شمارهٔ ۲۶۴
بی کس تر ازین عاشق دل خسته کسی نیست
عمری ست که بیمارم و عیسی نفسی نیست
شورافکن مرغان اسیر است خروشم
دلگیرتر از سینهٔ چاکم قفسی نیست
تا چند توان داد، نفس بیهده بر باد؟
چون نی همه فریادم و فریادرسی نیست
گوشی به خروش من و دل دار، که فرداست
زین قافله رفته، صدای جرسی نیست
همراه رقیبان مگذر از سر خاکم
ما را ز وفای تو جز این ملتمسی نیست
خجلت زده برق درین دشت سرابم
در مزرع بی حاصل من خار و خسی نیست
در محفل این مرده دلان شمع مزارم
می سوزم و از سوز من آگاه کسی نیست
عیب و هنر از لوح جهان هر دو ستردند
عاشق چه عجب گر نبود، بوالهوسی نیست
پوشیده حزین از شب ما، صبح رخ خویش
دل با که نفس راست کند؟ همنفسی نیست
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بی کس تر ازین عاشق دل خسته کسی نیست
عمری ست که بیمارم و عیسی نفسی نیست
هوش مصنوعی: هیچ کسی به اندازه من که دلم خسته است، تنها و بیکس نیست. سالهاست که بیمارم و هیچ مایه تسکینی پیدا نمیشود.
شورافکن مرغان اسیر است خروشم
دلگیرتر از سینهٔ چاکم قفسی نیست
هوش مصنوعی: پرندگان گرفتار و آزاد نشده، صدای بلندی دارند، اما افسوس که حال من از درد و غم، بدتر از حال سینهای است که در چنگال قفسی اسیر شده است.
تا چند توان داد، نفس بیهده بر باد؟
چون نی همه فریادم و فریادرسی نیست
هوش مصنوعی: چقدر میتوان به نفس بیهوده و بیفایده ادامه داد؟ مانند نی که فقط صدا میدهد، اما کسی نیست که به فریادش پاسخ دهد.
گوشی به خروش من و دل دار، که فرداست
زین قافله رفته، صدای جرسی نیست
هوش مصنوعی: به صدای من و دلدار گوش کن، زیرا فردا از این کاروان رفته، هیچ صدایی از جرس نیست.
همراه رقیبان مگذر از سر خاکم
ما را ز وفای تو جز این ملتمسی نیست
هوش مصنوعی: در کنار رقبای من، از سر خاک من عبور نکن، چون از تو فقط همین درخواست وفاداری را دارم.
خجلت زده برق درین دشت سرابم
در مزرع بی حاصل من خار و خسی نیست
هوش مصنوعی: در این دشت بیفایده که همانند سراب است، احساس شرم و ناامیدی دارم. در زمین من، نه گیاهی میروید و نه چیزی برای برداشت وجود دارد.
در محفل این مرده دلان شمع مزارم
می سوزم و از سوز من آگاه کسی نیست
هوش مصنوعی: در جمع مردمی که دلهایشان بیروح و مرده است، مانند شمعی در گور میسوزم، ولی هیچکس از سوز و درد من مطلع نیست.
عیب و هنر از لوح جهان هر دو ستردند
عاشق چه عجب گر نبود، بوالهوسی نیست
هوش مصنوعی: در دنیا عیب و هنر هر دو از بین رفتهاند، پس چه جای تعجب است اگر عاشق به جنون و وابستگی دچار شود.
پوشیده حزین از شب ما، صبح رخ خویش
دل با که نفس راست کند؟ همنفسی نیست
هوش مصنوعی: در شب تار و غم انگیز، صبحی که دل را شاد کند و آرامش بخشد، برای من وجود ندارد. زیرا هیچ همدمی نیست که بتوانم با او درد دلم را درمیان بگذارم.

حزین لاهیجی