گنجور

شمارهٔ ۳۹ - در منقبت و توسّل به حضرت ولی عصر (عج)

نی خامه دارد سر خوش نوایی
کهن بلبل آهنگ دستان سرایی
بیا مطرب امشب، رَهِ تازه سرکن
ملولیم از رندی و پارسایی
شکستند عهد وفا دوستداران
همین غم بود غم، درست آشنایی
خوشا صلح کلّ و خوشا طرز مستان
بس است از حریفان چون و چرایی
غباری که برخیزد از کوی حرمان
به چشم امیدم کند توتیایی
ز تأثیر غمهای آتش عذاران
کند گونه کاهیم، کهربایی
دهد ارمغان، کلک معنی نگارم
به صورت طرازان چین و ختایی
نشسته ست بر تخت یونان فطرت
فلاطون دانش، به خاقان ستایی
امام امم صاحب عصر، مهدی
که نامش علم شد به مشکل گشایی
فلک کرده هر صبح با کاسهٔ مهر
ز دربار دردی کشانش گدایی
درین خاکدان بر سر افتادگان را
کند سایهٔ صعوهٔ او همایی
در اندیشه چون بگذرد پای بوسش
سخن آید از خامه بیرون حنایی
ز تشریف ابر کفش در بهاران
کند شاهد غنچه گلگون قبایی
ز گرد سم دشت پیما سمندش
برد دیدهٔ مهر و مه روشنایی
گهی پویه مجنون، به صحرانوردی
گهی جلوه لیلی، به شیرین ادایی
تکاور نهادی که از چستی آن
فرو مانده گردون ز بی دست و پایی
دهد پویه اش برق را درس حیرت
کند سایه اش خصم را اژدهایی
خدیوا، به طور سخن آن کلیمم
که کلکم علم شد به معجز نمایی
به بلبل چه نسبت نواسنجیم را؟
منم شهری عشق و او روستایی
ز خورشید تابانِ داغ دل من
بود بزم افلاک را روشنایی
به وصفت فرومانده غوّاص فکرم
که بارآرد اندیشه، حیرت فزایی
فلک شش جهت می زند چار نوبت
به نام تو کوس مظفّر لوایی
شکم، چرخ دزدد، کمرکوه بازد
کند گر شکوه تو تیغ آزمایی
جدایی ز خاک درت نیست ممکن
کزو دیده ام جذبهٔ کهربایی
لبم چون صدف پیش فیض تو باز است
ز ابر کفت قطره دارم گدایی
نباشد به درد تو گر آشنا، دل
میان تن و جان مباد آشنایی
مرا عشق سرکش، زند شعله در دل
مرادی ندارم ز مدحت سرایی
به وصفت که اندیشه کوتاه از آن است
به جاهت که باشد جلال خدایی
که درکلبه ام نیست نقش تعلّق
کند پهلوی خشک من بوریایی
نگردد به هم آشنا حاش لله
خراباتی رند و حرف ریایی
منم رند مطلق، چه کفر و چه ایمان
منم مست جام می کبریایی
کند، گر بود گوشهٔ چشمی از تو
کمین نکتهٔ کلک من بوالعلایی
طمع نیست یک جو ز اَبنای دهرم
نمی آید از رهزنان رهنمایی
ز طوفان رهاندن نمی آید از خس
ز دریادلان آید این ناخدایی
نگردد به بیگانگان آشنا، دل
غریبم درین شهر چون روستایی
غم من بود منت غمگساران
شکست استخوان مرا مومیایی
عجب دارم از پستی طالع خود
که کرده ست در نارسایی، رسایی
حزین، خامه سرکن که وقت دعا شد
نفس را به تأثیر دِه آشنایی
زبان درکش، از حد سخن رفت بیرون
درین پرده عیب است خارج نوایی
بود شهره جودت، به مسکین نوازی
نشان آستانت به حاجت روایی
سمر، نام نیکت به گیتی سراسر
علم دست و تیغت به کشورگشایی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نی خامه دارد سر خوش نوایی
کهن بلبل آهنگ دستان سرایی
هوش مصنوعی: نی، قلمی است که سرشار از نغمه‌های قدیمی و خوشایند است، همانند بلبل که با آواز دل‌انگیزش، داستان‌ها را روایت می‌کند.
