شمارهٔ ۲۴ - شکایت از زندگی در هند و مدح حضرت امیر مؤمنان (علیه السّلام)
با همه دعوی اسلام چو اصحاب سعیر
روزگاری ست که در دوزخ هندیم اسیر
از ضعیفی شدهام چون رگ اندیشه نزار
در جوانی شده ام پیرتر از عالم پیر
از قضا سخرهٔ هندم، نه ز حرص و نه ز آز
کس نیارد به جهان پنجه زدن با تقدیر
لله الحمدکه از دولت پایندهٔ فقر
نیست چشم طمعم بر نعم شاه و وزیر
صبح، شبنم صفتم جرعهٔ آبی ست نهار
شام برکف چو هلالم لب نانی ست فطیر
باشد از چشم دل افتادهٔ من، دُرّ خوشاب
چون صدف هست گدای کف من ابر مطیر
فطرتم مشعله افروز عقول است و کنون
شده گم، راه نجات من ازین خاکِ چو قیر
می دانش نکنم در قدح از بیم فلک
این تنک ظرف مبادا شنود بوی عصیر
بی صریر قلم پرده گشایی که مراست
عندلیبان گلستان نسرایند صفیر
می خزد در شکن نامهٔ من محشر شور
می دمد از گلوی خامهٔ من نعرهٔ شیر
با کمیتِ قلم من فکند نعل کمیت
با ضمیرم نکند جرأت اندیشه جریر
آب حیوان شده از خجلت نظمم پنهان
شرمسار از سعت دامن دریاست غدیر
لطف وجودت به هم آمیخته چون شعله و نور
لفظ و معنی به هم آمیخته چون شکر و شیر
در مصاف سخنم لال شود، تیغ زبان
از صریر قلمم آب شود زهرهٔ شیر
گرچه عالم شده در نقطهٔ کلکم مضمر
لیک چون مَردُمکم در نظر دهر، حقیر
عقل روشن چه کند، شب پرهٔ جهل بلاست؟
طعن ظلمت زند این کور به خورشید منیر
سفله طبعانِ جهان جمع به یک ماحضرند
به سفه گُرسنه، از لقمهٔ دانش همه سیر
هر یک از موعظه افراخته رایات جدل
هریک از طعنِ زبان، آخته بر من شمشیر
در شکست دل من کرده به هم عهد و قرار
طالع پیر و جوان، دیدهٔ اعمیّ و قریر
یکی از جهل زند طعنه،که دانش غلط است
نسزد این همه در فکر معیشت تقصیر
یکی از عقل زند لاف که بایست گرفت
دامن عاطفت شاه عطابخش و وزیر
آن یکی می دهدم پند که در هند مجوی
کام بی تربیت قدرشناسان امیر
یک اپن رخ کندم ماتکه بایستی داد
مهرهٔ طرح به این فیل شناسان کبیر
وان دگر ساز کند نغمه که بایستی ساخت
پردهٔ مصلحت وقت، ملایم چو حریر
سفله ای طعن غرورم زند و نخوت طبع
خربطی نسبت فخرم دهد و جاه خطیر
سخن بی سر و بن را نتوان شرح نوشت
سر اندیشه فرو برده به خود کلک دبیر
قصه کوتاه که هر یک به نوایی دادند
ناقهٔ هوش مرا در حدی از صوت حمیر
می خلد خار به چشمم ز جمال که و مه
می خزد مار به گوشم ز فسون بم و زیر
بس که از صورت بی معنی خلقم به شگفت
تکیه بر بالش حیرت زدهام چون تصویر
از تغافل نهدم پیر خرد، پنبه به گوش
خفتگان شب جهلند به گلبانگ نفیر
همسر خویش حریفان همه را کرده خیال
سفله، پنداشته با خود همه را شبه و نظیر
شده از دست رَدَم گونهٔ افلاک کبود
جامه نیلی نکنم در غم دنیای حقیر
راحت و رنج حیات گذران است چو موج
