمرم تجربه نکرده‌ام.
طرّار سر زلف سیاه تو عجب نیست
گر حلقه به گوش مه رخسار کشیده ست
هوش مصنوعی: عجیب نیست که کسی که در کار جلب توجه و فریب است، برای زیبایی چهره‌ات زنجیر به گوش دارد.
کافر نکشد ز آتش سوزندهٔ دوزخ
جوری که دل از هجر ستمکار کشیده ست
هوش مصنوعی: کافر به اندازه‌ای از آتش سوزان دوزخ رنج نمی‌برد که دلش از دوری ستمگر آزرده باشد.
با آنکه دلم از نظر افتادهٔ یار است
پیمانه ازین میکده بسیار کشیده ست
هوش مصنوعی: هرچند که محبوبم از نظر دور افتاده، اما من در این میکده نوشیدنی‌های بسیار زیادی را نوشیده‌ام.
از زهد چهل ساله نشد خشک دماغم
از دست که این ساغر سرشار کشیده ست؟
هوش مصنوعی: با وجود اینکه چهل سال به زهد و پارسایی پرداخته‌ام، هنوز هم نتوانسته‌ام از تعقل و ذهنیت خشک و سخت خود فاصله بگیرم؛ چون این جام پر از شکر و لذت، تأثیر خود را بر من گذاشته است.
بی چشمهٔ نوشی نشود ناله گلوسوز
شیرین سخنی نی ز لب یار کشیده ست
هوش مصنوعی: بدون وجود چشمه‌ای که شگفتی‌ها را به همراه داشته باشد، گل نمی‌تواند ناله کند. همچنین، هیچ سخن شیرینی از زبان محبوب نخواهد آمد.
صد میکده خون بیش کشیده ست لب من
تا کار به رنگینی گفتار کشیده ست
هوش مصنوعی: لب‌هایم از نوشیدنی‌های مختلف سرخ شده‌اند و به همین دلیل است که به زیبایی کلامم و به جذابیت سخنانم رونق بخشیده‌ام.
زان روز که سر بر خط تسلیم نهادم
آسودگیم دست ز کردار کشیده ست
هوش مصنوعی: از آن روزی که فرمانبرداری را پذیرفتم، آرامش من از اعمال خودم جدا شده است.
از دور به نظّارهٔ رسوایی عشقم
منصور سراسیمه سر از دار کشیده ست
هوش مصنوعی: از دور در حال تماشا هستم که عشق من به چه رسوایی دچار شده است و منصور با اضطراب و نگرانی سرش را از دار بیرون آورده است.
از پهلوی لاغر بدنی، محرم یارم
آن گوهر یک دانه برین تار کشیده ست
هوش مصنوعی: از بدن لاغر کسی که در کنارم است، یار من این گوهر باارزش را به این تار آویزان کرده است.
بی چاک گریبان، نرسد دل به گشادی
بی درد چرا دست ازین کار کشیده ست؟
هوش مصنوعی: دلی که احساس درد ندارد، نمی‌تواند به آرامش و گشایش برسد. بنابراین، چرا از این کار دست کشیده است؟
حسرت کش دیداری و همخانهٔ یاری
تعمیر بدن پیش تو دیوار کشیده ست
هوش مصنوعی: من در حسرت دیدار تو و در انتظار هم‌نشینی با یارم هستم. برای آرامش بدنم، دیواری در برابر تو ساخته‌ام.
دادی به کف نفس و هوا بس که عنان را
برگرد تو گردون، خط پرگار کشیده ست
هوش مصنوعی: به نفس و آرزوهای خود اختیار داده‌ای و حالا دیگر نمی‌توانی بر آن‌ها تسلط داشته باشی؛ به گونه‌ای که سرنوشت مانند خطی کج و معوج بر زندگی‌ات نقش بسته است.
ساقی ز دیار خودیم خیمه برون زن
تا ابر سراپرده به گلزار کشیده ست
هوش مصنوعی: ای ساقی، ما از دیار خود آمده‌ایم، خیمه را برون بکش تا ابر بر روی گلزار سایه افکنده است.
محروم ز باغ است حزین ، بلبل مستم
بوی گلی از رخنهٔ دیوار کشیده ست
هوش مصنوعی: حزین از زیبایی باغ محروم است، اما بلبل مست به بوی گل که از درز دیوار می‌آید، مجذوب شده است.