گنجور

شمارهٔ ۳۳ - در مدح حضرت علی بن موسی الرضا

قول و عمل زشت و نکو گرچه قضا کرد
امّا نتوان گفت چرا گفت و چرا کرد
الماسم اگر بر جگر افشاند، عطا بود
خون دل اگر در قدحم کرد به جا کرد
گر بار عمل بر سر جوقی ضعفا داد
ور نقد دغل درکف مشتی فقرا کرد
سلطان غیور است، که یارد که زند دم؟
اینجا نتوان لب چو جرس یاوه درا کرد
هر شهد و شرنگی به قدح کرد کشیدیم
با ساقی قسمت، نتوان چون و چرا کرد
آمیختگی داشت شراب و لب مخمور
از هم نتوانست جدا دُرد و صفا کرد
تسلیم به بازار جزا آر و میندیش
آن ذات غنی را نسزد غیر سزا کرد
بسمل شده ی تیغ تغافل نتوان بود
او پرسش اگر کرد ز ما، مهر و وفا کرد
نیرنگی حسن است تماشا کن و تن زن
سرهنگی نازاست که بگرفت و رها کرد
خشک است لبم ساقی تردست کجایی؟
خواهم ز تو پیراهن ناموس قبا کرد
چون عهد بتان توبه ی ما دیر نپایید
هرگز نتوان ترک می هوش ربا کرد
زاهد مشو آزرده اگر توبه شکستیم
مینا به می و توبه به رندان چه وفا کرد؟
از باده کشی تر نشود دامن تقوی
در کعبه توان طاعت میخانه قضا کرد
مطرب چه شد آن ره که سرودیم؟ ز سر گیر
غافل ز کفم بی خودی آن رشته رها کرد
افسانهٔ عشق است که در بزم گل و شمع
پروانه به خاموشی و بلبل به نوا کرد
می نالم و نگذاردم انصاف که گویم
با دل شدگان یار ستم پیشه جفا کرد
صد شکر که مرهم نِهِ داغ کهن ماست
آن طره که خون در جگر مشک ختا کرد
بار خودی افکند شفیقانه ز دوشم
سروش که به یک جلوه مرا بی سر و پا کرد
چشمش به نگه، بست لب شکوِه ی رختم
هر عقده که دل داشت به نوک مژه وا کرد
آبشخورش از چشمه ی پاینده ی خضر است
جانی که مسیحای لبش در تن ما کرد
حال ذقنش دل به سیه چاه غم انداخت
این دانه مرا بستهٔ صد دام بلا کرد
آن طرف بناگوش مرا گوشه نشین ساخت
آن آینه رخسار مرا نغمه سرا کرد
ز فیض صریر قلم پرده گشایم
ناقوس صنم خانه به آهنگ صلا کرد
هر صفحهکه شد خامهٔ من غازهگر او
مشاطگی شاهد طبع شعرا کرد
یک نقش بدیع است که من در کف اعجاز
کردم قلم و موسی عمرانش عصا کرد
کلکم ز نوابخشی آن لعل سخنگو
رامشگری صومعه داران سما کرد
نی نی غلطم این اثر از وادی قدسیست
کز ساحت آن کعبه تمنای صفا کرد
در کالبد مرده دهد جان چو مسیحا
آن لب که زمین بوسی درگاه رضا کرد
سلطان خراسان که رواق حرمش را
تقدیر به خشت زر خورشید بنا کرد
این منزل جان است و تجلی گه مینا
کزخاک درش چشم فلک کسب ضیا کرد
این محفل قدسیست که پروانگیش را
ارواح به صد عجز، تمنا زخدا کرد
گلزار سبکروحی خلقش به نسیمی
خاشاک به جیب و بغل باد صبا کرد
قندیل، نخست از دل روح القدس آویخت
معمار ازل قبهٔ قصرش چو بنا کرد
با روضهٔ او، خلد برین را که ثنا گفت؟
با خاک رهش مشک ختا را که بها کرد؟
هر مور ضعیفش هنر آموخت به شهباز
هر صعوهٔ او، سایهٔ دولت به هما کرد
تا مهر سلیمانی داغش به جبین نیست
دل را نرسد عربده با دیو هوا کرد