نشود شادی و غم پای نفس را زنجیر
جسم و جان را به بیان رشته الفت سُست است
نتوان طول امل داشت به این عمر قصیر
خاک خُسبی نکند فطرت عالی گهرم
آتش از میل طبیعی رود آسان به اثیر
من کجا و سر این قوم فرومایه کجا؟
چه محل آینه را بر سر زانوی ضریر؟
حرف حق در دلشان نشتر الماس بود
جوق باطل صفتانی که مشارند و مشیر
به کرم اشعب و در جوهر مردی، جعده
به حسب باقل وقت و به نسب ابن کثیر
ذکر این فرقه دون، کلک و ورق را ستم است
وصف ایشان نتوان گفت و نشاید تحریر
کینه در خاطر پاکت ز خسان نیست حزین
صفحه ی آب محال است شود نقش پذیر
شرط تعریضگر اخلاق پسندیده بود
کاش یاران ننمایند به حالت تقصیر
چون تو را سلطنت ملک قناعت دادند
طبل رسواییت ای کاش شود عالمگیر
سایه گستر شودت بال همای دولت
دام خاموشیت ار کرد نفس را نخجیر
لقمهٔ شعر منه بر کف هر سفله شعار
قلیه بی جاست خری را که بود مست شعیر
پای اندیشه درین وادی پر خار بخست
کاشکی خامه عنان تابد ازین راه خطیر
ره به جایی نبرم بس که خمارآلودم
من چنین بی خبر و چون دم تیغ است مسیر
نشکند بادهٔ گلرنگ خماری که مراست
ساقیا جرعه ده از میکده خمّ غدیر
دلم از ساقی کوثر شده سرمست شراب
دایه زان پیش که شوید لب و کامم از شیر
این می مهر و ولای شه دین است که ساخت
خنده زن بر گل خُلدم خس و خاشاک ضمیر
من نصیری صفت و او به کرم بنده نواز
چه غمستم،که مرا در دو جهان است نصیر
از غروری که سرم داغ غلامی دارد
پای از ناز نهم بر سر خورشید منیر
پیش چشمم که به اقبال نوالش سیر است
هست گردی به کف باد، سلیمان و سریر
سرورا، بنده نوازا، به تو شاد است دلم
نگذاری که شوم در غم ایام اسیر
منم آن پیر غلامی که به قدّ چو کمان
بوده ام چشم و دل مُنکر شأنت را تیر
قلمم گرد برآورده ز بنیاد خلاف
کرده بر صفحهٔ من، روی مخالف چون قیر
دلم از بتکدهٔ هند نفور است نفور
تنگی سینه به لب آرَدَم از ناله نفیر
چکد از آب و هوایش همه سمّ ارقم
دمد از پرده ی خاکش، همه دام تزویر
از کرمهای تو امّید رهایی دارم
ورنه سخت است به من، خصمی ایام شریر
می رود دست و دل همّت از افلاس ز کار
نپسندی که به طوفان دهدم موج حصیر
مشکل افتاده به ما جمع پریشان دل، کار
سهل الله علینا ببشیر و نذیر
شمارهٔ ۲۳ - در مدح حضرت علی بن ابی طالب (ع): چون شست غمزهٔ تو گشاد کمان دهدشمارهٔ ۲۵ - مدح و منقبت حضرت مولی الموالی علی بن ابیطالب (ع): مشکینه طرّه ای به شب عنبرین لباس
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
با همه دعوی اسلام چو اصحاب سعیر
روزگاری ست که در دوزخ هندیم اسیر
هوش مصنوعی: همه ما در ظاهر مسلمانیم، اما در باطن مانند افرادی هستیم که در آتش دوزخ گرفتار شدهاند و در حال حاضر در وضعیت سختی به سر میبریم.
