شمارهٔ ۶ - در مدح حضرت رسول اکرم(ص)
از چاک سینه چون جرس آوا برآورم
تا شهریان عقل به صحرا برآورم
کشتی دل فسرده به خشکی فکنده است
این قطره را فشرده و دریا برآورم
تا کار داغ عشق به سامان کنم تمام
چون شمع ز آستین ید طولا برآورم
نقد است نسیه های جهان پیش عارفان
امروز سر ز روزن فردا برآورم
احرام کوی دوست به پاکان میسر است
غسلی به خون دل، شفق آسا برآورم
قد خمیده، ناخن تدبیر عقده هاست
خار شکسته، با مژه از پا برآورم
مستی روا به معتکف خانقاه نیست
از رهن باده، دلق و مصلا برآورم
رهبان نیم، به سر چه کشم طیلسان شب؟
چون صبح، سر ز دلق مطرا برآورم
کو جذبه ای که از تپش خویش بال و پر
چون نیم بسمل، از همه اعضا برآورم
آشفته حال را سخن آشفته خوشتر است
دیوان دل خوش است، مجزا برآورم
سودای زلف، خانه خدای دلم شده ست
از کعبه بهتر آن که چلیپا برآورم
در بوتهٔ گداز نهم حرص و آز را
دودی ز آه سرد تمنا برآورم
کیخسروم چه زنده به گور جهان بود؟
سر زین نهفته دخمهٔ خضرا برآورم
بخت جوان نسازد با عجز کودکی
چون صبح شیرخواره، ثنایا برآورم
خفاش جهل عربده بنیاد کرده است
چون آفتاب تیغ به هیجا برآورم
آزرده است بس که دل از نقش آب و گل
دست ار دهد که دست به یغما برآورم
زین نقش هرزه، ساده کنم لوح جزو و کل
هر صورتی بود ، ز هیولا برآورم
ملک حوادث است به یغماییان حلال
گرد از نهاد مرکز غبرا برآورم
نصرت یدک بود علم کاویانیم
از نخل آه، رایت علیا برآورم
جان را ز چار میخ طبایع کنم رها
جبریل رابه عرش معلا برآورم
تا کی توان نهفت غم عشق را به دل؟
این آتش از شکنجهٔ خارا برآورم
خال لبی کجاست که از ذوق دعوتش
گلبانگ یا بلالِ آرحْنا برآورم؟
ای نازنین صنم به هوای تو سوختم
نبود عجب چو شعله، که غوغا برآورم
بفشان به صبر دامن ناز اوا کرشمه ای
تا شور محشر از دل شیدا برآورم
بگشا دهان چو غنچه به رنگین تبسمی
تا کام از آن لبان شکرخا برآورم
گویند اگر ز لطف تو، گردم زبان شکر
پرسند اگرزجورتو، حاشا برآورم
چون آفتاب، تیغ به فرقم اگر کشی
گردن نهم، زبان به اطعنا برآورم
دامن کشان اگر گذری بر مزار من
دستی زدل به عرض تمنا برآورم
گر دم زنم ز آتش جانسوز دوستی
آه از نهاد مؤمن و ترسا برآورم
حرف شب فراق اگر سرکنم چو شمع
دود از زبان خامه ی انشا برآورم
طوفان کنم ز دیده به درگاه مصطفی
دریا ز خاک یثرب و بطحا برآورم
از شش جهت ندا بک یا سید الرسل؟
بپذیر اگر خروش اغثنا برآورم
پای مجرّدان کشم از قید آب و گل
تحت الثری به اوج ثریا برآورم
عقل شریف در خور نفس خسیس نیست
چون اسم اعظمش ز معمّا برآورم
نفس یهود دشمن انفاس عیسویست
انجیل را ز دیر سکوبا برآورم
نور نظر ز طرّهٔ شب تیرگی گرفت
خورشیدرابه طلعت غرا برآورم
خوناب دل به جام سفالین زلال نیست
این دردی از شراب مهنّا برآورم
تا کی عزیز مصر به کنعان جفا کشد؟
یوسف ز حبس دار یهودا برآورم
آغشته در بخار دمن، نفخه ی یمن