گر نیست گهربخشی آن دست سخاسنج
کز خواست، فزون درکف امّید گدا کرد
این گنج، به کان دست که افشانده بگویید؟
این مایه، ببینید به دریاکه عطا کرد؟
چون پرورش میش به قصاب، عجب نیست
با خصمش اگر چرخ دغا صلح و صفا کرد
شاها سخنی لایق مدح تو ندارم
مدح تو نیارد کسی آری به سزا کرد
کرده ست دم سرد خزان با قلم من
آن جور که با شمع فروزنده صبا کرد
آهنگ ثنایت که بلند است مقامش
نتوان به نی خامهٔ بی برگ ونوا کرد
بخشای اگر پرده به دستان نسرایم
شوقت دل پرشور مرا، پرده سرا کرد
تضمین کنم این مصرع یکتاز نظیری
می کوشم وکاری نتوانم به سزا کرد
در دستِ مَنِِ خاک نشین نیست نثاری
مشتاق تو اول دل و جان روی نما کرد
مدهوشم و از سختی هجران به خروشم
زین سنگ ستم، شیشه ندانم چه صدا کرد؟
گر جسم مرا چرخ زکوی تو جدا ساخت
جان را نتواند ز ولای تو جدا کرد
تقدیر چو بسرشت گِل دیر و حرم را
درگاه تو را کعبهٔ صدق عرفا کرد
از هر دو جهان فارغم و رو به تو دارم
جذب تو دل یک جهتم قبله نما کرد
کوی توکشد ازکف من دامن دل را
با من خس و خارش اثر مهر گیا کرد
از جا نرود خاطرش از هول قیامت
آسوده کسی کو به سر کوی تو جا کرد
خورشید فلک را نه طلوع و نه غروب است
از دور، زمین بوس تو هر صبح و مسا کرد
از حال حزین آگهی و جان اسیرش
دانی چه جفاها که به وی جسم فنا کرد
یک بار هم آوارهٔ خود را به درت خوان
درحسرت کوی تو چها دید و چها کرد؟
آن روز که کردند رخ ذره به خورشید
اقبال، مرا هم ز غلامان شما کرد
یا شاه غریبان، مددی کن که توانم
یک سجدهٔ شکرانه به کوی تو ادا کرد
معذورم اگر نیست شکیبم به جدایی
موسی به چنان قرب، تمنّای لقا کرد
از مطلب دیگر، ادبم بسته زبان است
دلتنگیم از وسعت آمال، حیا کرد
دانی که هر آن عقده که در زلف بتان بود
عشق آمد و در کار پریشانی ما کرد
کو قوت کاهی که رٍَِهِ شکوه سپارم؟
کوهِ غم دل گونهٔ من کاهربا کرد
چون بر ورق دهر نی نکته سرایان
رسم است که انجام سخن را به دعا کرد
من خود چه دعا گویمت از صدق؟ که یزدان
بر قامت جاه تو طرازی ز بقا کرد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قول و عمل زشت و نکو گرچه قضا کرد
امّا نتوان گفت چرا گفت و چرا کرد
هوش مصنوعی: این بیت بیان می‌کند که هرچند انسان‌ها در زندگی خود ممکن است بر اساس تقدیر و سرنوشت، کارها و سخنانی را انجام دهند، اما نمی‌توان به سادگی توضیح داد که چرا چنین گفته‌ها و عمل‌هایی را انجام داده‌اند. این نشان‌دهنده‌ی پیچیدگی رفتار و انتخاب‌های انسان است.
الماسم اگر بر جگر افشاند، عطا بود
خون دل اگر در قدحم کرد به جا کرد
هوش مصنوعی: اگر وقتی که عشق به دل می‌افتد، درد دل هم به دنبال داشته باشد، در واقع این تجربه به نوعی بخشش و عطا محسوب می‌شود. این احساسات عمیق، حتی اگر همراه با رنج باشند، در وجود آدمی جا و ارزش ویژه‌ای دارند.
