گنجور

شمارهٔ ۲۲۴

صد جان به حسرت سوختی، آهی ز جایی برنخاست
از دل شکستن های ما، هرگز صدایی برنخاست
نخلت کز اشک و آه من، نشو و نما آموخته
مانند این شمشادبن، ز آب و هوایی برنخاست
در گلشنت باد صبا،کی می کند یادی ز ما؟
دیری ست کز راه وفا، آواز پایی بر نخاست
از آمد و رفت نفس، آگه نمی گردد کسی
زین کاروان بی خبر، بانک درایی برنخاست
تمکینم از حرف سبک، لنگر نمی بازد حزین
کوهم ولی ز آواز کس، از من صدایی برنخاست

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صد جان به حسرت سوختی، آهی ز جایی برنخاست
از دل شکستن های ما، هرگز صدایی برنخاست
هوش مصنوعی: تو سالها با درد و حسرت زندگی کردی و حتی از دل‌های شکسته و رنج‌های ما هیچ صدا و ناله‌ای به گوش نرسید.
نخلت کز اشک و آه من، نشو و نما آموخته
مانند این شمشادبن، ز آب و هوایی برنخاست
هوش مصنوعی: درخت نخل تو به خاطر اشک‌ها و آه‌هایم رشد کرده و مانند شمشاد، نتوانسته از آب و هوای نامساعد بهره‌برداری کند.
در گلشنت باد صبا،کی می کند یادی ز ما؟
دیری ست کز راه وفا، آواز پایی بر نخاست
هوش مصنوعی: در باغ تو، باد ملایمی نمی‌داند که ما در چه حالیم. مدتی است که از مسیر وفاداری، صدای کسی به گوش نمی‌رسد.
از آمد و رفت نفس، آگه نمی گردد کسی
زین کاروان بی خبر، بانک درایی برنخاست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از دایره‌ی زندگی و تغییرات آن آگاه نمی‌شود، حتی اگر صدایی از آگاهی یا بیداری برنخیزد.
تمکینم از حرف سبک، لنگر نمی بازد حزین
کوهم ولی ز آواز کس، از من صدایی برنخاست
هوش مصنوعی: من از سخن‌های بی‌محتوا و سطحی اطاعت می‌کنم، اما دل من در غم و اندوه غرق است. هرچند در دلم درد و رنجی بزرگ وجود دارد، اما از دیگران صدایی نمی‌شنوم که به من آرامش دهد.

حاشیه ها

1403/09/14 23:12
Delkhaste

وزن عروضی : 

مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلان 

رجز مثمن مسبّغ

 

صد جان به حسرت سوختی، آهی ز جایی برنخاست

از دلْ شکستن هایِ ما، هرگز صدایی برنخاست

جان بسیار عاشق را از آتش حسرت سوزاندی(پریشان کردی) ولی ناله و شِکْوِه ای نکردند،دل های ما را شکستی ولی هرگز صدایی از دل ما بلند نشد.

 

نخلت کز اشک و آه من، نشو و نما آموخته

مانندِ این شمشادبن، ز آب و هوایی برنخاست

در هیچ باغی و از هیچ آب و هوایی، درخت شمشادی نروییده که با نخلِ قامتِ تو که از آبِ اشکِ من و هوایِ آهِ من رُسته، برابری تواند کرد.

 

در گلشنت باد صبا،کی می کند یادی ز ما؟

دیری ست کز راهِ وفا، آوازِ پایی بر نخاست

ای سرو بلند من! کِی باد صبا که به باغ تو می گذرد پیش تو از ما یادی می‌کند؟ مدت هاست که با ما وفا نکردی و سوی ما نیامدی و از راهگذر وفا صدای پایی به گوش نرسید.

(هفته ای می رود از عمر و به ده روز کشید

کز گلستان صفا بوی وفایی ندمید(سعدی))

باد صبا : بادی که از طرف شمال می وزد و در اشعار پارسی غالباً نقش یک قاصد را دارد که بین عاشق و معشوق پیغام رد و بدل می کند.

 

از آمد و رفتِ نفس، آگه نمی گردد کسی

زین کاروانِ بی خبر، بانگِ درایی برنخاست

هیچ کس متوجه رفت و آمد نفس در سینه نمی شود.از این کاروان آواز جرس نمی آید.(کسی متوجه نیست که عمر پیوسته درحال گذر است)

درا : جرس و زنگوله که بر گردن شتر های کاروان می‌بنند.

 

تمکینم از حرفِ سبک، لنگر نمی‌بازد حزین!

کوهم، ولی ز آواز کس، از من صدایی برنخاست

ای حزین! شکوه و جلال من با سخنان بیهودهٔ دیگران از بین نمی رود.من مانند کوه استوار و پر شکوهم ولی برخلاف کوه(که صدا را انعکاس می دهد)، با شنیدن صدای کسی، بانگ اعتراضی از من بلند نمی شود.

لنگر باختن : کنایه از ازبین رفتن شکوه و شوکت(لنگر در اینجا به معنی شکوه است)