این بوی گل زنکبت نکبا برآورم
شمس الضّحیٰ ز وادی مغرب علم کشید
شمّاس را ز صوم عذارا برآورم
هین سبطیان صلا که به اعجاز موسوی
سیل ازمسام صخرهٔ صمّا برآورم
خورشید سر ز شرم به جیب سحرکشد
از آستین اگر ید بیضا برآورم
جان بخش نغمه ای زنم از طبع پاک جیب
روح اللّهی ز مریم عذرا برآورم
حوری وشان ز خلوت مینو مثال دل
در حله های سندس و خارا برآورم
عنوان طرازنامه شوم چون ز نام تو
ازجیب خامه، عنبرسا را برآورم
خاکم سرشته است به آب ولای تو
تا باشدم نفس به تولّا برآورم
داغ غلامیت که بود بر جبین مرا
مهر مسلّمی ست که فردا برآورم
چشم حزین خسته به انعام عام توست
زین بحر فیض، کام تمنّا برآورم
شمارهٔ ۵ - در مدح حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله: مرغ شب پیشتر از آنکه برآرد آوازشمارهٔ ۷ - در مدح حضرت امیر مؤمنان: ای موی تو را غالیه سا عنبر سارا
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از چاک سینه چون جرس آوا برآورم
تا شهریان عقل به صحرا برآورم
هوش مصنوعی: از دل خود همچون صدای زنگی آواز میزنم تا مردان خرد و عقل را به دشت و بیابان بکشانم.
کشتی دل فسرده به خشکی فکنده است
این قطره را فشرده و دریا برآورم
هوش مصنوعی: دل شکستۀ من مثل کشتیای است که به خشکی افتاده و این قطره اشک را که در خود فشردهام، به دریا پرتاب خواهم کرد.
تا کار داغ عشق به سامان کنم تمام
چون شمع ز آستین ید طولا برآورم
هوش مصنوعی: برای اینکه عشق را به سرانجام برسانم، همه چیز را به دوش میکشم و مانند شمعی از آستینم نور میتابانم.
نقد است نسیه های جهان پیش عارفان
امروز سر ز روزن فردا برآورم
هوش مصنوعی: امروز عارفان میدانند که نعمتهای این دنیا تنها به صورت قرضی و موقتی هستند. من هم در آینده به دنبال آن هستم که از این دنیای گذرا و فانی برداشتهایی واقعی و دائمی داشته باشم.
احرام کوی دوست به پاکان میسر است
غسلی به خون دل، شفق آسا برآورم
هوش مصنوعی: تنها پاکان میتوانند وارد محفل دوست شوند. من هم برای ورود به این فضا، دل خود را به خون میزنم و با دلی سرشار از عشق و اشک، خود را آماده میکنم.
قد خمیده، ناخن تدبیر عقده هاست
خار شکسته، با مژه از پا برآورم
هوش مصنوعی: قدی خمیده، نشانهای از سختیها و چالشهایی است که با تدبیر و تلاش میتوان بر آنها غلبه کرد. زخمهای ناشی از مشکلات، با زیبایی و عزم قوی از بین میروند.
مستی روا به معتکف خانقاه نیست
از رهن باده، دلق و مصلا برآورم
هوش مصنوعی: مستی و شیدایی در مکانهای عبادت و زهد جایی ندارد؛ من برای دوری از شراب و نشئگی، دلق (لباس عابدانه) و محل نماز را کنار میگذارم.
رهبان نیم، به سر چه کشم طیلسان شب؟
چون صبح، سر ز دلق مطرا برآورم
هوش مصنوعی: من نیمهراه هستم، پس در این شب تار چه بار سنگینی بر دوش کشم؟ وقتی صبح شود، با کمر بسته و سر بلند از این لباس کهنه و بیفایده خارج میشوم.