گر بار عمل بر سر جوقی ضعفا داد
ور نقد دغل درکف مشتی فقرا کرد
هوش مصنوعی: اگر بار گناه و ناتوانی بر دوش جمعی از ضعیفان بیفتد و در عوض، پول حرام و کلاهبرداری در دستان گروهی از فقرا قرار گیرد، این نشان‌دهنده نابرابری و بی‌عدالتی در جامعه است.
سلطان غیور است، که یارد که زند دم؟
اینجا نتوان لب چو جرس یاوه درا کرد
هوش مصنوعی: سلطان با غیرت است، پس چه کسی جرأت دارد که در اینجا سخن بیهوده بگوید؟ این‌جا نمی‌توان مانند زنگی که صدا می‌کند، بی‌محتوا صحبت کرد.
هر شهد و شرنگی به قدح کرد کشیدیم
با ساقی قسمت، نتوان چون و چرا کرد
هوش مصنوعی: ما تمامی طعم‌های شیرین و تلخ را با ساقی در جام نوشیدیم و نتوانستیم درباره‌ی قسمت خود پرسش یا اعتراضی داشته باشیم.
آمیختگی داشت شراب و لب مخمور
از هم نتوانست جدا دُرد و صفا کرد
هوش مصنوعی: شراب و لب‌های مست به‌قدری با هم در هم آمیخته‌اند که نتوان آنها را از هم جدا کرد و این باعث شده است که حالتی از شادی و خلوص به وجود بیاید.
تسلیم به بازار جزا آر و میندیش
آن ذات غنی را نسزد غیر سزا کرد
هوش مصنوعی: به بازار جزا (پاداش و مجازات) تسلیم شو و نگران نباش. شایسته نیست که آن ذات بی‌نهایت (خداوند) جزا دهد بدون اینکه سزاوار باشد.
بسمل شده ی تیغ تغافل نتوان بود
او پرسش اگر کرد ز ما، مهر و وفا کرد
هوش مصنوعی: هر که با غفلت از ما می‌گذرد و به ما بی‌توجهی می‌کند، اگر روزی از ما سوالی بپرسد، نشان‌دهنده محبت و صداقت اوست.
نیرنگی حسن است تماشا کن و تن زن
سرهنگی نازاست که بگرفت و رها کرد
هوش مصنوعی: زیبایی‌ها و نیرنگ‌ها را تماشا کن، چرا که زنی که در عشق خود به مانند سرهنگی رنج و زحمت می‌کشد، در نهایت او را در آغوش می‌گیرد و سپس رها می‌کند.
خشک است لبم ساقی تردست کجایی؟
خواهم ز تو پیراهن ناموس قبا کرد
هوش مصنوعی: لب‌های من خشک و بی‌حالت است، ای ساقی با دستان نازک و لطیف، کجایی؟ می‌خواهم از تو پیراهنی بگیرم که بر تن بپوشم و ناموس خود را حفظ کنم.
چون عهد بتان توبه ی ما دیر نپایید
هرگز نتوان ترک می هوش ربا کرد
هوش مصنوعی: چون زمان پیمان ما با معشوقان طولانی نشد، هرگز نمی‌توانیم به راحتی از می و لذت‌های دلربا دست بکشیم.
زاهد مشو آزرده اگر توبه شکستیم
مینا به می و توبه به رندان چه وفا کرد؟
هوش مصنوعی: ای زاهد! اگر ما توبه‌مان را شکسته‌ایم، غرور و آزردگی و دل‌سردی تو را برنمی‌انگیزاند. می‌دانی که می و عشق بر رندها چه وفاداری دارند؟
از باده کشی تر نشود دامن تقوی
در کعبه توان طاعت میخانه قضا کرد
هوش مصنوعی: از نوشیدن باده، دامن تقوا آلوده نمی‌شود. در کعبه، می‌توان به عبادت و طاعت پرداخت، همان‌طور که در میخانه نیز می‌توان به سرنوشت و قضا توجه کرد.