از ضعیفی شدهام چون رگ اندیشه نزار
در جوانی شده ام پیرتر از عالم پیر
هوش مصنوعی: به خاطر ضعف و ناتوانیام، مانند رگ و ریشهای بیحرکت و ضعیف بودهام. در حالی که جوان هستم، احساس میکنم که از تمام افراد کهنتر و باتجربهتر شدهام.
از قضا سخرهٔ هندم، نه ز حرص و نه ز آز
کس نیارد به جهان پنجه زدن با تقدیر
هوش مصنوعی: شاید به طور تصادفی مورد تمسخر قرار گرفتهام، ولی نه به خاطر طمع و نه به خاطر حسد. هیچکس در دنیا نمیتواند با قضا و قدر مبارزه کند.
لله الحمدکه از دولت پایندهٔ فقر
نیست چشم طمعم بر نعم شاه و وزیر
هوش مصنوعی: خوشحالم که به خاطر نعمت فقر، امیدوار به داراییهای شاه و وزیر نیستم.
صبح، شبنم صفتم جرعهٔ آبی ست نهار
شام برکف چو هلالم لب نانی ست فطیر
هوش مصنوعی: صبح، بر من مانند قطره صبحگاهی نورانی است. در طول روز، شام همواره بر سر سفره من قرار دارد، همانطور که هلال ماه در آسمان بالا میآید. بر لبانم نانی خوشمزه و تازه است.
باشد از چشم دل افتادهٔ من، دُرّ خوشاب
چون صدف هست گدای کف من ابر مطیر
هوش مصنوعی: دلم از دیدن تو دور افتاده است، مانند مرواریدی با ارزش که در صدفی قرار دارد، من هم چون گدای باران در جستجوی تو هستم.
فطرتم مشعله افروز عقول است و کنون
شده گم، راه نجات من ازین خاکِ چو قیر
هوش مصنوعی: فطرت من مانند شعلهای است که عقلها را روشن میکند، اما اکنون در تاریکی گم شده است. نجات من از این دنیای تاریک و خفهکننده همچون قیر است.
می دانش نکنم در قدح از بیم فلک
این تنک ظرف مبادا شنود بوی عصیر
هوش مصنوعی: من شراب نمینوشم از ترس بلای آسمان؛ نکند این ظرف کوچک بوی انگور را بشنود.
بی صریر قلم پرده گشایی که مراست
عندلیبان گلستان نسرایند صفیر
هوش مصنوعی: بدون صدای قلم و بدون کسی که پردهها را کنار بزند، هیچکس نمیتواند شعر درختان گلستان را بنویسد یا آواز نسرایید؛ صدای من همین جاست.
می خزد در شکن نامهٔ من محشر شور
می دمد از گلوی خامهٔ من نعرهٔ شیر
هوش مصنوعی: در نامهام که پر از احساسات و شور و هیجان است، حرفهایی عمیق و پرانی وجود دارد که همچون طوفانی از دل خود به خارج میجوشد و با هر کلمهای که میزنم، قدرت و شدت آن بیشتر میشود.
با کمیتِ قلم من فکند نعل کمیت
با ضمیرم نکند جرأت اندیشه جریر
هوش مصنوعی: با قلم من نمیتوانم کارهای بزرگ انجام دهم، زیرا به اندازهی تواناییهای دیگران نیست. ذهن من هم نمیتواند به راحتی به اندیشهها و قدرتهای شاعران بزرگ مانند جریر دست یابد.
آب حیوان شده از خجلت نظمم پنهان
شرمسار از سعت دامن دریاست غدیر
هوش مصنوعی: آب حیات، به دلیل شرم و خجالت، خود را پنهان کرده است و این خجالت از وسعت دامن دریا و برکات آن نشأت میگیرد.
لطف وجودت به هم آمیخته چون شعله و نور
لفظ و معنی به هم آمیخته چون شکر و شیر
هوش مصنوعی: محبت و وجود تو مانند شعله و نور به هم مرتبط است، و گفتار و مفهوم نیز همانند شکر و شیر با هم ترکیب شدهاند.
