گنجور

شمارهٔ ۴۸ - در بیان حال خود و نصیحت

چشمم گشوده است در فیض نوبهار
از داغ، ریخته ست دلم طرح لاله زار
منت خدای راکه به عون عنایتش
منت پذیر نیستم از خلق روزگار
پنجاه ساله، هستی پا در رکاب من
با ذلت سرای سپنجی نشد دچار
مشت استخوان جسم فنا را به زندگی
هرگز به دوش خلق نکردم چو مرده بار
مستغنیانه گام زدم چون مجردان
بردم اگر پیاده وگر تاختم سوار
گرحلقهٔ هلال و سمند سپهر بود
پا را نکرده ام به رکاب کس استوار
ابنای روزگار عیال همند و من
می زیبدم به غیرت مردانه افتخار
یکران همّت است به زیر رکاب من
بر باد پای عزم خودم چون فلک سوار
تمکین به خود گزاف چو کشتی نبسته ام
فطری بود چوکوه مرا لنگروقار
ننهاده ام به صدر ونعال کسی قدم
نشکسته ام ز جام و سفال کسی خمار
نفکنده ام به مهره و نقش کسی دوشش
نگرفته ام به کاخ سپنج کسی قرار
مرهون منتی نیم از فیض بحر و بر
ممنون قطره ای نیم از ابر نوبهار
نگرفته ام ز دست مسیح و خضر قدح
نشکسته ام ز گرده خورشید و مه، نهار
همّت برآن سراست که خرگه برون زند
از تنگنای عرصهٔ این نیلگون حصار
در کودکی که بود دلم مایل هنر
جوشید ذوق شعر ز طبع گهر نثار
هر مصرعم ز زلف رسا دلفریبتر
هر نقطه ام به شوخی خالِ عذار یار
حسن بلاغت و نمک گفتگوی من
شوری فکند در دل عشّاق بی قرار
صوفی به خانقاه، سرایید گفته ام
مطرب به ساز بزم، ز شعرم کشید تار
در شرق و غرب شعشعهٔ فکرتم دوند
عالم گرفت لمعهٔ این تیغ آبدار
هر صفحه را ز سنبل و ریحان چمن چمن
مرغوله ریز خامهٔ من ریخت در کنار
می گفت ادیب عقل که با شعر خو مگیر
ترسم فرو برد سر کلک تو را به عار
فکری که هست قائمهٔ عرش معرفت
نطقی که کرده روح قدس نفخه اش نثار
در بحر نظم، کز خزف ابلهان پر است
حیف است ربزد آب رخ فضل و اعتبار
بنگر به خسّت شرکا و نظر بپوش
ازگلشنی که دیده خراشد به نیش خار
اوّل ببین، حریفِ که می بایدت شدن
وانگه درآ به عرصهٔ میدان گیر و دار
زینها گذشته، تربیت دیگرت کنم
ای درگهت ز راه هنر در شکسته خار
آگه مگر نه ای که گذارد کم هنر
از مایهٔ نصیب تو چرخ ستیزه کار؟
افزون مکوش و مصلحت کار خود ببین
زین بیشتر ستم به دل و جان روا مدار
من گفتمش که آنچه سرودی به گوش من
آیات حکمت است و سزاوار گوشوار
لیکن یکی ست سود و زیان زمانه ام
سنجیده ایم هر دو، به میزان اعتبار
شاید رسد به اهل دلی گفتگوی من
کیفیّتی فزایدش این جام بی خمار
از نقش کم زنان چه زیان پاکباز را؟
کی همسر منند حریفان بدقمار؟
جوقی سیه زبان تهی مغز، چون قلم
مشتی زنخ زنان سفه سنج نابکار
بازار گرمی خزف این گروه را
عارف نهد چه وزن، به میزان اعتبار؟
شعرش مخوان که مشت کلوخی فراهم است
نظمش مگو که ناسره قلبی ست کم عیار
سستی مثابه ای! که گشایند چون دهن
جولاهه ای تنیده مگر تار، گرد غار
خام است و بی طراوت و بی مغز و بی مزه
فالیز بهمن آورد این گونه میوه بار
دیماه خاطرند به الفاظ بارده
یخ بندد از برودتشان در جگر بخار