مطرب چه شد آن ره که سرودیم؟ ز سر گیر
غافل ز کفم بی خودی آن رشته رها کرد
هوش مصنوعی: مطرب، چرا آن مسیری که با هم در آن آواز خواندیم فراموش شده؟ از ابتدا به یادآوری آن بپرداز و غافل نشو، چون من به خاطر بی‌دقتی‌ام آن رشته را از دست دادم.
افسانهٔ عشق است که در بزم گل و شمع
پروانه به خاموشی و بلبل به نوا کرد
هوش مصنوعی: داستان عشق در مراسمی سرشار از زیبایی و روشنی، جایی که پروانه به خاموشی می‌افتد و بلبل شروع به آواز خواندن می‌کند، روایت می‌شود.
می نالم و نگذاردم انصاف که گویم
با دل شدگان یار ستم پیشه جفا کرد
هوش مصنوعی: من با صدای دلbroken خود شکایت می‌کنم و نمی‌گذارم که انصاف در کلامم باشد، چراکه می‌خواهم بگویم که یارانی که دل‌هایشان آسیب دیده است، به ما ظلم کرده‌اند و ستم روا داشته‌اند.
صد شکر که مرهم نِهِ داغ کهن ماست
آن طره که خون در جگر مشک ختا کرد
هوش مصنوعی: بسیار سپاسگزاریم که زخم کهنه‌مان را با آرایش زیبای تو مداوا کردیم، همان موی طلایی که درد و رنجی عمیق در دل ما ایجاد کرده است.
بار خودی افکند شفیقانه ز دوشم
سروش که به یک جلوه مرا بی سر و پا کرد
هوش مصنوعی: شخصی با کمال محبت و مهربانی بار سنگینی را که بر دوشم بود، به خاطر من برداشته و با نمایشی زیبا و شگفت‌انگیز، مرا به حالتی حیرت‌زده و بی‌قرار درآورد.
چشمش به نگه، بست لب شکوِه ی رختم
هر عقده که دل داشت به نوک مژه وا کرد
هوش مصنوعی: چشمش را که به من دوخت در حالی که لبش به حرف‌های ناشی از زخم دلش نمی‌آمد، هر ناتوانی و درد در دلش را با نوک مژه‌اش به نمایش گذاشت.
آبشخورش از چشمه ی پاینده ی خضر است
جانی که مسیحای لبش در تن ما کرد
هوش مصنوعی: منبع حیات او از چشمه‌ ی پاینده و زنده‌ کننده‌ ای است که مانند خضر، همیشه جاری و برقرار است؛ جانی که مثل مسیحای لب‌ها، در وجود ما دمید و حیات بخشید.
حال ذقنش دل به سیه چاه غم انداخت
این دانه مرا بستهٔ صد دام بلا کرد
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی از ناامیدی و غم می‌پردازد. گوینده بیان می‌کند که دلش به چاه عمیق غم فرورفته و در این شرایط، او را به دام‌های مختلفی گرفتار کرده است. به عبارتی، او به شدت تحت تأثیر غم و مشکلاتی قرار گرفته که راه فراری برایش باقی نگذاشته‌اند.
آن طرف بناگوش مرا گوشه نشین ساخت
آن آینه رخسار مرا نغمه سرا کرد
هوش مصنوعی: آن طرف صورت من باعث شد که گوشه‌نشین شوم و آن آینه زیبایی‌ام را به آواز خواندن واداشت.
ز فیض صریر قلم پرده گشایم
ناقوس صنم خانه به آهنگ صلا کرد
هوش مصنوعی: از برکات صدای قلم، پرده‌ها را کنار می‌زنم و ناقوس معبد معشوقه به نغمه‌ صدایی بلند شده است.
هر صفحهکه شد خامهٔ من غازهگر او
مشاطگی شاهد طبع شعرا کرد
هوش مصنوعی: هر ورق که قلم من به نگارش درمی‌آید، اگر او به آرایش زیبای شعر پردازد، مانند آرایشگری می‌شود که به ناز و زیبایی جلوه‌گری می‌کند.
