گنجور

شمارهٔ ۲۱۲

در راه محبت، سر اگر شد قدمی هست
گرچشم وفا نیست، امید ستمی هست
شد روشنم ازگوشهٔ خود، سرّ دو عالم
آیینهٔ زانوست، اگر جام جمی هست
می خواست رقیب از سخنم رنجه کند دل
دیوانه گمان داشت، به مجنون قلمی هست
با من نتواند غم ایام برآید
از داغ تو صحرای دلم را حشمی هست
از یار حزین دل و دین داده چه پرسی؟
پیداست که هر بتکده ای را صنمی هست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در راه محبت، سر اگر شد قدمی هست
گرچشم وفا نیست، امید ستمی هست
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، حتی اگر سر و جانم فدای این راه شود، با وجودی که وفای تو را نمی‌بینم، هنوز هم امیدی برای تحمل سختی‌ها وجود دارد.
شد روشنم ازگوشهٔ خود، سرّ دو عالم
آیینهٔ زانوست، اگر جام جمی هست
هوش مصنوعی: از گوشهٔ وجودم روشنایی یافتم، راز دو جهان مانند آیینه‌ای در زانوی من است، اگر جامی از جمی (جامی که نشانهٔ کمال است) وجود داشته باشد.
می خواست رقیب از سخنم رنجه کند دل
دیوانه گمان داشت، به مجنون قلمی هست
هوش مصنوعی: رقیب می‌خواست از حرف‌هایم ناراحت شود، اما دل دیوانه فکر می‌کرد که مجنون نیز قلمی دارد و می‌تواند با آن پاسخ دهد.
با من نتواند غم ایام برآید
از داغ تو صحرای دلم را حشمی هست
هوش مصنوعی: غم روزگار را نمی‌توانم تحمل کنم، زیرا خاطره‌ی تو در دل من همچون یک بیابان وسیع و پر از حشمت و زیبایی است.
از یار حزین دل و دین داده چه پرسی؟
پیداست که هر بتکده ای را صنمی هست
هوش مصنوعی: از دوست غمگین، چه انتظاری داری؟ واضح است که هر معبودی در بتکده‌ای وجود دارد.