کو جذبه ای که از تپش خویش بال و پر
چون نیم بسمل، از همه اعضا برآورم
هوش مصنوعی: میخواهم نیرویی بیابم که با شدت خود، همانند پرندهای که زخمی شده، مرا از تمام وجودم بلند کند و به پرواز درآورد.
آشفته حال را سخن آشفته خوشتر است
دیوان دل خوش است، مجزا برآورم
هوش مصنوعی: برای افرادی که در دل دچار آشفتگی هستند، صحبت کردن به گونهای آشفته و غیرمنظم، بسیار جذابتر و دلنشینتر به نظر میرسد. من هم میخواهم از احساسات و عواطف خودم به طور روشن و متمایز صحبت کنم.
سودای زلف، خانه خدای دلم شده ست
از کعبه بهتر آن که چلیپا برآورم
هوش مصنوعی: هوس و آرزوی زیبایی زلف محبوب، برای دل من به اندازهای ارزشمند شده که از کعبه هم بهتر است. بهتر است که من نمادی از عشق را برپا کنم.
در بوتهٔ گداز نهم حرص و آز را
دودی ز آه سرد تمنا برآورم
هوش مصنوعی: من حرص و آز را در آتشِ نابودی میگذارم و با دلی پر از خواسته، دودی از آه سرد به وجود میآورم.
کیخسروم چه زنده به گور جهان بود؟
سر زین نهفته دخمهٔ خضرا برآورم
هوش مصنوعی: کیخسرو چه کسی است که در زیر خاک جهان وجود داشته باشد؟ من سر از آن مکان پنهانی که در دل سبز است، بیرون میآورم.
بخت جوان نسازد با عجز کودکی
چون صبح شیرخواره، ثنایا برآورم
هوش مصنوعی: اگر جوانی شایسته باشد، نباید مانند یک کودک ناتوان و عاجز عمل کند. چون مانند صبحی که شیرخوارهای در آن دم به دنیا آمده، میخواهم پند و اندرزهایی را بیان کنم.
خفاش جهل عربده بنیاد کرده است
چون آفتاب تیغ به هیجا برآورم
هوش مصنوعی: خفاشی که به جهل و نادانی خود مغرور شده، مانند خورشید میدرخشد و من آمادهام تا با قدرت و روشنایی به او پاسخ دهم.
آزرده است بس که دل از نقش آب و گل
دست ار دهد که دست به یغما برآورم
هوش مصنوعی: دل از ظلمت و درد زندگی به ستوه آمده و آنقدر خستهام که اگر فرصتی پیدا کنم، میخواهم همه چیز را رها کرده و به سوی آزادی بروم.
زین نقش هرزه، ساده کنم لوح جزو و کل
هر صورتی بود ، ز هیولا برآورم
هوش مصنوعی: از این طرح بیاساس، لوحی را ساده میکنم که شامل همه اشکال و صور است، و از ماده اولیهای بر میآورم.
ملک حوادث است به یغماییان حلال
گرد از نهاد مرکز غبرا برآورم
هوش مصنوعی: پادشاهی حوادث به دستان کسی است که میتواند آن را مدیریت کند؛ من به هر دشواری که در زندگیام وجود دارد، میتوانم غلبه کنم و از مرکز مشکلات خود فرار کنم.
نصرت یدک بود علم کاویانیم
از نخل آه، رایت علیا برآورم
هوش مصنوعی: من با یاری و کمک تو، قدرت و علم خود را از درخت بلند و تنومند به دست میآورم و به یاری خدا پرچم بزرگ و آسمانی را به اهتزاز درمیآورم.
جان را ز چار میخ طبایع کنم رها
جبریل رابه عرش معلا برآورم
هوش مصنوعی: جان خود را از چهار میخ طبیعت آزاد میکنم و جبرئیل را به عرش اعلی میبرم.
تا کی توان نهفت غم عشق را به دل؟
این آتش از شکنجهٔ خارا برآورم
هوش مصنوعی: تا کی میتوانم غم عشق را در دل خود پنهان کنم؟ این آتش را از درد و رنجی که متحمل میشوم، آزاد میکنم.
