گنجور

شمارهٔ ۲۷ - در مدح حضرت امیر مؤمنان علیه السلام و عرض شکوا

آن طایر قدسم که چکد خون ز صفیرم
با درد و غم عشق سرشتند خمیرم
مرغان اولی الاجنحه گردند خروشان
چون بال گشاید ز سر سدره صفیرم
خم گشته قدم، حلقه زنجیر جنون است
از دولت عشق است جوان، کلک دبیرم
کوه از اثر نالهٔ من می رود از جای
بشنو که هم آواز زبور است زفیرم
غم نیست اگر پیر شدم، عشق جوان است
رقصد فلک پیر، به گلبانگ صریرم
چون شاخ گوزن است قد خم شده امّا
از بیشهٔ اندیشه، دمد نعرهٔ شیرم
از راهبرانم که به توفیق رفیقم
از بی خبرانم که به تحقیق خبیرم
در مصطبهٔ صدق و صفا صاف شرابم
از زاویهٔ فقر و فنا، موج حصیرم
آنجا که پیام است صبا، نکهت شوقم
جایی که مشام است وفا، بوی عبیرم
در مرتع کاهل سفران برق شهابم
بر مزرع آتش جگران ابر مطیرم
بر لوح جهان چهره گشا نیست شبیهم
در آینه هم، روی نما نیست نظیرم
رام است غزالان معانی قلمم را
در عرصه، شکاری نرمد از سر تیرم
خون در دل صیاد کند لاغری صید
غم نیست اگر در نظر دهر حقیرم
مستی مرا نیست به دنباله خماری
پیمانه کش میکدهٔ خمّ غدیرم
شد شهرت جم، غاشیه بر دوش خمولم
صد شکر که در بندگی شاه، شهیرم
دیرینه غلام شهم، این سروریم بس
لالای امیرم که به آفاق امیرم
می گویم و دانم که ره و رسم ادب نیست
نامی که بود صیقل زنگار ضمیرم
برهان ازل، فیض ابد، مظهر اوّل
ایمان من و دین من و هادی و پیرم
سلطان قدر، حیدر صفدر که ز مدحش
بگرفته بلندی، سخن عرش سریرم
یک ذرّه غبار رهِ اویم، چه شگفت است
گر نیست یکی در شرف از مهر منیرم؟
کلکم به مدیحش شده آن روز که جاری
از غاشیه داران نگین است جریرم
گر سرو روان است مرا کلک ثنا سنج
از خجلت کوتاهی خود شاخ زریرم
کو فکر و زبانی که سپارد ره مدحش
دل می تپدم چون دم تیغ است مسیرم
فیاض کفا، ساغر آبی که خمارم
فریاد رسا، گوشهٔ چشمی که فقیرم
باکی ز قصور عملم نیست که دارد
فردوس تولای تو فارغ ز سعیرم
کونین به مدح تو مرا زبر نگین است
شور دو جهان است خروش بم و زیرم
چون باده حرام است مرا یاد جوانی
امروز که در میکدهٔ عشق تو پیرم
از روز الستم به تولّای تو خالص
چون صبح نبوده ست ز صدق، آب به شیرم
مفتاح نجاتم به کف از خامه انشاست
توفیق ستایشگریت هست بشیرم
با آنکه ندارم به شر و شور جهان کار
در کشمکش از خصمی ایام شریرم
از ظلمت ایام، درین تیره شبستان
آن آینه بودم که گرفتند به قیرم
لطفت نکند گر مدد بخت ضعیفان
دانم که به منزل نرسد راه خطیرم
دیرینه غلام تو حزینم، ز جهان سیر
مپسند به چنگ غم ایام اسیرم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن طایر قدسم که چکد خون ز صفیرم
با درد و غم عشق سرشتند خمیرم
هوش مصنوعی: من آن پرنده پاکم که با صدای خود خون گریه می‌کنم؛ با درد و رنج عشق، وجودم را شکل داده‌اند.
مرغان اولی الاجنحه گردند خروشان
چون بال گشاید ز سر سدره صفیرم
هوش مصنوعی: پرندگان با بال‌های بلند و زیبا به راحتی پرواز می‌کنند و وقتی که بال‌های خود را باز می‌کنند، صدای دل‌انگیزی از خود برمی‌آورند.
خم گشته قدم، حلقه زنجیر جنون است
از دولت عشق است جوان، کلک دبیرم
هوش مصنوعی: قدم‌هایم خمیده شده، و این زنجیرهای جنون ناشی از عشق است. من جوان هستم و در حال نوشتن داستان خودم هستم.
کوه از اثر نالهٔ من می رود از جای
بشنو که هم آواز زبور است زفیرم
هوش مصنوعی: کوه به خاطر ناله و صدای من حرکت می‌کند. بشنو که نسیم هم‌نوا با من مثل آواز پرندگان است.
