شمارهٔ ۱۹۸
مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت
کوه غم عشق تو مرا از کمر انداخت
مشکل که به کویت رسد این رنگ پریده
سیمرغ درین راه خطرناک، پرانداخت
تا چشم سیه مست تو عاشق کشی آموخت
از هر دو جهان، قاعدهٔ داد برانداخت
بر خاک درت پارهٔ دل ریخت سرشکم
در کوی تو این قافله، بار سفر انداخت
همچون جرس افسانه فروش است خروشم
بیتابی دل آه مرا از اثر انداخت
از زخم شود جوهر شمشیر، نمایان
دانست تو را هر که به حالم نظر انداخت
تا بوسهٔ آن حسن گلوسوز چه باشد
نام لب تو، کام مرا در شکر انداخت
نشناخته بودیم دری غیر در دل
ما را به چه تقصیر، فلک در به در انداخت؟
در عشق ندانم که وفا چون و جفا چیست
این درد گرانمایه، مرا بی خبر انداخت
ای خلوتیان الحذر از عشق فسونگر
ما را به زبان همه کس چون خبر انداخت
عشق است حزین ، فاش بگویم که بدانند
این شعله، که در خرمن جانم شرر انداخت
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت
کوه غم عشق تو مرا از کمر انداخت
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری مرا مجنون کرده که دیوانهوار به دنبال تو هستم و این احساس غم و اندوه، بار سنگینی بر دوشم گذاشته و مرا به زانو درآورده است.
مشکل که به کویت رسد این رنگ پریده
سیمرغ درین راه خطرناک، پرانداخت
هوش مصنوعی: وقتی مشکلی به سراغ تو میآید، این سیمرغ رنگپریده در مسیر پرخطر، به سمت آن میرود و خود را به خطر میاندازد.
تا چشم سیه مست تو عاشق کشی آموخت
از هر دو جهان، قاعدهٔ داد برانداخت
هوش مصنوعی: چشم سیاه و جذاب تو به من آموخت که عشق میتواند قوانین و نظامهای این دنیا را زیر پا بگذارد.
بر خاک درت پارهٔ دل ریخت سرشکم
در کوی تو این قافله، بار سفر انداخت
هوش مصنوعی: اینجا در کنار در شما، اشکهای من همچون تکههای دل ریخته شده است. در این کوچهی تو، این گروه مسافران لوازم سفر خود را به زمین گذاشتهاند.
همچون جرس افسانه فروش است خروشم
بیتابی دل آه مرا از اثر انداخت
هوش مصنوعی: صدای من مانند جرس است که قصهها را روایت میکند، ولی این شوق و بیتابی دل من باعث شده تا آه و نالهام تأثیری نگذارد.
از زخم شود جوهر شمشیر، نمایان
دانست تو را هر که به حالم نظر انداخت
هوش مصنوعی: هر کسی که به وضعیت من نگاه کند، میفهمد که زخمهای عمیق و دردناک من نشانهای از قدرت و تاثیر شمشیر است.
تا بوسهٔ آن حسن گلوسوز چه باشد
نام لب تو، کام مرا در شکر انداخت
هوش مصنوعی: بوسهٔ آن زیبایی که دل را به آتش میکشاند، چه نامی بر لب تو میتواند باشد که مرا در شیرینی قرار داده است.
نشناخته بودیم دری غیر در دل
ما را به چه تقصیر، فلک در به در انداخت؟
هوش مصنوعی: ما در گذشته درک درستی از دلی که در ما حضور داشت نداشتیم. حالا به چه گناهی، سرنوشت ما را به تنگنا و بیپناهی کشانده است؟
در عشق ندانم که وفا چون و جفا چیست
این درد گرانمایه، مرا بی خبر انداخت
هوش مصنوعی: در عشق نمیدانم که وفاداری و خیانت چه معنایی دارند؛ این درد سنگینای که دارم، مرا از حقیقت بیخبر کرده است.
ای خلوتیان الحذر از عشق فسونگر
ما را به زبان همه کس چون خبر انداخت
هوش مصنوعی: ای کسانی که در تنهایی مشغولید، مواظب عشق فریبنده ما باشید که به همه جا و به زبان همه کس، خبر ما را منتقل کرده است.
عشق است حزین ، فاش بگویم که بدانند
این شعله، که در خرمن جانم شرر انداخت
هوش مصنوعی: عشق حالتی غمانگیز است، و باید بگویم که این احساس درون من مانند شعلۀ آتش است که در وجودم شعلهور شده و باعث درد و رنج من شده است.

حزین لاهیجی