خال لبی کجاست که از ذوق دعوتش
گلبانگ یا بلالِ آرحْنا برآورم؟
هوش مصنوعی: کجاست آن کسی که با زیبایی و دلانگیزیاش، باعث شود تا سرود خوشی و شادمانی نغمهسرایی کنم؟
ای نازنین صنم به هوای تو سوختم
نبود عجب چو شعله، که غوغا برآورم
هوش مصنوعی: ای محبوب عزیزم، به خاطر عشق تو جانم را سوزاندهام. جای تعجب نیست اگر مانند شعلهای آتشین، سر و صدایی به پا کنم.
بفشان به صبر دامن ناز اوا کرشمه ای
تا شور محشر از دل شیدا برآورم
هوش مصنوعی: به آرامی و با صبر، زیبایی خود را نشان بده؛ چرا که میخواهم از دل عاشق، شوری مانند روز قیامت برآورم.
بگشا دهان چو غنچه به رنگین تبسمی
تا کام از آن لبان شکرخا برآورم
هوش مصنوعی: بیا دهانت را مانند غنچهای که به لبخند زیبا شکفته شده، باز کن تا من از آن لبان شیرینت بهرهمند شوم.
گویند اگر ز لطف تو، گردم زبان شکر
پرسند اگرزجورتو، حاشا برآورم
هوش مصنوعی: میگویند اگر از محبت تو زبانم شیرین شود، اگر از خشم تو سخن بگویم، هرگز حاشا نمیکنم.
چون آفتاب، تیغ به فرقم اگر کشی
گردن نهم، زبان به اطعنا برآورم
هوش مصنوعی: اگر مانند آفتاب، تیغ را به فرق من بزنید، من گردن خود را پایین میآورم و زبانم را به اطاعت شما دراز میکنم.
دامن کشان اگر گذری بر مزار من
دستی زدل به عرض تمنا برآورم
هوش مصنوعی: اگر کسی با دامن کشان از کنار مزار من بگذرد، آرزو میکنم که دستی از دل به سوی آن بلند کند و درخواست کند.
گر دم زنم ز آتش جانسوز دوستی
آه از نهاد مؤمن و ترسا برآورم
هوش مصنوعی: اگر دربارهٔ آتش سوزان دوستی صحبت کنم، آهی از دل مؤمن و غیر مؤمن بلند میکنم.
حرف شب فراق اگر سرکنم چو شمع
دود از زبان خامه ی انشا برآورم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم درباره غم جدایی حرف بزنم، مانند شمعی خواهم بود که از زبانم دود برمیخیزد و این احساس را با قلمم به تصویر میکشم.
طوفان کنم ز دیده به درگاه مصطفی
دریا ز خاک یثرب و بطحا برآورم
هوش مصنوعی: با اشکهای ندامت و دعا به درگاه پیامبر خدا میروم و از دل سرزمینهای مقدس یثرب و بطحا جویبارهای رحمت و برکت را به وجود میآورم.
از شش جهت ندا بک یا سید الرسل؟
بپذیر اگر خروش اغثنا برآورم
هوش مصنوعی: از همه سو صدایی به خدای پیامبران برمیخیزد، اگر دردمندانه فریاد کمک کنم، تو را میپذیری؟
پای مجرّدان کشم از قید آب و گل
تحت الثری به اوج ثریا برآورم
هوش مصنوعی: من از محدودیتهای دنیای مادی و زمینی رها میشوم و خود را به ارتفاعات بلند و آسمانی میبرم.
عقل شریف در خور نفس خسیس نیست
چون اسم اعظمش ز معمّا برآورم
هوش مصنوعی: عقل والا و nobility در شان نفس پست و بیارزش نیست، زیرا وقتی اسم بزرگ و مهمش را از راز و ابهام بردارم، به وضوح روشن میشود.
نفس یهود دشمن انفاس عیسویست
انجیل را ز دیر سکوبا برآورم
هوش مصنوعی: نفس یهود، دشمن جان عیسوی است و من میخواهم انجیل را از دیر جمعآوری کنم.