بیا مطرب امشب، رَهِ تازه سرکن
ملولیم از رندی و پارسایی
هوش مصنوعی: بیا ای نوازنده، امشب آهنگی نو و ویژه بزن. ما از زندگی مملو از رندی و پرهیزکاری خسته شده‌ایم.
شکستند عهد وفا دوستداران
همین غم بود غم، درست آشنایی
هوش مصنوعی: دوستان وفادار عهد و پیمان خود را شکستند و همین موضوع باعث شد که غم و اندوه عمیق‌تری به وجود بیاید، و این خود نوعی آشنایی با درد و رنج را به دنبال داشت.
خوشا صلح کلّ و خوشا طرز مستان
بس است از حریفان چون و چرایی
هوش مصنوعی: خوشا آرامش و آشتی کامل و خوشا روش زندگی سرخوشان! دیگر نیازی نیست که از رقبای خود در مورد چگونگی و چرایی خود سوال کنیم.
غباری که برخیزد از کوی حرمان
به چشم امیدم کند توتیایی
هوش مصنوعی: اگر غباری از کوی ناامیدی بر خیزد، در چشم امیدم مانند یک دارویی مؤثر خواهد بود.
ز تأثیر غمهای آتش عذاران
کند گونه کاهیم، کهربایی
هوش مصنوعی: از تأثیر غم‌های سوزان عذاران، رنگ چهره‌ام مانند کهربا شده است.
دهد ارمغان، کلک معنی نگارم
به صورت طرازان چین و ختایی
هوش مصنوعی: هدیه‌ای می‌دهد، قلمی که زیبایی و مفهوم را به تصویر می‌کشد و به انحنای خوش‌خط و خوش‌نقش‌های چینی و خُتایی شباهت دارد.
نشسته ست بر تخت یونان فطرت
فلاطون دانش، به خاقان ستایی
هوش مصنوعی: فلاسفه بزرگ و دانشمندان مانند افلاطون، به عنوان نمادهای اندیشه و خرد، در موقعیتی والا چون بازنشستگی در دنیای فکری و فرهنگی نشسته‌اند و به تمجید از حکمت و خرد می‌پردازند.
امام امم صاحب عصر، مهدی
که نامش علم شد به مشکل گشایی
هوش مصنوعی: امام زمان، مهدی، که نامش به عنوان یک حل‌کننده مشکلات شناخته شده است.
فلک کرده هر صبح با کاسهٔ مهر
ز دربار دردی کشانش گدایی
هوش مصنوعی: هر صبح، آسمان با ظرفی پر از محبت، در برابر درگاهِ درد و رنج به گدایی می‌پردازد.
درین خاکدان بر سر افتادگان را
کند سایهٔ صعوهٔ او همایی
هوش مصنوعی: در این دنیای خاکی، کسانی که به زمین افتاده‌اند، تحت سایه‌ی پرندگان بزرگ و زیبا قرار می‌گیرند.
در اندیشه چون بگذرد پای بوسش
سخن آید از خامه بیرون حنایی
هوش مصنوعی: وقتی که در فکر و اندیشه شما به او فکر کنید، کلام و سخن از دلتان به صورت زیبا و دلنشین بروز پیدا می‌کند.
ز تشریف ابر کفش در بهاران
کند شاهد غنچه گلگون قبایی
هوش مصنوعی: در بهار، ابرها مانند کفشی بر روی زمین قرار می‌گیرند و در این میان، گل‌های زیبا و رنگین به عنوان نشانه‌ای از زیبایی و طراوت طبیعت ظاهر می‌شوند.
ز گرد سم دشت پیما سمندش
برد دیدهٔ مهر و مه روشنایی
هوش مصنوعی: از زیر سم اسب دشت نورد، چشمش به تابش خورشید و ماه روشن گردید.
