گنجور

شمارهٔ ۱۰۷

رهی ندارم بغیرکویت، الیک رجعی، لدیک زلفا
فلا تکلنی الی سواکا، الستُ شیب و لست شابا
منم فتاده، به دست اقران،چو پیر کنعان به شام هجران
ذهاب حزنی، جلاء عینی، صباح وصلک، اذا تجلی
عبث مسوزان به نارحرمان ، گذشت نتوان ز جان جانان
نقاب بگشا، جمال بنما، که سوخت جانم، درین تمنا
اگر چه صد سال ز بی خودی ها، به خاک راهت فتاده باشم
چو بازپرسی حدیث منزل، ز شوق گویم، لبثت یوما
خوشا محبت که فارغم کرد، زقید هستی،ز خود پرستی
نه ذوق کاری، نه زیر باری، نه رنج امروز، نه بیم فردا
فسانه واعظ به من چه خوانی؟ مرا به رندی فسانه کردند
مده فریبم به کیش زاهد، مدم به گوشم حدیث تقوا
دلا ندارد جهان وفایی، مگر بیابی رهی به جایی
به ملک معنی، اگر درآیی قدمت حیاً و لست تبلا
حدیث جور تو با که گویم، علاج درد دل از که جویم؟
به ما ندارد خدنگ نازت، دل ترحم، سر مدارا
حزین نباشد غم نهانی، سمر نمودن ز نکته دانی
که یار جانی چنان که دانی، بکل شیءٍ احاط علما

اطلاعات

وزن: مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رهی ندارم بغیرکویت، الیک رجعی، لدیک زلفا
فلا تکلنی الی سواکا، الستُ شیب و لست شابا
هوش مصنوعی: جز تو هیچ راهی ندارم، به سوی تو می‌آیم. با آن موهایت، مرا به کسی دیگر حواله نده. آیا من پیر شده‌ام یا هنوز جوانم؟
منم فتاده، به دست اقران،چو پیر کنعان به شام هجران
ذهاب حزنی، جلاء عینی، صباح وصلک، اذا تجلی
هوش مصنوعی: من در محاصره دوستان fallen هستم، مانند پیرمرد کنعان که به شدت از جدایی رنج می‌برد. در حالی که غم از دست رفتن به سراغم آمده، دیدن تو مایه‌ی روشنی چشمم و صبح وصل تو وقتی که درخششی به وجود می‌آورد.
عبث مسوزان به نارحرمان ، گذشت نتوان ز جان جانان
نقاب بگشا، جمال بنما، که سوخت جانم، درین تمنا
هوش مصنوعی: بیهوده به آتش حرمان نزن، زیرا نمی‌توان از جان محبوب گذشت. نقاب را بردار و زیبایی‌ات را نشان بده، که جانم در این آرزو سوخته است.
اگر چه صد سال ز بی خودی ها، به خاک راهت فتاده باشم
چو بازپرسی حدیث منزل، ز شوق گویم، لبثت یوما
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است که سال‌های طولانی را در غفلت و بی‌هویتی سپری کرده باشم، اما وقتی از من دربارهٔ حال و احوال تو بپرسی، با شوق و اشتیاق دربارهٔ روزی که در کنار تو بوده‌ام صحبت می‌کنم.
خوشا محبت که فارغم کرد، زقید هستی،ز خود پرستی
نه ذوق کاری، نه زیر باری، نه رنج امروز، نه بیم فردا
هوش مصنوعی: خوشا عشق و محبت که مرا از بند زندگی و خودخواهی آزاد کرد. اکنون نه کاری برای انجام دادن دارم، نه بار سنگینی بر دوش می‌زنم، نه از رنج‌های امروز نگرانم و نه از آینده می‌ترسم.
فسانه واعظ به من چه خوانی؟ مرا به رندی فسانه کردند
مده فریبم به کیش زاهد، مدم به گوشم حدیث تقوا
هوش مصنوعی: واعظ به من چه می‌گوید؟ مرا به رندی و دلدادگی متهم نکن. مرا با حرف‌های زاهدانه‌ات فریب نده و در گوشم از تقوا نگو.
دلا ندارد جهان وفایی، مگر بیابی رهی به جایی
به ملک معنی، اگر درآیی قدمت حیاً و لست تبلا
هوش مصنوعی: ای دل، این دنیا وفا ندارد، مگر اینکه راهی پیدا کنی به مکانی که معنای واقعی در آن است. اگر به آنجا پا بگذاری، باید با حیا و احترام وارد شوی و در آنجا بی‌خبر از دنیا نباشی.
حدیث جور تو با که گویم، علاج درد دل از که جویم؟
به ما ندارد خدنگ نازت، دل ترحم، سر مدارا
هوش مصنوعی: نمی‌دانم با چه کسی از ظلم و بی‌رحمی تو صحبت کنم و درمان دردهای خود را از چه کسی بخواهم. تیر ناز و زیبایی تو به ما نرسیده و دل من دیگر تاب و تحمل ندارد.
حزین نباشد غم نهانی، سمر نمودن ز نکته دانی
که یار جانی چنان که دانی، بکل شیءٍ احاط علما
هوش مصنوعی: غم پنهانی هیچگاه سبب اندوه نیست، بلکه دانایی از نکات ظریف زندگی باعث سرزندگی و شادابی می‌شود. یار دل همانی است که می‌دانی، زیرا علم و آگاهی به همه چیز تسلط دارد.