یک نقش بدیع است که من در کف اعجاز
کردم قلم و موسی عمرانش عصا کرد
هوش مصنوعی: یک طراحی تازه و بی‌نظیر خلق کرده‌ام که با قلم هنرمندانه‌ام، آن را به وجود آورده‌ام، و همچون موسی که با عصایش معجزات را به نمایش می‌گذارد، من نیز این اثر را به دنیا معرفی کرده‌ام.
کلکم ز نوابخشی آن لعل سخنگو
رامشگری صومعه داران سما کرد
هوش مصنوعی: شما همگی از طریق سخنان شیرین و دلنشین آن لعل گرانبها، به نوعی هنر و شادابی دست یافته‌اید که مانند هنرمندانی در صومعه، به وجد و شادی آمده‌اید.
نی نی غلطم این اثر از وادی قدسیست
کز ساحت آن کعبه تمنای صفا کرد
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که این اشتباه یا خطا از یک جای باصفا و مقدس ناشی می‌شود، جایی که حتی کعبه نیز برای رسیدن به آرامش و صفا آرزو می‌کند.
در کالبد مرده دهد جان چو مسیحا
آن لب که زمین بوسی درگاه رضا کرد
هوش مصنوعی: آن لبی که با بوسه زدن به زمین درگاه رضا را عطوفت و احترام کرد، مانند مسیحا می‌تواند به بدن مرده جان بخشد.
سلطان خراسان که رواق حرمش را
تقدیر به خشت زر خورشید بنا کرد
هوش مصنوعی: سلطان خراسان، به گونه‌ای باشکوه و شکوهمند، رواق حرمش را با خشت‌های زرین خورشید بنا کرده است.
این منزل جان است و تجلی گه مینا
کزخاک درش چشم فلک کسب ضیا کرد
هوش مصنوعی: این مکان محل روح و بروز زیبایی می‌باشد که از خاک آن، آسمان نور و روشنایی کسب کرده است.
این محفل قدسیست که پروانگیش را
ارواح به صد عجز، تمنا زخدا کرد
هوش مصنوعی: این محفل مکانی مقدس است که پروانه‌هایش با زاری و نیاز به درگاه خدا درخواست کردند تا در آنجا حضور پیدا کنند.
گلزار سبکروحی خلقش به نسیمی
خاشاک به جیب و بغل باد صبا کرد
هوش مصنوعی: باغی که روحش سبک و شاداب است، در اثر یک نسیم ملایم، خاشاک را در آغوش باد صبا جمع‌آوری کرد.
قندیل، نخست از دل روح القدس آویخت
معمار ازل قبهٔ قصرش چو بنا کرد
هوش مصنوعی: در آغاز، معمار آسمانی از دل روح مقدس، چراغی را آویخت و وقتی قبهٔ کاخ را بنا کرد، این چراغ را به کار برد.
با روضهٔ او، خلد برین را که ثنا گفت؟
با خاک رهش مشک ختا را که بها کرد؟
هوش مصنوعی: با توصیف زیبایی‌های او، بهشت را چه کسی ستایش کرده است؟ و چه کسی ارزش معطر بودن خاک قدم‌هایش را در برابر خوشبویی مشک ختا دانسته است؟
هر مور ضعیفش هنر آموخت به شهباز
هر صعوهٔ او، سایهٔ دولت به هما کرد
هوش مصنوعی: هر موری که به نظر ضعیف می‌رسد، به شهباز (پرنده قوی و بزرگ) هنر خود را آموخت و هر جوجه‌اش، سایه‌ی اقتدار را به همای بزرگ (پرنده‌ای نمادین و با اعتبار) بخشید.
تا مهر سلیمانی داغش به جبین نیست
دل را نرسد عربده با دیو هوا کرد
هوش مصنوعی: تا زمانی که نشان و مهر سلیمان بر پیشانی انسان وجود نداشته باشد، دل نمی‌تواند به جنگ و نازش با وسوسه‌های نفسانی و شیطانی برود.
گر نیست گهربخشی آن دست سخاسنج
کز خواست، فزون درکف امّید گدا کرد
هوش مصنوعی: اگر دستی که سخاوت را می‌سنجید، نتواند به کسی که درخواست می‌کند، چیز ارزشمندی بدهد، امید فقیر به این دست بیشتر خواهد بود.