در مصاف سخنم لال شود، تیغ زبان
از صریر قلمم آب شود زهرهٔ شیر
هوش مصنوعی: وقتی به بحث و گفتوگو میپردازم، زبانم به حالت سکوت درمیآید و آنچنان تأثیرگذار هستم که حرفهایم به مانند تیغی تیز عمل میکند و قدرت نوشتن من، مثل آبی از قلم، به شدت به دل listener اثر میگذارد. این به عکسالعمل قوی و شجاعت بالای من در بیان مطالب اشاره دارد.
گرچه عالم شده در نقطهٔ کلکم مضمر
لیک چون مَردُمکم در نظر دهر، حقیر
هوش مصنوعی: اگرچه همه چیز در محور کل وجود پنهان است، اما در نظر مردم، تو کوچک و بیاهمیت به نظر میرسی.
عقل روشن چه کند، شب پرهٔ جهل بلاست؟
طعن ظلمت زند این کور به خورشید منیر
هوش مصنوعی: عقل آگاه چه قدرتی دارد وقتی که جهل و نادانی مانند یک شبپر در حال آزار و اذیت است؟ این نادانی با تاریکیاش به روشنی و روشنایی آسیب میزند.
سفله طبعانِ جهان جمع به یک ماحضرند
به سفه گُرسنه، از لقمهٔ دانش همه سیر
هوش مصنوعی: افراد بیفکر و کمفهم در سراسر جهان گرد آمدهاند و به خاطر نادانی خود، از دانش و آگاهی محروم ماندهاند. در حالی که کسانی که از علم و دانش بهرهمند هستند، به اندازه کافی از آن سیراب شدهاند.
هر یک از موعظه افراخته رایات جدل
هریک از طعنِ زبان، آخته بر من شمشیر
هوش مصنوعی: هر یک از نصیحتها مانند پرچمهایی است که در بحث و جدل افراشته شدهاند و هر کدام از زبان افرادی که به من انتقاد میکنند، همچون شمشیری تیز به من میتازند.
در شکست دل من کرده به هم عهد و قرار
طالع پیر و جوان، دیدهٔ اعمیّ و قریر
هوش مصنوعی: دل من در هم ریخته و وعدهها و قرارهایم را زیر پا گذاشتهاند. سرنوشت هم جوانان و هم پیران را تحت تأثیر قرار داده و چشمان بینا را به نابینایی دچار کرده است.
یکی از جهل زند طعنه،که دانش غلط است
نسزد این همه در فکر معیشت تقصیر
هوش مصنوعی: کسی که در جهل زندگی میکند، به دانش و علم نادرست خود تکیه میکند و جایز نیست که این همه در امور روزمره و معیشت خود به اشتباه بیفتد.
یکی از عقل زند لاف که بایست گرفت
دامن عاطفت شاه عطابخش و وزیر
هوش مصنوعی: کسی که به خود میبالد و از فکر و عقلش سخن میگوید، باید بداند که باید دامن محبت و احساس را بگیرد، چون خداوند بخشنده و مهربان است.
آن یکی می دهدم پند که در هند مجوی
کام بی تربیت قدرشناسان امیر
هوش مصنوعی: به دیگران نصیحت میکنم که در هند، به دنبال لذتهای بیپایه و بیارزش نروید و قدر انسانهای آگاه و صاحبنظر را بشناسید.
یک اپن رخ کندم ماتکه بایستی داد
مهرهٔ طرح به این فیل شناسان کبیر
هوش مصنوعی: یک در جدید برایم گشوده شده که باید به آن توجه کنم. در اینجا نقشی وجود دارد که به من کمک میکند تا دانش عمیقتری از مسائل بزرگ و پیچیده پیدا کنم.