و آن نکته ات که رزق کمی گیرد از هنر
روشن بود به تجربه کاران روزگار
امّا گزیر نیست که برهان خسّت است
رزق دو روزه را به هنر کردن اختیار
دندان آز، تیز به الوان رزق نیست
ما را همین به خوردن خون دل است کار
پاسخ چو دادمش، خردم اذن داد و گفت
میدان ز توست، گوی سخن زن به اقتدار
دادم عنان به طبع، اگر سهل اگر حرن
راندم کمیت خامه، اگر بحر اگر کنار
تا این زمان که عمر ز پنجاه درگذشت
دارم بنان و خامه، همان طفل نی سوار
ظلمی،که بر قوافی بیچاره رفته بود
از شاعران کُند شعور و ستم شعار
یکسر زدودم، از قلم معدلت شیم
انصاف دادم، از رقم کسروی مدار
کام سخن ز کلک من افتاد در شکر
دام نفس مراست، غزال ختن شکار
تا قرب سی هزار ز اشعار دلفریب
بر صفحهٔ زمانه نوشتیم یادگار
معنی به حشمتی که بود بحر پرشکوه
لفظش به جودتی که بود موج جویبار
سنجیدگی چنان که ز لب ناشنیده گوش
بی اختیار، دل کشدش در بر و کنار
پیرایهٔ قبول و صفای نفس به هم
لطف اشارت و نمک عاشقی به کار
شرمندهٔ من است گهرهای آبگون
پروردهٔ من است سخنهای آبدار
از شرم نقطه ای که سنان نیم فشاند
خورشید خویش را زده، بر تیغ کوهسار
گاهی مگر به خاطر آیندگان رسیم
ما در گذرگه و سخن ماست پایدار
مست گذاره ایم چو موج از قفای هم
در کاروان ما قدمی نیست استوار
اکنون نمانده است به دل ذوق گفتگو
کوتاهی از من و کرم از آفریدگار
خامش حزین که نامه به پایان رسانده ای
وقت است خامه را فکند، دست رعشه دار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشمم گشوده است در فیض نوبهار
از داغ، ریخته ست دلم طرح لاله زار
هوش مصنوعی: چشمم در فصل نو بهار، پر از نعمت و زیبایی است و از اندوه و غم، قلبم به صورت یک میدان گل لاله پر شده است.
منت خدای راکه به عون عنایتش
منت پذیر نیستم از خلق روزگار
هوش مصنوعی: به شکرانه خداوند، از نعمت‌های او بهره‌مندم و نیازی به توجه دیگران ندارم. تنها لطف و عنایت او برای من کافی است و از حمایت مردم زمانم بی‌نیازم.
پنجاه ساله، هستی پا در رکاب من
با ذلت سرای سپنجی نشد دچار
هوش مصنوعی: در این سال‌ها، تو همواره با ذلت و زیر بار سختی‌ها، در کنار من بوده‌ای و هرگز تسلیم نشدی.
مشت استخوان جسم فنا را به زندگی
هرگز به دوش خلق نکردم چو مرده بار
هوش مصنوعی: من هرگز وزنه و بار زندگی را بر دوش آدم‌ها نمی‌گذارم، چون خودم مثل یک مرده در این دنیا بی‌فایده‌‌ام و فقط مشتی استخوان هستم.
مستغنیانه گام زدم چون مجردان
بردم اگر پیاده وگر تاختم سوار
هوش مصنوعی: بی‌نیاز و با آرامش قدم برداشتم، همانند افرادی که به دور از وابستگی‌ها هستند. اگر پیاده بروما، چیزی نداشتیم، و اگر با تاخیر برسم، سوار بر اسب خواهم بود.
گرحلقهٔ هلال و سمند سپهر بود
پا را نکرده ام به رکاب کس استوار
هوش مصنوعی: اگر در حقیقت خوشبختی و بزرگی به مانند حلقهٔ هلال و سوارکاری بر اسب آسمان باشد، من هرگز پا در راه کسی نمی‌گذارم و به هیچ‌کس وابسته نیستم.
