گنجور

شمارهٔ ۱۸

رخصت آشتی مده، غمزهٔ غم زدای را
مهر زبان دل مکن، نرگس سرمه سای را
چند نگاه تلخ تو، زهر کند به ساغرم
چاشنی تبسّمی، لعل کرشمه زای را
رفته چه فتنه ها ز تو بر سر عقل و دین من
باز به تاب داده ای، طرّهٔ مشکسای را
دل شودت ز غصه خون، گرچه ز سنگ خاره است
آن نکنی که سرکنم، گریهٔ های های را
چشم سیاه مست تو، می کند از کرشمه ای
رهن شرابخانه ها، خرقه پارسای را
فیض به عالمی رسید، از نگه رسای تو
آه چه چاره کس کند، طالع نارسای را؟
این همه ترکتاز را، سوی دلم عنان مده
تا ندهی به دست من، صبر گریز پای را
هر سر موی دلکشت بس که به نکته سنجی است
راه سخن نمی فتد، چشم سخن سرای را
نیست به چشم هرکه زد، ساغری از شراب عشق
قدر سفال میکده، جام جهان نمای را
از چمن ای نسیم اگر، سوی قفس گذرکنی
برگ گل ارمغان ببر، بلبل بی نوای را
نیست حزین ازین جهان، هوش ربا نشید تو
صرف حدیث عشق کن، نغمهٔ جانفزای را

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رخصت آشتی مده، غمزهٔ غم زدای را
مهر زبان دل مکن، نرگس سرمه سای را
هوش مصنوعی: اجازه نده که به آشتی بپردازیم، زیرا نگاه دل‌فریب تو می‌تواند غم‌ها را دور کند. عشق و محبت را با زبان دل بیان نکن، مثل نرگس که سرمه را بر چشم می‌کشد.
چند نگاه تلخ تو، زهر کند به ساغرم
چاشنی تبسّمی، لعل کرشمه زای را
هوش مصنوعی: چند نگاه سرد و گزنده تو به روح و جانم آسیب می‌زند، اما لبخندی که به من می‌زنی، مانند نگینی با زیبایی خاص، زخم‌های دل را تسکین می‌دهد.
رفته چه فتنه ها ز تو بر سر عقل و دین من
باز به تاب داده ای، طرّهٔ مشکسای را
هوش مصنوعی: رفت و آمد تو باعث شده که عقل و دین من به هم بریزد و دوباره با زیبایی‌ات مرا به شوق آورده‌ای، مانند آن موی بافته و مشکی که دل را می‌برد.
دل شودت ز غصه خون، گرچه ز سنگ خاره است
آن نکنی که سرکنم، گریهٔ های های را
هوش مصنوعی: دل تو از غم به شدت می‌سوزد و اگرچه سخت و خشن باشد، نباید آن‌قدر بی‌احساس باشی که نتوانی گریه کنی و از شدت اندوه خود را خالی کنی.
چشم سیاه مست تو، می کند از کرشمه ای
رهن شرابخانه ها، خرقه پارسای را
هوش مصنوعی: چشمان زیبای تو که سرشار از مستی است، با یک حرکت ناشیانه می‌تواند از سادگی و زهد فرد پارسا پرده بردارد و او را به سمت لذت و شراب‌خواری بکشاند.
فیض به عالمی رسید، از نگه رسای تو
آه چه چاره کس کند، طالع نارسای را؟
هوش مصنوعی: نعمت و خوشبختی به شخصی رسید که ناشی از نگاه و لطف تو بود. آه، چه کسی می‌تواند برای جبرانی از سرنوشت نامساعد خود کاری انجام دهد؟
این همه ترکتاز را، سوی دلم عنان مده
تا ندهی به دست من، صبر گریز پای را
هوش مصنوعی: به دل من این‌قدر بی‌تابی نکن و به آن‌جا نینداز که اگر خیلی ناراحت شوم، نتوانم خودم را کنترل کنم.
هر سر موی دلکشت بس که به نکته سنجی است
راه سخن نمی فتد، چشم سخن سرای را
هوش مصنوعی: هر تار موی دلکش به خاطر دقت و ظرافتی که دارد، مانع می‌شود که سخن به راحتی بیان شود و به سخن‌سرا اجازه نمی‌دهد که به راحتی صحبت کند.
نیست به چشم هرکه زد، ساغری از شراب عشق
قدر سفال میکده، جام جهان نمای را
هوش مصنوعی: چشم هر کسی نمی‌تواند زیبایی و ارزش واقعی عشق را ببیند، مانند اینکه هیچ‌کس لیوانی از شراب را به اندازه‌ی ارزش یک جام که جهان را نشان می‌دهد، نمی‌داند.
از چمن ای نسیم اگر، سوی قفس گذرکنی
برگ گل ارمغان ببر، بلبل بی نوای را
هوش مصنوعی: اگر از چمن می‌گذری، ای نسیم، برگ گلی برای بلبل بی‌نوا به قفسش هدیه بیاور.
نیست حزین ازین جهان، هوش ربا نشید تو
صرف حدیث عشق کن، نغمهٔ جانفزای را
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ چیز حزن‌آور نیست، حتی اگر تو هوش و ذهن خود را به این موضوع مشغول کنی. بهتر است فقط به صحبت درباره عشق بپردازی و به نغمه‌ای که جان را سرزندگی می‌بخشد گوش دهی.