نور نظر ز طرّهٔ شب تیرگی گرفت
خورشیدرابه طلعت غرا برآورم
هوش مصنوعی: خورشید را با زیبایی خیرهکنندهاش از تاریکی شب آزاد میکنم و نور چشمانم به آن جان میبخشد.
خوناب دل به جام سفالین زلال نیست
این دردی از شراب مهنّا برآورم
هوش مصنوعی: دل من دردی عمیق دارد که نمیتوانم آن را در جام شفاف و زیبا نشان دهم. این عذاب و اندوه ناشی از شرابی خاص است که در من تأثیر گذاشته و به نوعی احساساتی را در من برانگیخته است.
تا کی عزیز مصر به کنعان جفا کشد؟
یوسف ز حبس دار یهودا برآورم
هوش مصنوعی: به چه زمانی میخواهد عزیز مصر به کنعان ظلم و بیمهری کند؟ من یوسف را از زندان یهودا آزاد خواهم کرد.
آغشته در بخار دمن، نفخه ی یمن
این بوی گل زنکبت نکبا برآورم
هوش مصنوعی: در بخار دمنوش، بویی به مشام میرسد که یادآور عطر گلهاست. این بوی خوش من را به یاد سرزمین یمن میاندازد و میخواهم از آن بگویم.
شمس الضّحیٰ ز وادی مغرب علم کشید
شمّاس را ز صوم عذارا برآورم
هوش مصنوعی: خورشیدتابان از دشت تاریکی علم را بیرون کشید، تا از دامن عذاری به سوی روشنایی بیافرینم.
هین سبطیان صلا که به اعجاز موسوی
سیل ازمسام صخرهٔ صمّا برآورم
هوش مصنوعی: فریاد کنید ای فرزندان یعقوب، من با قدرت و اعجاز موسی میتوانم سیلی را از دل صخرهای سخت به راه اندازم.
خورشید سر ز شرم به جیب سحرکشد
از آستین اگر ید بیضا برآورم
هوش مصنوعی: اگر من معجزهای بزرگ و شگفتآور مثل ید بیضا (دست موسى) را نمایان کنم، خورشید هم از شرم خود را به آستین سحر خواهد کشید.
جان بخش نغمه ای زنم از طبع پاک جیب
روح اللّهی ز مریم عذرا برآورم
هوش مصنوعی: من آهنگی جانبخش ایجاد میکنم که از روح پاک و الهی مریم مقدس برمیخیزد.
حوری وشان ز خلوت مینو مثال دل
در حله های سندس و خارا برآورم
هوش مصنوعی: من زیباییهای بهشتی را از پشت پردههای مینو مشاهده میکنم و دل را در لباسهای نرم و گرانبها همچون چمن و ابریشم به نمایش میگذارم.
عنوان طرازنامه شوم چون ز نام تو
ازجیب خامه، عنبرسا را برآورم
هوش مصنوعی: من به خاطر نام تو، به اندازهای که بخواهم ستایش کنم، از قلمم عطر خوشی برمیآورم.
خاکم سرشته است به آب ولای تو
تا باشدم نفس به تولّا برآورم
هوش مصنوعی: من از خاکی ساخته شدهام که به آب محبت و ولایت تو آمیخته است، تا با هر نفس، عشق به تو را ابراز کنم.
داغ غلامیت که بود بر جبین مرا
مهر مسلّمی ست که فردا برآورم
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که عشق و وابستگی به معشوق در دل من همچون نشانی پایدار و عمیق است. این درد یا غم ناشی از این وابستگی، بهگونهای است که من با آن زندگی میکنم و در آینده نیز بر آن استوار خواهم بود.
چشم حزین خسته به انعام عام توست
زین بحر فیض، کام تمنّا برآورم
هوش مصنوعی: چشمان غمگین و خستهام به رحمت و بخشش تو امیدوار است. از این دریا پر از نعمت، آرزوهایم را برآورده کن.