این گنج، به کان دست که افشانده بگویید؟
این مایه، ببینید به دریاکه عطا کرد؟
هوش مصنوعی: این گنجی که از دل زمین به دست آمده، چه کسی را می‌توان به آن راهنمایی کرد؟ این موهبت را هم ببینید که در دریا به کسی بخشیده‌اند.
چون پرورش میش به قصاب، عجب نیست
با خصمش اگر چرخ دغا صلح و صفا کرد
هوش مصنوعی: پرورش میش به دست قصاب این انتظار را ایجاد نمی‌کند که او با خصم خود رفتار ملایم و دوستانه‌ای داشته باشد.
شاها سخنی لایق مدح تو ندارم
مدح تو نیارد کسی آری به سزا کرد
هوش مصنوعی: ای شاه، سخنی که شایسته‌ی ستایش تو باشد در اختیار ندارم، کسی هم نمی‌تواند به درستی تو را توصیف کند.
کرده ست دم سرد خزان با قلم من
آن جور که با شمع فروزنده صبا کرد
هوش مصنوعی: نسیم ملایم صبح، مانند شمعی که روشنایی می‌دهد، زنده و پرانرژی است، در حالی که فصل پاییز با سرما و یکنواختی خود، بر روح و احساسات من اثر گذاشته و آن‌ها را تحت تأثیر قرار داده است.
آهنگ ثنایت که بلند است مقامش
نتوان به نی خامهٔ بی برگ ونوا کرد
هوش مصنوعی: آوای ستایش تو چنان بلند و رفیع است که نمی‌توان آن را با قلمی خام و بی‌روح، به تصویر کشید.
بخشای اگر پرده به دستان نسرایم
شوقت دل پرشور مرا، پرده سرا کرد
هوش مصنوعی: اگر بتوانم پرده را کنار بزنم و زیبایی تو را به نمایش بگذارم، عشق و شوق عمیق دلم به تو، تبدیل به یک هنرمند می‌شود که در پرده‌خانه‌ای به عظمت تو نمایش می‌دهد.
تضمین کنم این مصرع یکتاز نظیری
می کوشم وکاری نتوانم به سزا کرد
هوش مصنوعی: من به شما اطمینان می‌دهم که در این شعر، تلاش می‌کنم تا کاری بی‌نظیر و خاص انجام دهم، اما به هیچ وجه نمی‌توانم کاری شایسته و کامل ارائه دهم.
در دستِ مَنِِ خاک نشین نیست نثاری
مشتاق تو اول دل و جان روی نما کرد
هوش مصنوعی: در دستان من چیزی نیست که ارزش داشته باشد، اما دل و جانم تنها برای توست و آن را به تو تقدیم می‌کنم.
مدهوشم و از سختی هجران به خروشم
زین سنگ ستم، شیشه ندانم چه صدا کرد؟
هوش مصنوعی: من در حالتی از جنون و ناآرامی هستم و از درد جدایی به شدت ناراحتم. نمی‌دانم این سنگ ستم چه صدایی را از شیشه به وجود آورد.
گر جسم مرا چرخ زکوی تو جدا ساخت
جان را نتواند ز ولای تو جدا کرد
هوش مصنوعی: اگرچه جسم من به وسیله چرخ زمان از مسیر تو دور شده، اما جانم هرگز نمی‌تواند از محبت و پیوند با تو جدا شود.
تقدیر چو بسرشت گِل دیر و حرم را
درگاه تو را کعبهٔ صدق عرفا کرد
هوش مصنوعی: تقدیر الهی زمانی که گِلِ مکان‌های مقدس را شکل داد، دروازه‌ی تو را به کعبه‌ای از صداقت و حقیقت برای عارفان تبدیل کرد.
از هر دو جهان فارغم و رو به تو دارم
جذب تو دل یک جهتم قبله نما کرد
هوش مصنوعی: از هر دو دنیا رها هستم و تمام توجه‌ام به تو است. عشق تو برای من مانند قبله‌ای است که راه را نشان می‌دهد.