گهی پویه مجنون، به صحرانوردی
گهی جلوه لیلی، به شیرین ادایی
هوش مصنوعی: گاهی مجنون در حال wander در بیابان است و گاهی لیلی به شکلی جذاب و دلنشین نمایان می‌شود.
تکاور نهادی که از چستی آن
فرو مانده گردون ز بی دست و پایی
هوش مصنوعی: تو هر زمان که حمایتی قوی و توانا داشته‌ای، جهان به خاطر نداشتن استقامت و ثباتش، از این قدرت تو در مانده است.
دهد پویه اش برق را درس حیرت
کند سایه اش خصم را اژدهایی
هوش مصنوعی: حرکت او مانند رعد و برق است و حیرت‌آور است، سایه‌اش مانند اژدهایی دشمنان را تهدید می‌کند.
خدیوا، به طور سخن آن کلیمم
که کلکم علم شد به معجز نمایی
هوش مصنوعی: خدیوا، در سخن من آن روحانیّت و حالت معنوی است که همه شما با شگفتی به آن پی بردید.
به بلبل چه نسبت نواسنجیم را؟
منم شهری عشق و او روستایی
هوش مصنوعی: به بلبل چه ارتباطی دارد که ما او را با نواها بسنجیم؟ من در دنیای عشق زندگی می‌کنم و او تنها در یک محیط ساده و روستایی است.
ز خورشید تابانِ داغ دل من
بود بزم افلاک را روشنایی
هوش مصنوعی: دل من مانند خورشیدی درخشان و داغ است که به جشن آسمان روشنی می‌بخشد.
به وصفت فرومانده غوّاص فکرم
که بارآرد اندیشه، حیرت فزایی
هوش مصنوعی: در وصف تو، اندیشه‌ام مانند غواصی است که در عمق دریا گم شده و نمی‌تواند جز اندیشه‌های شگفت‌آور چیزی بیاورد.
فلک شش جهت می زند چار نوبت
به نام تو کوس مظفّر لوایی
هوش مصنوعی: آسمان در شش جهت، چهار بار به نام تو به صدا درمی‌آید و پرچم پیروزی را به اهتزاز درمی‌آورد.
شکم، چرخ دزدد، کمرکوه بازد
کند گر شکوه تو تیغ آزمایی
هوش مصنوعی: اگر به خودخواهی و زیاده‌خواهی دامن بزنید، ممکن است در زندگی خود با مشکلاتی مواجه شوید. در نتیجه، اگر بخواهید بر دشواری‌ها غلبه کنید، ممکن است چالش‌های جدیدی پیش رویتان قرار گیرد، به ویژه اگر بر قدرت و شجاعت خود تکیه کنید.
جدایی ز خاک درت نیست ممکن
کزو دیده ام جذبهٔ کهربایی
هوش مصنوعی: افتادن از آستان درگاه تو برایم ممکن نیست، زیرا من از آنجا نگاهی کرده‌ام و جاذبه‌ای شگفت‌انگیز را احساس کرده‌ام.
لبم چون صدف پیش فیض تو باز است
ز ابر کفت قطره دارم گدایی
هوش مصنوعی: لبم مانند صدف به روی نعمت‌های تو گشوده است و مانند یک مسکین، از ابر امیدم تنها یک قطره دارم.
نباشد به درد تو گر آشنا، دل
میان تن و جان مباد آشنایی
هوش مصنوعی: اگر کسی باشد که به درد تو نرسد و با تو آشنا نباشد، بهتر است دل تو میان جسم و جانت آشنا نباشد.
مرا عشق سرکش، زند شعله در دل
مرادی ندارم ز مدحت سرایی
هوش مصنوعی: عشق پرشور من، آتش را در دل ایجاد کرده است و دیگر امیدی به ستایش و تمجید از کسی ندارم.
به وصفت که اندیشه کوتاه از آن است
به جاهت که باشد جلال خدایی
هوش مصنوعی: در توصیف تو، فهم و اندیشه انسان به حدی نارس است که نمی‌تواند عظمت و جلال الهی را درک کند.