غم نیست اگر پیر شدم، عشق جوان است
رقصد فلک پیر، به گلبانگ صریرم
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است که پیر شوم و غمگین باشم، اما عشق جوانی در دل دارم که باعث می‌شود زندگی همچنان پرشور و شاداب باشد. حتی اگر زمان بگذرد و دنیا تغییر کند، این عشق همچنان می‌درخشد و به زندگی‌ام رونق می‌بخشد.
چون شاخ گوزن است قد خم شده امّا
از بیشهٔ اندیشه، دمد نعرهٔ شیرم
هوش مصنوعی: من مانند شاخ گوزنی خم شده‌ام، اما از جنگل اندیشه، صدای نعره شیر به گوش می‌رسد.
از راهبرانم که به توفیق رفیقم
از بی خبرانم که به تحقیق خبیرم
هوش مصنوعی: من از رهبرانم که به لطف و یاری آنها موفق شده‌ام، در حالی که از کسانی که هیچ اطلاعی ندارند، به خوبی آگاه هستم.
در مصطبهٔ صدق و صفا صاف شرابم
از زاویهٔ فقر و فنا، موج حصیرم
هوش مصنوعی: در جایی که صداقت و پاکی برقرار است، من از زاویه‌ای که فقر و نابودی وجود دارد، شراب خالصی می‌نوشم و در حالتی آرامش‌بخش مانند موجی از حصیر به نظر می‌رسم.
آنجا که پیام است صبا، نکهت شوقم
جایی که مشام است وفا، بوی عبیرم
هوش مصنوعی: در جایی که نسیم پیام‌آور است، شوق من عطر و رایحه‌ای را به مشام می‌آورد که نماد وفا و صداقت است. بو، نشانه‌ی زیبایی و عشق است.
در مرتع کاهل سفران برق شهابم
بر مزرع آتش جگران ابر مطیرم
هوش مصنوعی: در مراتع بی‌تحرک، من همچون شهاب بر زمین می‌درخشم و در میان آتش عذاب، مانند ابرهای باران‌زا جاری هستم.
بر لوح جهان چهره گشا نیست شبیهم
در آینه هم، روی نما نیست نظیرم
هوش مصنوعی: در جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، هیچ‌کس نمی‌تواند به اندازه من درخشان و زیبا باشد. حتی وقتی که خودم را در آینه می‌بینم، نمی‌توانم چهره‌ای شبیه به خودم را پیدا کنم.
رام است غزالان معانی قلمم را
در عرصه، شکاری نرمد از سر تیرم
هوش مصنوعی: قلم من مانند یک شکاری در دل میدان، غزالان معانی را به آرامی هدف قرار می‌دهد.
خون در دل صیاد کند لاغری صید
غم نیست اگر در نظر دهر حقیرم
هوش مصنوعی: در دل صیاد به خاطر شکار، احساس ناامیدی و درد می‌کند، اما این موضوع برای او اهمیت ندارد، چون در نظر زمانه، او فردی کم‌ارزش است.
مستی مرا نیست به دنباله خماری
پیمانه کش میکدهٔ خمّ غدیرم
هوش مصنوعی: من هیچ حالتی از خماری را در پیِ نوشیدنی ندارم، چون میکده‌ای که در آن هستم، مانند خمّ غدیر است و مستی‌ام از آن نشأت می‌گیرد.
شد شهرت جم، غاشیه بر دوش خمولم
صد شکر که در بندگی شاه، شهیرم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی از وضعیت و مقام خود در دنیا سخن می‌گوید. او اشاره می‌کند که با وجود اینکه در اوج شهرت و محبوبیت قرار دارد، همچنان در زمینۀ خدمت به پادشاهی بزرگ، خود را فخر و افتخار می‌داند. این نشان‌دهنده‌ی تواضع او و در عین حال قدردانی از مقام و منزلت خود است.
دیرینه غلام شهم، این سروریم بس
لالای امیرم که به آفاق امیرم
هوش مصنوعی: من از دیرباز خدمتگزار و غلام شاه هستم و این برای من کافی است که فرمانروای من، در هر گوشه‌ای از جهان، امیر است.
می گویم و دانم که ره و رسم ادب نیست
نامی که بود صیقل زنگار ضمیرم
هوش مصنوعی: می‌گویم و آگاه هستم که این کار با ادب و نزاکت سازگار نیست، اما نامی که در دل من وجود دارد، همچون جلا دهنده‌ای برای زنگارهای روح و وجودم است.
برهان ازل، فیض ابد، مظهر اوّل
ایمان من و دین من و هادی و پیرم
هوش مصنوعی: دلیل شروع همه چیز، نعمت بی‌پایان، جلوه‌گاه نخستین برای ایمان و دین من، و راهنما و مرشد من است.
