گنجور

شمارهٔ ۲۱۰

دل خوردن عشاق تو کار دگران نیست
این لقمه، به اندازه هر کام و دهان نیست
دل بیهده بستیم به نیرنگ بهاران
آن رنگ کدام است که در برگ خزان نیست؟
در دایره گردش افلاک ندیدیم
چشمی که به دنبال نگاهت نگران نیست
سرگرم سراغش، عبث اندیشه خورد تاب
آن موی کمر چون رگ جانم به میان نیست
عنقا نگرفته ست چو من گوشه عزلت
در وادی آوارگیم، نام و نشان نیست
گر کم سخن است آن دهن تنگ، معاف است
راه سخنی هیچ به آن غنچه دهان نیست
بسیار به دام و قفس افتاده گذارم
صیاد، به بی رحمیت ای دشمن جان نیست
مردم نه همین از اثر چشم تو مستند
آن شیوه کدام است که آشوب جهان نیست؟
شیرین من، از تلخ عتاب تو به شکرم
با لعل تو دل را شکرابی به میان نیست
یک رنگیت ای شوخ، چها کرد به جانم
این شیوه، کم از صحبت مهتاب و کتان نیست
با راست روان صحبت گردون نشود راست
بیش از نفسی، تیر در آغوش کمان نیست
سلطان که بود در پی آزار رعیّت
گرگی ست در افتاده درین گلّه، شبان نیست
در سینه حزین ، آه من سوخته پیداست
چون شمع که در پردهٔ فانوس نهان نیست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل خوردن عشاق تو کار دگران نیست
این لقمه، به اندازه هر کام و دهان نیست
هوش مصنوعی: عاشقان تو به خاطر عشقشان از دل می‌سوزند و این درد و رنج به کسی دیگر مربوط نمی‌شود. این احساس و عشق، به اندازه‌ای بزرگ است که هیچ کس نمی‌تواند آن را به راحتی درک کند یا برای خود بگیرد.
دل بیهده بستیم به نیرنگ بهاران
آن رنگ کدام است که در برگ خزان نیست؟
هوش مصنوعی: دل خود را بیهوده به فریب بهار سپرده‌ایم. کدام رنگ است که در برگ‌های پاییز وجود ندارد؟
در دایره گردش افلاک ندیدیم
چشمی که به دنبال نگاهت نگران نیست
هوش مصنوعی: در دایرهٔ بی‌پایان فلک، هیچ نگاهی را نیافتیم که نگران تو باشد.
سرگرم سراغش، عبث اندیشه خورد تاب
آن موی کمر چون رگ جانم به میان نیست
هوش مصنوعی: مشغول جستجوی او هستم، اما بی‌فایده است. فکر به او مرا آزار می‌دهد، همچون اینکه گیسویش که به کمرش می‌رسد، برایم همچون رگ جانم در میان نیست.
عنقا نگرفته ست چو من گوشه عزلت
در وادی آوارگیم، نام و نشان نیست
هوش مصنوعی: پرنده‌ای کمیاب و افسانه‌ای به مانند من، در گوشه تنهایی‌ام قرار دارد و در این مسیر پر از هزار تو و بی‌سرانجام، نه نامی دارم و نه نشانی.
گر کم سخن است آن دهن تنگ، معاف است
راه سخنی هیچ به آن غنچه دهان نیست
هوش مصنوعی: اگر زبان کسی کم‌زبان است و نتواند به راحتی صحبت کند، از او معاف است زیرا در آن "غنچه دهان" هیچ راهی برای بیان کلام نیست.
بسیار به دام و قفس افتاده گذارم
صیاد، به بی رحمیت ای دشمن جان نیست
هوش مصنوعی: من بارها در دام و قفسی گرفتار شدم، ای صیاد، اما به بی‌رحمی‌ات و دشمنی‌ات هیچ اهمیتی نمی‌دهم.
مردم نه همین از اثر چشم تو مستند
آن شیوه کدام است که آشوب جهان نیست؟
هوش مصنوعی: مردم نه تنها به خاطر زیبایی چشمان تو دچار شوق و شیدایی هستند، بلکه آن حالتی که موجب بی‌نظمی و نابسامانی در جهان شده، چیست؟
شیرین من، از تلخ عتاب تو به شکرم
با لعل تو دل را شکرابی به میان نیست
هوش مصنوعی: عزیزم، از تلخی حرف‌هایت ناراحت نیستم، چون زیبایی و محبت تو برایم ارزشمندتر از آن است. دل من در میان این دو احساس درگیر نیست.
یک رنگیت ای شوخ، چها کرد به جانم
این شیوه، کم از صحبت مهتاب و کتان نیست
هوش مصنوعی: ای شوخ، این رفتار تو چه تأثیری بر جان من گذاشته است! این روش تو از صحبت با مهتاب و کتان کمتر نیست.
با راست روان صحبت گردون نشود راست
بیش از نفسی، تیر در آغوش کمان نیست
هوش مصنوعی: اگر با افراد راستگو و درستکار صحبت کنی، گفتگوها همیشه صادقانه و واقعی خواهد بود. مانند این است که تیر به آسانی نمی‌تواند در آغوش کمان قرار گیرد، مگر آنکه از طریقی درست و در جای مناسب خود قرار گیرد.
سلطان که بود در پی آزار رعیّت
گرگی ست در افتاده درین گلّه، شبان نیست
هوش مصنوعی: سلطان که به دنبال آزار و اذیت مردم باشد مانند گرگ است که به گله‌ای حمله کرده است، و در این میان، شبانی برای محافظت وجود ندارد.
در سینه حزین ، آه من سوخته پیداست
چون شمع که در پردهٔ فانوس نهان نیست
هوش مصنوعی: در دل غمگین من، درد و اندوهی وجود دارد که مانند شمعی درون فانوس، پنهان نیست و همه می‌توانند آن را ببینند.