گنجور

شمارهٔ ۱۶۷

به باغ راه خزان و بهار نتوان بست
به روی بخت، در روزگار نتوان بست
کنار کشت چه خوش می سرود دهقانی
که سیل حادثه را، رهگذار نتوان بست
مگر کسی دهن شیشه وا کند ور نه
دهان شکوهٔ ما در خمار نتوان بست
شکوفه رفت و قلندروش این کنایت گفت
که برگ تا نفشانند، بار نتوان بست
دمی ست نوبت ما بی بضاعتان ساقی
که عقد دختر رز در بهار نتوان بست
نمی توان به شب آتش نهفته داشت، حزین
نهان به زلف، دل داغدار نتوان بست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به باغ راه خزان و بهار نتوان بست
به روی بخت، در روزگار نتوان بست
هوش مصنوعی: در زندگی نمی‌توان جلوی جریان تغییرات طبیعی را گرفت؛ نه می‌توان از آمدن فصل پاییز جلوگیری کرد و نه از بهار. سرنوشت و زمان، غیرقابل پیش‌بینی هستند و نمی‌توان آن‌ها را محدود کرد.
کنار کشت چه خوش می سرود دهقانی
که سیل حادثه را، رهگذار نتوان بست
هوش مصنوعی: در کنار مزرعه، کشاورزی با شادی و شوق می‌خواند، زیرا می‌داند که نمی‌توان جلوی حوادث ناگوار را گرفت.
مگر کسی دهن شیشه وا کند ور نه
دهان شکوهٔ ما در خمار نتوان بست
هوش مصنوعی: معنی این بیت به این صورت است که تنها در صورتی می‌توانیم صحبت کنیم و شکایت‌هایمان را بیان کنیم که کسی به ما اجازه بدهد وگرنه ما در سکوت و محدودیت خواهیم ماند.
شکوفه رفت و قلندروش این کنایت گفت
که برگ تا نفشانند، بار نتوان بست
هوش مصنوعی: شکوفه از درخت جدا شده و عارف با کنایه می‌گوید وقتی که برگ‌ها را نمی‌افشانند، نمی‌توان بار خوبی برداشت کرد.
دمی ست نوبت ما بی بضاعتان ساقی
که عقد دختر رز در بهار نتوان بست
هوش مصنوعی: لحظه‌ای است که نوبت ما بی‌پول و بی‌وسایل فرا رسیده است، اما نمی‌توانیم در بهار مراسم ازدواج دختر گل را برگزار کنیم.
نمی توان به شب آتش نهفته داشت، حزین
نهان به زلف، دل داغدار نتوان بست
هوش مصنوعی: نمی‌توان در دل تاریکی شب، آتش را پنهان کرد. همچنین نمی‌توان غم نهفته را به زلفی که در آن است، پیوند داد، چون دل همیشه داغدار می‌ماند.