ابنای روزگار عیال همند و من
می زیبدم به غیرت مردانه افتخار
هوش مصنوعی: نسل‌های مختلف زندگی، همچون خانواده‌ای هستند که به یکدیگر وابسته‌اند و من با شجاعت و غیرت مردانه‌ام، به این شرایط افتخار می‌کنم.
یکران همّت است به زیر رکاب من
بر باد پای عزم خودم چون فلک سوار
هوش مصنوعی: تلاش و اراده‌ام در زیر قدم‌هایم قرار دارد و عزم و اراده‌ام را مانند نیروی آسمانی به جلو می‌برد.
تمکین به خود گزاف چو کشتی نبسته ام
فطری بود چوکوه مرا لنگروقار
هوش مصنوعی: من به خودم اجازه نمی‌دهم که به راحتی تسلیم جاذبه‌ها شوم، چرا که مانند کشتی نیستم که بی‌دلیل در آبی آرام شناور شوم. وجود من به‌طور طبیعی مقاوم و استوار است، مانند کوهی که پایه‌اش محکم و استوار است.
ننهاده ام به صدر ونعال کسی قدم
نشکسته ام ز جام و سفال کسی خمار
هوش مصنوعی: من هیچگاه خود را در جایگاه بالایی قرار نداده‌ام و هیچ‌کس را برتر از خود نمی‌دانم. همچنین، در اثر نوشیدن شراب و می، قدمی بر زمین کسی نگذاشته‌ام و به خاطر کسی نیز آسیبی ندیده‌ام.
نفکنده ام به مهره و نقش کسی دوشش
نگرفته ام به کاخ سپنج کسی قرار
هوش مصنوعی: من هرگز زیر بار محبت و تأثیر کسی نرفته‌ام و از سر قضا و قدر به هیچ کاخی وابسته نشده‌ام.
مرهون منتی نیم از فیض بحر و بر
ممنون قطره ای نیم از ابر نوبهار
هوش مصنوعی: من به هیچ وجه بدهکار نعمتی نیستم، چرا که از دریای فیض، تنها یک قطره به من رسیده است و اگر هم به باران بهاری تشبیه کنم، این باران فقط یک قطره است.
نگرفته ام ز دست مسیح و خضر قدح
نشکسته ام ز گرده خورشید و مه، نهار
هوش مصنوعی: من از دست مسیح و خضر نوشیدنی نگرفته‌ام و جامی نشکسته‌ام از نور خورشید و ماه در روز.
همّت برآن سراست که خرگه برون زند
از تنگنای عرصهٔ این نیلگون حصار
هوش مصنوعی: اراده و تلاش بر این است که از محدودیت‌های موجود خارج شویم و به جهانی وسیع‌تر و آزادتر دست پیدا کنیم.
در کودکی که بود دلم مایل هنر
جوشید ذوق شعر ز طبع گهر نثار
هوش مصنوعی: وقتی کودک بودم، دل من به هنر جذب بود و ذوق شعر و شاعرانه‌گی از طبع من به شکل جواهر ساطع می‌شد.
هر مصرعم ز زلف رسا دلفریبتر
هر نقطه ام به شوخی خالِ عذار یار
هوش مصنوعی: هر ردیف موی زیبای او دل‌فریب‌تر است و هر لکه‌ای بر صورت یار، به‌طرز شوخ‌طبعی، جذابیت خاصی دارد.
حسن بلاغت و نمک گفتگوی من
شوری فکند در دل عشّاق بی قرار
هوش مصنوعی: زیبایی و شیرینی گفت و گوی من شور و شوقی در دل عاشقان ناآرام ایجاد کرد.
صوفی به خانقاه، سرایید گفته ام
مطرب به ساز بزم، ز شعرم کشید تار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نوعی زندگی معنوی و معرفتی صوفی اشاره می‌کند که در خانقاه به راز و نیاز مشغول است. او همچنین به این نکته اشاره می‌کند که مطرب با آوای ساز خود و به واسطه اشعاری که از او شنیده، می‌تواند شور و نشاطی به جمع ببخشد. به طور کلی، این بیت به juxtaposition بین زندگی عرفانی و لذت‌های دنیوی می‌پردازد.
