گنجور

شمارهٔ ۲۱۷

دل در حریم وصل تو، پا را نگه نداشت
داغم ازین سپند که جا را نگه نداشت
روشن نشد چراغ دل و دیده اش چو شمع
هر سر که زیر تیغ تو پا را نگه نداشت
پنهان نگشت در دل صد چاک، راز عشق
این خانهٔ شکسته، هوا را نگه نداشت
دریوزهٔ نگاهی از آن شاه داشتم
بگذشت سرگران و گدا را نگه نداشت
لب تشنه تر ز غیرت عشقم به خون اشک
در دیده خاک آن کف پا را، نگه نداشت
فرسود از اشتیاق سگت استخوان من
افسوس ازو،که حق وفا را نگه نداشت
کلکت نشد خموش حزین ، در بهار و دی
این عندلیب مست، نوا را نگه نداشت

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل در حریم وصل تو، پا را نگه نداشت
داغم ازین سپند که جا را نگه نداشت
هوش مصنوعی: دل من در آغوش وصالت، دیگر از درد و حرمان نای ایستادن نداشت. این عشق چنان سوزانی دارد که حتی جایی را برای ماندن نگذاشت.
روشن نشد چراغ دل و دیده اش چو شمع
هر سر که زیر تیغ تو پا را نگه نداشت
هوش مصنوعی: دل و چشمان او همچون شمعی روشن نشدند و هر کسی که زیر فشار تو باشد، نمی‌تواند پاهایش را ثابت نگه‌دارد.
پنهان نگشت در دل صد چاک، راز عشق
این خانهٔ شکسته، هوا را نگه نداشت
هوش مصنوعی: در دل شکستهٔ این خانه، راز عشق با وجود تمام دردها و زخم‌ها پنهان نمانده است و هوا نیز نتوانسته این راز را نگه دارد.
دریوزهٔ نگاهی از آن شاه داشتم
بگذشت سرگران و گدا را نگه نداشت
هوش مصنوعی: من از آن پادشاه خواستم نگاهی به من کند، اما او با بی‌اعتنایی از کناره ما گذشت و به گداها و سرگران توجهی نکرد.
لب تشنه تر ز غیرت عشقم به خون اشک
در دیده خاک آن کف پا را، نگه نداشت
هوش مصنوعی: عشق من چنان غیوری است که حتی در شرایطی که خیلی دلم می‌سوزد و اشک از چشمانم می‌ریزد، نمی‌توانم بر درد و عطش دلم غلبه کنم. در این حال، نمی‌توانم توجهی به خاک پاهای محبوبم داشته باشم.
فرسود از اشتیاق سگت استخوان من
افسوس ازو،که حق وفا را نگه نداشت
هوش مصنوعی: به خاطر اشتیاقی که به تو داشتم، روح و جانم فرسوده شده است. افسوس که تو به وفا و عهدی که با من داشته‌ای، پایبند نماندی.
کلکت نشد خموش حزین ، در بهار و دی
این عندلیب مست، نوا را نگه نداشت
هوش مصنوعی: تمام احساسات و غم‌های شاداب در بهار و زمستان دیگر برایم بی‌معنا شده‌اند. این بلبل سرمست، نت‌هایش را برای همیشه فراموش کرده و دیگر نمی‌تواند نغمه‌سرایی کند.