شمارهٔ ۱۳۵
ز خورشید قیامت گر کنم بالین سر خود را
نسازد مستی من خشک، دامان تر خود را
اگر آیینهٔ تیغم، برون از زنگ می آمد
به این گردن فرازان، می نمودم جوهر خود را
فروغ من در این ظلمت سرا روشن نمی گردد
که در خاکستر افلاک، دارم اخگر خود را
زلال غیرت از سرچشمهٔ حیوان بود خوش تر
ز خون گرم خود سیراب کردم خنجر خود را
تن سختی کشم پهلوی راحت برنمی دارد
شرارآسا اگر از سنگ سازم بستر خود را
دمی گر آستین از دیده پرشور بردارم
ز اشکم کشتی افلاک بازد لنگر خود را
کتاب هفت ملت بود بر طاق فراموشی
من آن روزیکه رهن باده کردم دفتر خود را
دل شوریده از سیر گلستان تنگتر گردد
خوشا بلبل که ریزد در قفس بال و پرخود را
دل ازگرد کدورت صاف کن با صیقل آهی
که این آیینه دارد در بغل، روشنگر خود را
حزین افتاده ام از عشق در دریای خونخواری
که با چنگال شیر مست می خارم سرخود را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز خورشید قیامت گر کنم بالین سر خود را
نسازد مستی من خشک، دامان تر خود را
هوش مصنوعی: اگر بالین سرم را از نور خورشید قیامت پر کنم، مستی من نمیگذارد که دامن خود را از خشکی پاک کنم.
اگر آیینهٔ تیغم، برون از زنگ می آمد
به این گردن فرازان، می نمودم جوهر خود را
هوش مصنوعی: اگر تیغ من، بدون زنگ و کثیفی، نمایان میشد، به کسانی که سر بلندی دارند، نشان میدادم که چه ارزشی دارم.
فروغ من در این ظلمت سرا روشن نمی گردد
که در خاکستر افلاک، دارم اخگر خود را
هوش مصنوعی: در تاریکی این مکان، نور من روشن نمیشود زیرا در میان خاکسترهای آسمان، فقط نیمهجان خود را دارم.
زلال غیرت از سرچشمهٔ حیوان بود خوش تر
ز خون گرم خود سیراب کردم خنجر خود را
هوش مصنوعی: آب زلال غیرت از ذات حیوانی انسان نشأت میگیرد و من خون گرم خود را فدای این غیرت کرده و خنجر خود را با آن سیراب کردم.
تن سختی کشم پهلوی راحت برنمی دارد
شرارآسا اگر از سنگ سازم بستر خود را
هوش مصنوعی: من در سختیها و مشکلات زندگی تحمل میکنم و از آسایش و آرامش خود دست نمیکشم، حتی اگر بخواهم از سنگ، زمین خوابم را بسازم.
دمی گر آستین از دیده پرشور بردارم
ز اشکم کشتی افلاک بازد لنگر خود را
هوش مصنوعی: اگر لحظهای آستینم را از چشمان پر از اشک بردارم، به سبب اشکم کشتی آسمانها لنگر خود را رها خواهد کرد.
کتاب هفت ملت بود بر طاق فراموشی
من آن روزیکه رهن باده کردم دفتر خود را
هوش مصنوعی: کتاب داستانهای هفت ملت در ذهن من به فراموشی سپرده شد، روزی که تصمیم گرفتم به دنیای باده و می پردازم و دفتر زندگیام را کنار گذاشتم.
دل شوریده از سیر گلستان تنگتر گردد
خوشا بلبل که ریزد در قفس بال و پرخود را
هوش مصنوعی: دل پریشان و شاداب از دیدن گلها، از تنگی قفس بیشتر ناراحت میشود. اما خوشا به حال بلبل که با وجود زندگی در تنگنا، بال و پر خود را در قفس میگشاید.
دل ازگرد کدورت صاف کن با صیقل آهی
که این آیینه دارد در بغل، روشنگر خود را
هوش مصنوعی: دل را از غبار و کدورت پاک کن با اندکی تلاشی مثل آهی که در دل این آینه نهفته است، زیرا این آینه میتواند به خوبی خود را نشان دهد.
حزین افتاده ام از عشق در دریای خونخواری
که با چنگال شیر مست می خارم سرخود را
هوش مصنوعی: من از عشق به شدت رنج میکشم و در دریای خطرناکی غوطهور هستم؛ همچون شیر مستی که به طرز وحشیانهای به خود آسیب میزند.

حزین لاهیجی