گنجور

شمارهٔ ۱۵۹

تا تشنه به خون، نرگس مستانه ی یار است
اندیشهٔ شیرینی جان، خواب و خمار است
در عشق حلال است مرا چاشنی شور
زخمم نمکستان شکر خندهٔ یار است
از قحط سخن سنج به لب مهر خموشی است
زین مرده دلان خامه ی امنا شمع مزار است
بر هم نزنم چشم به شبهای جدایی
صد شیشه ز پرگالهٔ دل بر مژه بار است
گل می کند از شرم، نهان دست نگارین
تا پنجه ی مژگان تو در خون شکار است
غمخانهٔ دل بی تو چرا تیره نباشد؟
کارش همه، با روزنه ی دیده ی تار است
شمعی چو تو در انجمن عشق، حزین نیست
هر چشم زدن اشک تو با آه دچار است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا تشنه به خون، نرگس مستانه ی یار است
اندیشهٔ شیرینی جان، خواب و خمار است
هوش مصنوعی: این بیت به تصویری از عشق و عاطفه اشاره دارد. در این تصویر، عشق مانند نرگس زیبایی است که به شدت انسان را جذب می‌کند و در عین حال، فراق و دوری از معشوق باعث ایجاد تشنگی و تمنا در دل عاشق می‌شود. همچنین، این احساسات شیرین و دلپذیر، در کنار خواب و خواب‌آوری، به نوعی نشانه‌ای از حالتی سرخوش و سرمست است که عشق به انسان می‌دهد. در کل، این بیت حالتی از اشتیاق و شیرینی عشق را به تصویر می‌کشد.
در عشق حلال است مرا چاشنی شور
زخمم نمکستان شکر خندهٔ یار است
هوش مصنوعی: در عشق، برای من مجاز است که احساس شور و هیجان را تجربه کنم. زخم‌هایم تلخی دارند، اما لبخند محبوبم مانند شکر است که شیرین‌کننده‌ی دردهایم می‌شود.
از قحط سخن سنج به لب مهر خموشی است
زین مرده دلان خامه ی امنا شمع مزار است
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که وقتی سخن سنج و گوینده‌ای در جمع نباشد، لبان خاموش و بی‌سخن می‌مانند. از این رو، دل‌هایی که زندگی ندارند، همچون شمع در کنار مزار دیگران روی کاغذ می‌نویسند و همواره یادآور غم و فقدان هستند. به عبارتی، خاموشی و نبود سخن‌گویی باعث یأس و ناامیدی در دل‌ها می‌شود.
بر هم نزنم چشم به شبهای جدایی
صد شیشه ز پرگالهٔ دل بر مژه بار است
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم در شب‌های دوری از هم، اشک بریزم؛ زیرا بار سنگینی از شیشه‌های خرد شدهٔ دلم بر چشمانم نشسته است.
گل می کند از شرم، نهان دست نگارین
تا پنجه ی مژگان تو در خون شکار است
هوش مصنوعی: گل از خجالت، به طور پنهانی می‌شکفد، زیرا چشمان زیبا و مهربانت همچون دست‌هایش، رازی ژرف را در خود دارند که در خون شکار است.
غمخانهٔ دل بی تو چرا تیره نباشد؟
کارش همه، با روزنه ی دیده ی تار است
هوش مصنوعی: بدون تو، غم‌های دل چرا نباید تاریک و غم‌انگیز باشد؟ زندگی‌اش فقط با اشک‌هایی که از چشمان تار به بیرون می‌آید، پیش می‌رود.
شمعی چو تو در انجمن عشق، حزین نیست
هر چشم زدن اشک تو با آه دچار است
هوش مصنوعی: شمعی مانند تو در محفل عشق وجود ندارد، هر بار که چشمت را ببندید، اشکت با آهی عمیق همراه است.