که درکلبه ام نیست نقش تعلّق
کند پهلوی خشک من بوریایی
هوش مصنوعی: در کلبه‌ی من، هیچ‌چیزی برای وابستگی وجود ندارد، تنها سرنوشت من و حس تنهایی بر من حاکم است.
نگردد به هم آشنا حاش لله
خراباتی رند و حرف ریایی
هوش مصنوعی: به خاطر خدا، آدم‌های آشنا نباید به یکدیگر نزدیکی کنند و در جمع خراباتی‌ها، از گفتارهای غیرصادقانه پرهیز کنند.
منم رند مطلق، چه کفر و چه ایمان
منم مست جام می کبریایی
هوش مصنوعی: من یک فرد آزاد و بی‌قید و بند هستم، بدون توجه به اعتقادات و باورها، زیرا تحت تأثیر زیبایی و عظمت الهی شگفت‌زده و مست شده‌ام.
کند، گر بود گوشهٔ چشمی از تو
کمین نکتهٔ کلک من بوالعلایی
هوش مصنوعی: اگر فقط یک نگاه از تو باشد، در آن صورت من می‌توانم نکتهٔ مهمی را در این باره بیان کنم.
طمع نیست یک جو ز اَبنای دهرم
نمی آید از رهزنان رهنمایی
هوش مصنوعی: من انتظار ندارم که چیزی از دنیای امروز به من برسد و از دزدان زندگی، کمک و راهنمایی نخواهم داشت.
ز طوفان رهاندن نمی آید از خس
ز دریادلان آید این ناخدایی
هوش مصنوعی: کسی که از طوفان نجات می‌دهد، از افراد ضعیف و کم‌ارزش نیست، بلکه از دلیران و کسانی است که دریا را می‌شناسند و تجربه دارند.
نگردد به بیگانگان آشنا، دل
غریبم درین شهر چون روستایی
هوش مصنوعی: دل من در این شهر احساس غربت می‌کند مانند یک روستایی که در میان مردم غریبه است و نمی‌تواند با آن‌ها ارتباط برقرار کند.
غم من بود منت غمگساران
شکست استخوان مرا مومیایی
هوش مصنوعی: غم من با درد دلستانی‌ها و تسکین‌دهندگان در پیوند است، گویی که دل‌خوشی‌ها و امیدهایم را در خود محبوس کرده و همچون مومیایی درک کرده‌اند.
عجب دارم از پستی طالع خود
که کرده ست در نارسایی، رسایی
هوش مصنوعی: من از سرنوشت خود تعجب می‌کنم که چگونه در حالی که باید کامل و مناسب می‌بود، اما به صورت نارسایی باقی مانده است.
حزین، خامه سرکن که وقت دعا شد
نفس را به تأثیر دِه آشنایی
هوش مصنوعی: ای حزین، قلم را بردار و بنویس، زیرا اکنون وقت دعاست. نفس خود را به اثرگذاری بر آشناییت بپرداز.
زبان درکش، از حد سخن رفت بیرون
درین پرده عیب است خارج نوایی
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر آن است که وقتی صحبت از عشق و احساسات واقعی می‌شود، کلمات و زبان قادر به انتقال کامل و دقیق آن تجربیات نیستند. در این حالت، بیان عواطف به صورت کلامی ممکن است ناکافی و حتی ناقص به نظر برسد. عشق و احساسات عمیق تر از حد کلام هستند و در عین حال بیان آن‌ها می‌تواند گاهی موجب ایجاد اشتباهات و سوءفهم‌ها شود.
بود شهره جودت، به مسکین نوازی
نشان آستانت به حاجت روایی
هوش مصنوعی: تو در میان مردم به سخاوت و بخشندگی معروفی، و نشان بزرگی و کرامت تو این است که به نیازمندان کمک می‌کنی و در راستای برآورده کردن حاجات آن‌ها تلاش می‌کنی.
سمر، نام نیکت به گیتی سراسر
علم دست و تیغت به کشورگشایی
هوش مصنوعی: سمر، نام خوب تو در دنیا شناخته شده است و دانش و قدرت تو برای کشورگشایی معروف است.