سلطان قدر، حیدر صفدر که ز مدحش
بگرفته بلندی، سخن عرش سریرم
هوش مصنوعی: سلطان بزرگ و قدرتمند، حیدر صفدر، آن چنان ویژگی‌های برجسته‌ای دارد که آنچه در وصفش گفته می‌شود، به اوج و بلندی معنوی دست یافته است. سخنان درباره او مانند نشسته بر عرش است.
یک ذرّه غبار رهِ اویم، چه شگفت است
گر نیست یکی در شرف از مهر منیرم؟
هوش مصنوعی: من فقط یک ذره غبار در مسیر او هستم، عجیب نیست اگر در آستانه‌اش کسی از نور مهر و محبت من وجود ندارد؟
کلکم به مدیحش شده آن روز که جاری
از غاشیه داران نگین است جریرم
هوش مصنوعی: همه شما در ستایش او به آن روزی می‌رسید که از دستان آن غاشیه‌چیان، جریر به نیکویی شناخته می‌شود.
گر سرو روان است مرا کلک ثنا سنج
از خجلت کوتاهی خود شاخ زریرم
هوش مصنوعی: اگر به قد و قامت بلند و زیبایم نظیر سرو بپردازید، به خاطر شرم از کم‌زدن در وصف و ستایش خود، نمی‌توانم در این زمینه سخن بگویم.
کو فکر و زبانی که سپارد ره مدحش
دل می تپدم چون دم تیغ است مسیرم
هوش مصنوعی: هنگامی که فکر و زبانی وجود داشته باشد که بتواند ویژگی‌های او را ستایش کند، قلبم به تپش درمی‌آید؛ زیرا مسیر من مانند خط تیغ بسیار حساس و پر خطر است.
فیاض کفا، ساغر آبی که خمارم
فریاد رسا، گوشهٔ چشمی که فقیرم
هوش مصنوعی: خداوند بخشنده، جام آبی که مرا مست کرده فریاد بلندی است، و گوشه چشم نواز تو، به من که فقیر و نیازمندم، امید می‌دهد.
باکی ز قصور عملم نیست که دارد
فردوس تولای تو فارغ ز سعیرم
هوش مصنوعی: نگرانی‌ای از کم‌کاری‌هایم ندارم، چون بهشت محبت تو، مرا از جهنم در امان نگه داشته است.
کونین به مدح تو مرا زبر نگین است
شور دو جهان است خروش بم و زیرم
هوش مصنوعی: مردم عالم به خاطر تو ستایش می‌کنند و این مدحی که به تو می‌شود، در واقع صدای دو جهان را به گوش می‌رساند، و من در این میان از شادی و غم در حال نواختن هستم.
چون باده حرام است مرا یاد جوانی
امروز که در میکدهٔ عشق تو پیرم
هوش مصنوعی: امروز که در بزم عشق تو عمرم به شتاب سپری شده است، یاد جوانی و خوشی‌های گذشته در من زنده می‌شود، هرچند که نوشیدن باده ممنوع است.
از روز الستم به تولّای تو خالص
چون صبح نبوده ست ز صدق، آب به شیرم
هوش مصنوعی: از روزی که به محبت و دوست داشتن تو پرداختم، مانند صبح که خالص و روشن است، در صداقت و راستی‌ام مانند آب در شیر ناب است.
مفتاح نجاتم به کف از خامه انشاست
توفیق ستایشگریت هست بشیرم
هوش مصنوعی: کلید رهایی من در دستان قلم انشاء است و توفیق در ستایش تو به من خوشخبر است.
با آنکه ندارم به شر و شور جهان کار
در کشمکش از خصمی ایام شریرم
هوش مصنوعی: با اینکه در دنیای پرآشوب و ناپسند کار خاصی ندارم، اما درگیر مشکلات و دشواری‌های روزگار بد هستم.
از ظلمت ایام، درین تیره شبستان
آن آینه بودم که گرفتند به قیرم
هوش مصنوعی: در این شب تاریک و پر از مشکلات، من مانند آینه‌ای بودم که در میان ظلمت روزگار به دور از روشنایی محبوس شده‌ام.
لطفت نکند گر مدد بخت ضعیفان
دانم که به منزل نرسد راه خطیرم
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت به من کمک نکند، می‌دانم که نمی‌توانم در این مسیر خطرناک به مقصد برسم. لطفت نیز اگر وجود نداشته باشد، وضع من بهتر نخواهد شد.
دیرینه غلام تو حزینم، ز جهان سیر
مپسند به چنگ غم ایام اسیرم
هوش مصنوعی: سال‌هاست که به عشق تو خدمتگزارم و از دنیا سیر شده‌ام. پس اجازه نده که غم و اندوه روزگار مرا به بند بکشد.