وان دگر ساز کند نغمه که بایستی ساخت
پردهٔ مصلحت وقت، ملایم چو حریر
هوش مصنوعی: و دیگری آهنگی را میسازد که باید با شرایط زمان سازگار باشد، همچون پارچه لطیفی که تن آن را نوازش میکند.
سفله ای طعن غرورم زند و نخوت طبع
خربطی نسبت فخرم دهد و جاه خطیر
هوش مصنوعی: کسی که خود را پست میداند، به من توهین میکند و به خود میبالد، در حالی که من نسبت به او احساس افتخار نمیکنم و مقام من در نظر او بسیار کماهمیت است.
سخن بی سر و بن را نتوان شرح نوشت
سر اندیشه فرو برده به خود کلک دبیر
هوش مصنوعی: سخنی که محتوای مشخصی ندارد و نمیتوان آن را به خوبی توضیح داد، غیرممکن است. برای درک بهتر، باید ذهن را در خود فرو ببریم و عمیقتر فکر کنیم.
قصه کوتاه که هر یک به نوایی دادند
ناقهٔ هوش مرا در حدی از صوت حمیر
هوش مصنوعی: هر یک از آنها داستانی را با صدایی خاص بازگو کردند و من، مثل شتری که به ساز حمیر گوش میدهد، در دنیای خود غرق شدم.
می خلد خار به چشمم ز جمال که و مه
می خزد مار به گوشم ز فسون بم و زیر
هوش مصنوعی: در چشمانم به خاطر زیباییاش خار حس میکنم و در گوشم به خاطر جادو و سحر او مار میخزد.
بس که از صورت بی معنی خلقم به شگفت
تکیه بر بالش حیرت زدهام چون تصویر
هوش مصنوعی: پیام این بیت نشان دهنده شگفتی و حیرت شاعر از وضعیت خود و دنیای اطرافش است. او احساس میکند که به قدری از ظاهر بیمعنی مردم متحیر شده که نمیداند چگونه با آن مواجه شود. این حیرتزدگی او را به مرحلهای رسانده که مانند تصویری گیج و مبهم به نظر میرسد و بر بالش خود تکیه زده است.
از تغافل نهدم پیر خرد، پنبه به گوش
خفتگان شب جهلند به گلبانگ نفیر
هوش مصنوعی: از بیتوجهی و نادانی خُود درختان دانایی را میزنم، مانند کسی که به گوش خوابزدگان شبنشین جهل، صدای بلندی میدهد.
همسر خویش حریفان همه را کرده خیال
سفله، پنداشته با خود همه را شبه و نظیر
هوش مصنوعی: همسر او به رقبای خود فکر میکند و آنها را افرادی پست و ناچیز میداند و تصور میکند که همه آنها شبیه و همانند هم هستند.
شده از دست رَدَم گونهٔ افلاک کبود
جامه نیلی نکنم در غم دنیای حقیر
هوش مصنوعی: از دست دادن دنیا برایم گران است، اما نمیخواهم در غم و اندوه این زندگی بیمقدار غرق شوم. من لباس آبی آسمانی را بر تن کردهام و تلاش میکنم از ناهنجاریهای آن دوری کنم.
راحت و رنج حیات گذران است چو موج
نشود شادی و غم پای نفس را زنجیر
هوش مصنوعی: زندگی پر از آرامش و سختی است و مانند موجی در حرکت است. وقتی شادی و غم به سراغ ما میآید، نفس ما را به زنجیر میکشد.
جسم و جان را به بیان رشته الفت سُست است
نتوان طول امل داشت به این عمر قصیر
هوش مصنوعی: جسم و جان به وسیله محبت و ارتباط به هم متصل هستند، اما این پیوند ضعیف است. نمیتوان در این عمر کوتاه، آرزوی طولانیمدت داشت.
خاک خُسبی نکند فطرت عالی گهرم
آتش از میل طبیعی رود آسان به اثیر
هوش مصنوعی: خاک نمیتواند مانع زیبایی و ویژگیهای نیکو ذات من شود. آتش بر اساس میل طبیعی خود به راحتی به سمت آسمان صعود میکند.