در شرق و غرب شعشعهٔ فکرتم دوند
عالم گرفت لمعهٔ این تیغ آبدار
هوش مصنوعی: فکر و اندیشه‌ام همچون نوری در شرق و غرب در حال حرکت است و همه جا را فرا گرفته، همان‌طور که این تیغ تیز و براق درخشش خاصی دارد.
هر صفحه را ز سنبل و ریحان چمن چمن
مرغوله ریز خامهٔ من ریخت در کنار
هوش مصنوعی: دست من با نرمی و ظرافت، بر روی هر صفحه‌ای گل‌ها و گیاهان معطر را می‌کارد و زیبایی را در آن جوانه می‌زند.
می گفت ادیب عقل که با شعر خو مگیر
ترسم فرو برد سر کلک تو را به عار
هوش مصنوعی: ادبایی که بر عقل تکیه دارد، به تو توصیه می‌کند که به شعر وابسته نشوی. زیرا می‌ترسد که این وابستگی باعث شود که استعداد نوشتن تو تحت‌الشعاع قرار گیرد و به نوعی سرزنش شود.
فکری که هست قائمهٔ عرش معرفت
نطقی که کرده روح قدس نفخه اش نثار
هوش مصنوعی: فکری که به پایه و اساس دانش و معرفت منجر می‌شود، سخن و بیان که روح القدس به‌واسطه آن، روح و الهامات خود را نثار کرده است.
در بحر نظم، کز خزف ابلهان پر است
حیف است ربزد آب رخ فضل و اعتبار
هوش مصنوعی: در میان شعر و نظم، که پر از سخنان بی‌ارزش و نپخته است، افسوس که آبروی فضیلت و اعتبار به این موارد بی‌فایده آلوده شود.
بنگر به خسّت شرکا و نظر بپوش
ازگلشنی که دیده خراشد به نیش خار
هوش مصنوعی: به کم‌لطفی و نادانی دیگران دقت کن و از زیبایی‌های ظاهری که دچار آسیب و زخم شده‌اند، بگذر.
اوّل ببین، حریفِ که می بایدت شدن
وانگه درآ به عرصهٔ میدان گیر و دار
هوش مصنوعی: ابتدا حریف خود را بشناس و ببین که با چه کسی باید روبه‌رو شوی، سپس به میدان بیافرین و در آنجا وارد عمل شو.
زینها گذشته، تربیت دیگرت کنم
ای درگهت ز راه هنر در شکسته خار
هوش مصنوعی: از این مسائل فراتر رفته‌ام، اکنون می‌خواهم تربیت دیگری برای تو بکنم. ای درگاه تو، از طریق هنر، در میان خارها و مشکلات، عبور کرده‌ام.
آگه مگر نه ای که گذارد کم هنر
از مایهٔ نصیب تو چرخ ستیزه کار؟
هوش مصنوعی: آیا نمی‌دانی که تقدیر و سرنوشت می‌تواند به تو اندکی هنر و استعداد بدهد؟
افزون مکوش و مصلحت کار خود ببین
زین بیشتر ستم به دل و جان روا مدار
هوش مصنوعی: زیادتر تلاش نکن و به عواقب کار خود توجه کن، زیرا از این بیشتر ظلم به دل و جان خود نکن.
من گفتمش که آنچه سرودی به گوش من
آیات حکمت است و سزاوار گوشوار
هوش مصنوعی: به او گفتم که آنچه را که خواندی برای من، همچون نشانه‌های حکمت است و شایسته است که به عنوان طلا و زیور در گوش من بیفتد.
لیکن یکی ست سود و زیان زمانه ام
سنجیده ایم هر دو، به میزان اعتبار
هوش مصنوعی: ما هر دو جنبه‌ی خوب و بد زمانه را با هم مقایسه کرده‌ایم و به این نتیجه رسیده‌ایم که در نهایت، اعتبار و ارزش چیزهای دیگر مهم‌تر از آن‌هاست.
شاید رسد به اهل دلی گفتگوی من
کیفیّتی فزایدش این جام بی خمار
هوش مصنوعی: شاید من بتوانم با اهل دل به گفتگو بپردازم و حال و هوای این جام بی‌خمار بر کیفیت این مکالمه بیفزاید.
