شمارهٔ ۴۲ - تجدیدِ مَطلَع
آمدی چون تو من بی سر و سامان رفتم
هستیم گرد رهی بود، به جولان رفتم
وضع آشفتگی ام بی تو چنان زیبا بود
که دل آشوب تر از زلفِ پریشان رفتم
هم بت قلب شمارند مرا برهمنان
طاق ابروی تو را بس که به قربان رفتم
گر تو رفتی ز برم لیک به گردم نرسی
به قفای تو ز خود بس که شتابان رفتم
ناتوانان تو را دوری ره مانع نیست
بوی پیراهنم، از مصر به کنعان رفتم
هر کف خاک درین غمکده دامی دارد
گر برون آمدم از چاه، به زندان رفتم
هیچک س را خبری زان بت هر جایی نیست
به سراغش به درِ گبر و مسلمان رفتم
من همان سوخته جان مرغ سمندرکیشم
طعن خامی نزنی گر به گلستان رفتم
جغد ویرانهٔ عشقم به گلم کار نبود
به هم آوازی مرغان خوش الحان رفتم
منم آن یوسف افتاده به زندان بدن
که به یکبارگی از یاد عزیزان رفتم
منم آن سالک سرگرم که درخلوت فکر
به دو عالم ز ره چاک گریبان رفتم
منم آن کهنه درا، قافلهٔ وحشت را
که ز سرتاسرِ این دشت، خروشان رفتم
منم آن مایه کسادِ سرِ بازار جنون
که ز افسردگی از خاطر طفلان رفتم
منم آن نغز نوا، طایر طوبی مسکن
که به طوف حرم حجّت رحمان رفتم
علی عالی اعلی که به دریوزه او
خشک لب آمدم و غیرت عمّان رفتم
سرورا، آگهی از حال پریشان دلم
که به تاراج حوادث سر و سامان رفتم
گوییا عضو ز جا رفته ام، آرامم نیست
تا ز ایران بدر از گردش دوران رفتم
ای شه مصر که با خسته دلانت نظری ست
دست من گیر که در کلبهٔ احزان رفتم
فکر من کن که تو سرمایهٔ محتاجانی
که از این مرحله خوش بی سر و سامان رفتم
آمدم غرقهٔ عصیان به پناه دَرِ تو
شکر جود تو که مستغرق غفران رفتم
گرچه از خال ثنا، حسن تو مستغنی بود
به مدیح تو شها حسرت حسّان رفتم
گرچه نامد سخنی لایق شأن ات به لبم
به ثنای تو شها، غیرت سحبان رفتم
نیست جای سخن این بحر نفس سوز حزین
به خموشی زدم، از تنگی میدان رفتم
کلکم افتاد به غوّاصی این بحر سراب
شمع سان در سر این فکر به پایان رفتم
شمارهٔ ۴۱ - تجدید مطلع: به وصفت اگر خامه لب تر نمایدشمارهٔ ۴۳ - در مدح حضرت احمد بن موسی الکاظم علیه السّلام: از یمن سرفرازی مدح خدایگان
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آمدی چون تو من بی سر و سامان رفتم
هستیم گرد رهی بود، به جولان رفتم
هوش مصنوعی: تو که آمدی، من که بیقرار و آشفته بودم، ناگهان به مسیر عشق و زیبایی رسیدم و به شوق و حال و هوا رفتم.
وضع آشفتگی ام بی تو چنان زیبا بود
که دل آشوب تر از زلفِ پریشان رفتم
هوش مصنوعی: وضع و حال آشفتهام در absence تو به قدری زیبا بود که دلم بیشتر از زلفهای درهم و برهم پریشان شد.
هم بت قلب شمارند مرا برهمنان
طاق ابروی تو را بس که به قربان رفتم
هوش مصنوعی: مردم من را به عنوان معشوقی در نظر میگیرند، اما ابروی قوسدار تو آنقدر زیباست که من برای آن دیوانهوار فدایت میشوم.
گر تو رفتی ز برم لیک به گردم نرسی
به قفای تو ز خود بس که شتابان رفتم
هوش مصنوعی: اگر تو از کنارم بروی، اما نمیتوانی به من برسید، چون به خاطر شتابی که داشتم، از خودم دور شدم.
ناتوانان تو را دوری ره مانع نیست
بوی پیراهنم، از مصر به کنعان رفتم
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که برای ناتوانان و کسانی که عشق و علاقه دارند، فاصله و دوری مانع از رسیدن به معشوق نیست. بوی آشنا و یادگار که از یک سرزمین به سرزمین دیگر منتقل میشود، نشاندهندهی پیوند عاطفی عمیق میان افراد است. در اینجا، سفر از مصر به کنعان نماد جستجو و حرکت به سمت معشوق است، حتی اگر موانع وجود داشته باشد.
هر کف خاک درین غمکده دامی دارد
گر برون آمدم از چاه، به زندان رفتم
هوش مصنوعی: در هر گوشه از این مکان پر از اندوه، دامی وجود دارد. اگر از مشکلات بیرون بیایم، باز هم به بند و حبس دیگری گرفتار میشوم.
هیچک س را خبری زان بت هر جایی نیست
به سراغش به درِ گبر و مسلمان رفتم
هوش مصنوعی: هیچکس از حال آن معشوق در هیچ جا خبری ندارد، بنابراین من برای دیدارش به در خانهی زرتشتیها و مسلمانها رفتهام.