کوی توکشد ازکف من دامن دل را
با من خس و خارش اثر مهر گیا کرد
هوش مصنوعی: کوچه‌ات دل مرا به خود مشغول کرده و با تأثیری که بر من گذاشته، همچون علف و خار به نظر می‌رسد.
از جا نرود خاطرش از هول قیامت
آسوده کسی کو به سر کوی تو جا کرد
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر عشق تو قرار بگیرد و دلش در آنجا آرام بگیرد، از نگرانی‌ها و ترس‌های قیامت دور خواهد شد.
خورشید فلک را نه طلوع و نه غروب است
از دور، زمین بوس تو هر صبح و مسا کرد
هوش مصنوعی: خورشید آسمان نه به طلوع می‌آید و نه به غروب، اما هر روز زمین در نزدیکی تو بوسه‌ای به خاک می‌زند.
از حال حزین آگهی و جان اسیرش
دانی چه جفاها که به وی جسم فنا کرد
هوش مصنوعی: از حال غم‌انگیز او باخبر هستی و می‌دانی که چه عذاب‌هایی کشیده که بدنش را برایش فانی کرده‌اند.
یک بار هم آوارهٔ خود را به درت خوان
درحسرت کوی تو چها دید و چها کرد؟
هوش مصنوعی: یک بار دیگر هم به یاد خودت به در خانه‌ات بیایم و ببینم که در حسرت دیدار تو چه چیزهایی دیده‌ام و چه کارهایی کرده‌ام؟
آن روز که کردند رخ ذره به خورشید
اقبال، مرا هم ز غلامان شما کرد
هوش مصنوعی: آن روزی که درخشش و فر brightness خود را به خورشید بخشید، من نیز به جمع خدمتگزاران شما پیوستم.
یا شاه غریبان، مددی کن که توانم
یک سجدهٔ شکرانه به کوی تو ادا کرد
هوش مصنوعی: ای شاه بی‌نظیر، لطفی کن و به من کمک کن تا بتوانم یک سجدهٔ شکرگزاری به درگاه تو در خیابان تو انجام دهم.
معذورم اگر نیست شکیبم به جدایی
موسی به چنان قرب، تمنّای لقا کرد
هوش مصنوعی: من عذرخواهی می‌کنم اگر نمی‌توانم در برابر جدایی صبر داشته باشم، زیرا مانند موسی که با وجود نزدیکی به خداوند، خواستار دیدار او بود، من نیز تمایل به وصال دارم.
از مطلب دیگر، ادبم بسته زبان است
دلتنگیم از وسعت آمال، حیا کرد
هوش مصنوعی: از موضوع دیگر، ادبم باعث شده که زبانم بند بیفتد و از آرزوهای زیادم احساس دل‌تنگی می‌کنم و در نتیجه خجالت می‌کشم.
دانی که هر آن عقده که در زلف بتان بود
عشق آمد و در کار پریشانی ما کرد
هوش مصنوعی: می‌دانی که هر مشکلی که در موهای زیبای معشوقان وجود دارد، عشق است که آمد و باعث بی‌نظمی و آشفتگی ما شد.
کو قوت کاهی که رٍَِهِ شکوه سپارم؟
کوهِ غم دل گونهٔ من کاهربا کرد
هوش مصنوعی: کجا می‌توانم قدرتی پیدا کنم تا بتوانم شکایت و درد خود را بیان کنم؟ کوه غم من مانند کاه در دل من جا گرفته است.
چون بر ورق دهر نی نکته سرایان
رسم است که انجام سخن را به دعا کرد
هوش مصنوعی: زندگی مانند یک ورق نوشته است و عادت شاعران این است که پایان سخنان خود را با دعا و آرزوهای نیک به اتمام برسانند.
من خود چه دعا گویمت از صدق؟ که یزدان
بر قامت جاه تو طرازی ز بقا کرد
هوش مصنوعی: من خود نمی‌دانم چگونه برای تو دعا کنم، چون خداوند به زیبایی و جاودانگی قد و مقام تو افزوده است.