شمارهٔ ۱۹۵
آمد آن شمع شبی بر سر و، سامانم سوخت
جستم از جای چنان گرم، که دامانم سوخت
غنچهای غارت ایام به گلشن نگذاشت
غم تنهایی مرغان گلستانم سوخت
مدتی شد که ز دشت آبله پایی نگذشت
جگر از تشنگی خار بیابانم سوخت
من که در صومعه سرحلقهٔ دین دارانم
نگه کافر آن مغبچه ایمانم سوخت
نفس سوخته، در سینه نگهدار حزین
این چه افسانهٔ گرم است که مژگانم سوخت
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آمد آن شمع شبی بر سر و، سامانم سوخت
جستم از جای چنان گرم، که دامانم سوخت
هوش مصنوعی: شبی، آن شمع زیبای من در کنارم آمد و دل و جانم را سوزاند. به قدری از جای خود برخاستم که لباس و دامنم هم سوخت.
غنچهای غارت ایام به گلشن نگذاشت
غم تنهایی مرغان گلستانم سوخت
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که بلای زمانه و مشکلات، اجازه ندادند تا زیباییها و خوشیها در زندگی باقی بمانند. در عوض، احساس تنهایی و غم، مانند آتش، دل و جان پرندگان گلستان را میسوزاند و از شادیها و زیباییها میکاهد.
مدتی شد که ز دشت آبله پایی نگذشت
جگر از تشنگی خار بیابانم سوخت
هوش مصنوعی: مدتی است که از این بیابان کسی عبور نکرده و من از شدت تشنگی در حال عذاب هستم و جانم به شدت در حال سوختن است.
من که در صومعه سرحلقهٔ دین دارانم
نگه کافر آن مغبچه ایمانم سوخت
هوش مصنوعی: من که در جایی زندگی میکنم که پرچم دین را برافراشتهام، به خاطر نگاه ناپسند یک کافر، ایمانم آسیب دید و burnt شد.
نفس سوخته، در سینه نگهدار حزین
این چه افسانهٔ گرم است که مژگانم سوخت
هوش مصنوعی: در سینهام حسرتی بزرگ وجود دارد، عواطفی آتشین که قلبم را در anguish درگیر کرده است. این چه داستانی است که آنقدر گرم و داغ است که اشکهایم را سوزانده؟

حزین لاهیجی