از نقش کم زنان چه زیان پاکباز را؟
کی همسر منند حریفان بدقمار؟
هوش مصنوعی: چرا باید نگران کمبود زیبایی‌ها باشم؟ برای یک انسان پاکدامن، همسران بد، هیچ فایده‌ای ندارند.
جوقی سیه زبان تهی مغز، چون قلم
مشتی زنخ زنان سفه سنج نابکار
هوش مصنوعی: جمعیتی از افرادی که بی‌سواد و بی‌فهم هستند، مانند نوشتاری که توسط عده‌ای بی‌خبر از نیک و بد، و بدون آگاهی از حقیقت‌ها به وجود آمده است.
بازار گرمی خزف این گروه را
عارف نهد چه وزن، به میزان اعتبار؟
هوش مصنوعی: در بازار پررونق و شلوغ این گروه، عارف به چه چیزهایی توجه می‌کند؟ آیا به وزن و اعتبار چیزی اهمیت می‌دهد یا خیر؟
شعرش مخوان که مشت کلوخی فراهم است
نظمش مگو که ناسره قلبی ست کم عیار
هوش مصنوعی: شعرش را نخوان، زیرا مثل توده‌ای از گل‌ولای بی‌ارزش است، و نظم او را نیز بیان نکن، چون قلبی که این اشعار را سروده، کم‌ارزش و بی‌اعتبار است.
سستی مثابه ای! که گشایند چون دهن
جولاهه ای تنیده مگر تار، گرد غار
هوش مصنوعی: سستی همانند روزنه‌ای است که مانند دهن یک بافنده، تارهای تو در هم تنیده را به آرامی باز می‌کند و به بیرون می‌آورد.
خام است و بی طراوت و بی مغز و بی مزه
فالیز بهمن آورد این گونه میوه بار
هوش مصنوعی: این میوه خام و بی‌طراوت و بی‌مزه است و در این فصل بهمن برداشت شده است.
دیماه خاطرند به الفاظ بارده
یخ بندد از برودتشان در جگر بخار
هوش مصنوعی: در دی‌ماه، به دلیل سردی شدید، کلام و احساسات ما یخ می‌زند و بر اثر این سرما بخار در دل ما ایجاد می‌شود.
و آن نکته ات که رزق کمی گیرد از هنر
روشن بود به تجربه کاران روزگار
هوش مصنوعی: نکته‌ای که باید به آن توجه کرد این است که توانایی‌های فردی و هنری ممکن است در ابتدا نتیجه چندانی نداشته باشد، اما با تجربه و تلاش در گذر زمان، موفقیت‌ها و برکت‌های بیشتری به دست می‌آید.
امّا گزیر نیست که برهان خسّت است
رزق دو روزه را به هنر کردن اختیار
هوش مصنوعی: اما نمی‌توان انکار کرد که دلیل بخیل بودن، انتخاب روزی دو روزه به وسیله‌ی هنر و مهارت است.
دندان آز، تیز به الوان رزق نیست
ما را همین به خوردن خون دل است کار
هوش مصنوعی: حس طمع و گرسنگی به اشکال مختلف برای ما سودی ندارد و ما فقط با تحمل درد و رنج زندگی سر و کار داریم.
پاسخ چو دادمش، خردم اذن داد و گفت
میدان ز توست، گوی سخن زن به اقتدار
هوش مصنوعی: وقتی که من پاسخ را دادم، خرد و عقل به من اجازه داد و گفت که از خودت است، پس با قدرت سخن بگو.
دادم عنان به طبع، اگر سهل اگر حرن
راندم کمیت خامه، اگر بحر اگر کنار
هوش مصنوعی: من اختیار قلم را به دست طبع سپردم، بی‌توجه به اینکه کار آسان است یا سخت. با قدرت قلمم، مانند دریا یا ساحل، نوشته‌هایم را به پیش می‌رانم.
تا این زمان که عمر ز پنجاه درگذشت
دارم بنان و خامه، همان طفل نی سوار
هوش مصنوعی: این زمان که از پنجاه سالگی عبور کرده‌ام، هنوز مانند یک کودک ناآگاه و بی‌تجربه، قلم و توانایی نوشتن در دست دارم.