من همان سوخته جان مرغ سمندرکیشم
طعن خامی نزنی گر به گلستان رفتم
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که به خاطر عشق و احساسات شدیدم شبیه پرندهای افسانهای سوختهام. هرگز مرا به خاطر نادانی و خامیام مورد سرزنش قرار نده، حتی اگر به گلستان بروم.
جغد ویرانهٔ عشقم به گلم کار نبود
به هم آوازی مرغان خوش الحان رفتم
هوش مصنوعی: در خراب شدهٔ عشق من، جغدی وجود ندارد و نیازی به وجودش نیست، بنابراین تصمیم گرفتم با پرندگان خوش صدا همخوانی کنم.
منم آن یوسف افتاده به زندان بدن
که به یکبارگی از یاد عزیزان رفتم
هوش مصنوعی: من همان یوسف هستم که در زندان تن گرفتار شدم و به یکباره از یاد عزیزانم فراموش شدم.
منم آن سالک سرگرم که درخلوت فکر
به دو عالم ز ره چاک گریبان رفتم
هوش مصنوعی: من آن مسافری هستم که در تنهایی و تفکر، به دو جهان مختلف وارد شدم و برای این کار، از قید و بندهای دنیوی جدا شدم.
منم آن کهنه درا، قافلهٔ وحشت را
که ز سرتاسرِ این دشت، خروشان رفتم
هوش مصنوعی: من همان کهنه درویش هستم که با صدای بلند و پرهیجان، قافلهٔ ترس و وحشت را از این دشت وسیع رهبری کردهام.
منم آن مایه کسادِ سرِ بازار جنون
که ز افسردگی از خاطر طفلان رفتم
هوش مصنوعی: من همان چیزی هستم که باعث رکود و کسادی در اوج جنون شدهام، به گونهای که به خاطر غم و اندوه از یاد بچهها رفتهام.
منم آن نغز نوا، طایر طوبی مسکن
که به طوف حرم حجّت رحمان رفتم
هوش مصنوعی: من آن آواز دلنواز هستم که مانند پرندهای زیبا، در بهشت جای دارم و به حرم خداوند، جایی که رحمت و لطف او در آن جاری است، سفر کردهام.
علی عالی اعلی که به دریوزه او
خشک لب آمدم و غیرت عمّان رفتم
هوش مصنوعی: من در برابر علی، که در مقام و منزلت بالاست، در حالی که با دهانی خشک و تشنه به او نزدیک شدم، غیرت و شجاعت عمّان را از یاد بردم.
سرورا، آگهی از حال پریشان دلم
که به تاراج حوادث سر و سامان رفتم
هوش مصنوعی: ای عزیز، از وضعیت آشفته دلم باخبر باش که در میان حوادث و مشکلات به شدت درهم و برهم شدهام.
گوییا عضو ز جا رفته ام، آرامم نیست
تا ز ایران بدر از گردش دوران رفتم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من از جایی که هستم دور شدهام و نمیتوانم آرامش داشته باشم تا اینکه از ایران به خاطر گذر زمان جدا شوم.
ای شه مصر که با خسته دلانت نظری ست
دست من گیر که در کلبهٔ احزان رفتم
هوش مصنوعی: ای پادشاه مصر، که نگاهت بر دلهای خسته تاثیر دارد، دست مرا بگیر چرا که به کلبهٔ غم و اندوه وارد شدهام.
فکر من کن که تو سرمایهٔ محتاجانی
که از این مرحله خوش بی سر و سامان رفتم
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که من به خاطر تو و برای کسانی که در سختی هستند، ارزش دارم، افرادی که از این مرحله بی سر و سامان عبور کردهاند.
آمدم غرقهٔ عصیان به پناه دَرِ تو
شکر جود تو که مستغرق غفران رفتم
هوش مصنوعی: من به خاطر نافرمانیهایم به درگاه تو پناه آوردم و سپاسگزارم که با بخششهای تو، از تمام گناههایم رها شدم.
گرچه از خال ثنا، حسن تو مستغنی بود
به مدیح تو شها حسرت حسّان رفتم
هوش مصنوعی: هرچند زیبایی تو به قدری است که نیازی به ستایش من ندارد، اما من به خاطر تو و زیباییات به ستایش و ذکر تو دست زدم و دلم را به حسرت زنده نگه داشتم.
گرچه نامد سخنی لایق شأن ات به لبم
به ثنای تو شها، غیرت سحبان رفتم
هوش مصنوعی: هرچند که نتوانستم کلامی شایسته مقام تو به زبان بیاورم، اما به خاطر غیرت و شجاعت سحبان، به ستایش تو پرداختم.
نیست جای سخن این بحر نفس سوز حزین
به خموشی زدم، از تنگی میدان رفتم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر بیان میکند که در این فضای پرتنش و غمانگیز، جایی برای صحبت کردن وجود ندارد. از این رو، او به سکوت روی آورده و به خاطر تنگی میدان، از آنجا دور شده است.
کلکم افتاد به غوّاصی این بحر سراب
شمع سان در سر این فکر به پایان رفتم
هوش مصنوعی: همه شما در جستوجوی این دریا غرق شدهاید، مانند شمعی که در سر این فکر به پایان رسیدهام.