گنجور

شمارهٔ ۲۰۷

تا دل از خود نرود، حال پریشانی هست
ذوق وصلی به کمال و شب هجرانی هست
چون سر از پیرهن عشق برآرد عاشق؟
نه رقیبی و نه مصری و نه کنعانی هست
سر به سر شکر و شکایت همه از یاد رود
نه لب زخمی و نه چاک گریبانی هست
منم آن موسی سرگرم که در طور وجود
هر طرف می نگرم، آتش سوزانی هست
کشور حسن تو را باغ و بهار عجبیست
هر طرف مستی و هر گوشه غزلخوانی هست
از در لطف درآ، چین جبین را بگشای
ذوق خاطر به شکر خندهٔ پنهانی هست
آنقدرها نبود بانگ جرس سینه خراش
پی این قافله گویا دل نالانی هست
دام اگر مرغ چمن را گل فارغبالی است
بهر جمعیّت ما زلف پریشانی هست
رانده است از همه در، غیرت عشقت، زاهد
ور نه در دیر و حرم، دشمن ایمانی هست
آستین پرده در، از دیدهٔ خونبار من است
تا مرا در رگ جان، کاوش مژگانی هست
بوی دل از نفس گرم تو پیداست حزین
می توان یافت، تو را آتش پنهانی هست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا دل از خود نرود، حال پریشانی هست
ذوق وصلی به کمال و شب هجرانی هست
هوش مصنوعی: تا وقتی که دل از عشق دور نشده، حال و هوای پریشانی وجود دارد و در حالی که لذت وصال عشق به اوج خود رسیده، زمان جدایی هنوز ادامه دارد.
چون سر از پیرهن عشق برآرد عاشق؟
نه رقیبی و نه مصری و نه کنعانی هست
هوش مصنوعی: زمانی که عاشق احساساتش را از دل بیرون می‌آورد و به عشق می‌بالد، دیگر نه رقیبی وجود دارد، نه ایستادن در برابر کسی و نه تعلق به کسی از طایفه کنعانی. در این لحظه، عشق تمام‌عیار و بی‌منزلی است.
سر به سر شکر و شکایت همه از یاد رود
نه لب زخمی و نه چاک گریبانی هست
هوش مصنوعی: همه چیز به شیرینی و تلخی فراموش می‌شود، نه زخمی بر لب باقی می‌ماند و نه چاکی بر لباس.
منم آن موسی سرگرم که در طور وجود
هر طرف می نگرم، آتش سوزانی هست
هوش مصنوعی: من همان موسی هستم که در کوه وجود خودم هر طرف را نگاه می‌کنم و می‌بینم آتش سوزانی در هر سو وجود دارد.
کشور حسن تو را باغ و بهار عجبیست
هر طرف مستی و هر گوشه غزلخوانی هست
هوش مصنوعی: سرزمین زیبایی که تو در آن هستی، مانند باغی سرسبز و بهاری شگفت‌انگیز است. در هر گوشه از آن، شوق و شادی موج می‌زند و هر طرف را غزلی دلنشین می‌خوانند.
از در لطف درآ، چین جبین را بگشای
ذوق خاطر به شکر خندهٔ پنهانی هست
هوش مصنوعی: ورود کن با لطف و مهربانی، و با یک لبخند پنهانی، دل را شاد کن و غم را کنار بگذار.
آنقدرها نبود بانگ جرس سینه خراش
پی این قافله گویا دل نالانی هست
هوش مصنوعی: صدای جرس به قدری ناراحت‌کننده نیست که دل انسانی غمگین را تحت تأثیر قرار دهد، گویی که این قافله سرشار از دلتنگی و احساسات عمیق است.
دام اگر مرغ چمن را گل فارغبالی است
بهر جمعیّت ما زلف پریشانی هست
هوش مصنوعی: اگر دام، مرغی از چمن را بگیرد، برایش گل و زینت می‌آورد، اما برای ما که جمع هستیم، زلف‌هامان به هم ریخته و بی‌نظم است.
رانده است از همه در، غیرت عشقت، زاهد
ور نه در دیر و حرم، دشمن ایمانی هست
هوش مصنوعی: غیرت عشق تو باعث شده است که همه از در محبت طرد شوند. در حقیقت، اگر عاشق نبودی، در مکان‌هایی چون معبد یا کعبه هم دشمنی با ایمان وجود دارد.
آستین پرده در، از دیدهٔ خونبار من است
تا مرا در رگ جان، کاوش مژگانی هست
هوش مصنوعی: پرده‌ای که در آستین دارم، نشانهٔ اشک‌ها و غم‌های من است و نشان می‌دهد که در اعماق وجودم، هنوز امیدی به زندگی و عشق وجود دارد.
بوی دل از نفس گرم تو پیداست حزین
می توان یافت، تو را آتش پنهانی هست
هوش مصنوعی: بوی دل و احساس عاشقانه‌ام از گرمای نفس تو مشخص است. ای حزین، می‌توان در تو آتش نهفته‌ای را یافت.