ظلمی،که بر قوافی بیچاره رفته بود
از شاعران کُند شعور و ستم شعار
هوش مصنوعی: با توجه به سخن شاعر، ظلم و بی‌رحمی‌ای که بر شعرها و قوافی غمگین ویران شده، به دست شاعران نادان و بد ذات رفته است. این شاعران که شعور کافی ندارند، به شعاری ستمگرانه متوسل شده‌اند و باعث آسیب رساندن به هنر شعر شده‌اند.
یکسر زدودم، از قلم معدلت شیم
انصاف دادم، از رقم کسروی مدار
هوش مصنوعی: به کلی از قضاوت‌های ناعدلانه و سطحی کنار کشیدم و تلاش کردم که با انصاف و عدالت رفتار کنم، و به این ترتیب از نادرستی‌ها و مفاهیم نادرست دور شدم.
کام سخن ز کلک من افتاد در شکر
دام نفس مراست، غزال ختن شکار
هوش مصنوعی: سخنان شیرین من مانند شهدی است که از قلمم می‌ریزد و این نفس من است که مرا به دام انداخته، مانند غزالی که در ختن به دام افتاده است.
تا قرب سی هزار ز اشعار دلفریب
بر صفحهٔ زمانه نوشتیم یادگار
هوش مصنوعی: ما سی هزار شعر زیبا و جذاب را روی صفحهٔ تاریخ نوشتیم و آن‌ها به یادگار ماندند.
معنی به حشمتی که بود بحر پرشکوه
لفظش به جودتی که بود موج جویبار
هوش مصنوعی: منظور این است که مانند دریای وسیع و باعظمت، کلماتش با شکوه و زیبا هستند و به مانند امواج یک جویبار، سخاوت و بخشش در آن وجود دارد.
سنجیدگی چنان که ز لب ناشنیده گوش
بی اختیار، دل کشدش در بر و کنار
هوش مصنوعی: حضور سنجیده و حساب شده‌ای دارد که حتی بدون اینکه لب از سخن بگشاید، شنونده را به خود جذب می‌کند و دلش را نزد خود می‌کشد.
پیرایهٔ قبول و صفای نفس به هم
لطف اشارت و نمک عاشقی به کار
هوش مصنوعی: زیبایی و خلوص روح با کمک عشق و توجه به یکدیگر به وجود می‌آید.
شرمندهٔ من است گهرهای آبگون
پروردهٔ من است سخنهای آبدار
هوش مصنوعی: گنج‌های با ارزش و زیبای من که از دلِ من شکل گرفته‌اند، باعث شرمندگی‌ام هستند، زیرا کلام‌های شیرین و دلنشینی را به وجود آورده‌اند.
از شرم نقطه ای که سنان نیم فشاند
خورشید خویش را زده، بر تیغ کوهسار
هوش مصنوعی: از خجالت نقطه ای که سنان تیر را نیمه رها می کند، خورشید خود را بر دامنه های کوه انداخته است.
گاهی مگر به خاطر آیندگان رسیم
ما در گذرگه و سخن ماست پایدار
هوش مصنوعی: شاید ما به خاطر نسل‌های آینده در این دنیا به جا بمانیم و سخنان ما همیشه ماندگار شود.
مست گذاره ایم چو موج از قفای هم
در کاروان ما قدمی نیست استوار
هوش مصنوعی: ما مانند امواج در پی یکدیگر هستیم و مثل آنها در مسیرمان ناپایداریم؛ در کاروان ما هیچ قدمی ثابت و محکم وجود ندارد.
اکنون نمانده است به دل ذوق گفتگو
کوتاهی از من و کرم از آفریدگار
هوش مصنوعی: حالا دیگر هیچ شوق و ذوقی برای گفت‌وگو وجود ندارد، نه از من چیزی مانده و نه از کرم و رحمت آفریدگار.
خامش حزین که نامه به پایان رسانده ای
وقت است خامه را فکند، دست رعشه دار
هوش مصنوعی: سکوت کن حزین، که تو نامه‌ات را به پایان رسانده‌ای. اکنون وقت آن است که قلم را کنار بگذاری و دست لرزان خود را آرام کنی.