من کجا و سر این قوم فرومایه کجا؟
چه محل آینه را بر سر زانوی ضریر؟
هوش مصنوعی: من چه جایگاهی دارم و این گروه بیارزش چه جایگاهی دارند؟ چه ارتباطی میتواند بین آینه و زانوی فرد نابینا وجود داشته باشد؟
حرف حق در دلشان نشتر الماس بود
جوق باطل صفتانی که مشارند و مشیر
هوش مصنوعی: کسانی که حرف صدق و راست را در دل دارند، مانند نیشتری از الماس تیز و مؤثر هستند. در مقابل، گروهی که باطل و دروغ را میپذیرند، ویژگیهایی دارند که آنها را از درک حقیقت دور میکند.
به کرم اشعب و در جوهر مردی، جعده
به حسب باقل وقت و به نسب ابن کثیر
هوش مصنوعی: با مهربانی اشعب و در ذات خود مردانگی، جعده به حسب ویژگیهای نیکو و به نسل ابن کثیر.
ذکر این فرقه دون، کلک و ورق را ستم است
وصف ایشان نتوان گفت و نشاید تحریر
هوش مصنوعی: صحبت کردن درباره این گروه نادرست و ناپسند است، زیرا نمیتوان به درستی و به طور شایستهای آنها را توصیف کرد و این کار ظلم به گفتهها و نوشتنها خواهد بود.
کینه در خاطر پاکت ز خسان نیست حزین
صفحه ی آب محال است شود نقش پذیر
هوش مصنوعی: در دل پاک تو جایی برای کینه و دشمنی وجود ندارد، همانطور که نمیتوان بر روی صفحه آب نقشی ماندگار به جا گذاشت.
شرط تعریضگر اخلاق پسندیده بود
کاش یاران ننمایند به حالت تقصیر
هوش مصنوعی: اگر دوستان به خوبیها و فضایل اخلاقی توجه داشته باشند، کاش به جای اینکه رفتار ناپسند را نشان دهند، از تقصیرات خود دوری کنند.
چون تو را سلطنت ملک قناعت دادند
طبل رسواییت ای کاش شود عالمگیر
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند سلطنت و قدرت قناعت را به تو عطا کرد، ای کاش رسواییات در همه جا پخش شود.
سایه گستر شودت بال همای دولت
دام خاموشیت ار کرد نفس را نخجیر
هوش مصنوعی: اگر سایهٔ موفقیتت بر تو گسترده شود، آرامش و سکوتی که داری، تو را از شکار کردن نفس و خواستههایت باز نمیدارد.
لقمهٔ شعر منه بر کف هر سفله شعار
قلیه بی جاست خری را که بود مست شعیر
هوش مصنوعی: شعر من مانند لقمهای است که در دست هر آدم بیارزشی قرار گرفته و بیجا و بیمورد است، همچنان که برای الاغی که به حال مستی است، یک غذای بیفایده و بیمعنی به حساب میآید.
پای اندیشه درین وادی پر خار بخست
کاشکی خامه عنان تابد ازین راه خطیر
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به دشواریها و چالشهای فکری خود اشاره میکند. او آرزو دارد که قلمش از این مسیر خطرناک و پر از موانع آزاد شود و بتواند به راحتی به بیان افکارش بپردازد.
ره به جایی نبرم بس که خمارآلودم
من چنین بی خبر و چون دم تیغ است مسیر
هوش مصنوعی: من به هیچ جا نمیرسم، چون در حالتی گیج و سردرگم هستم. این حالت من مانند لحظهای است که تیغ به سمت من میآید، بیخبر از آنچه در پیش است.
نشکند بادهٔ گلرنگ خماری که مراست
ساقیا جرعه ده از میکده خمّ غدیر
هوش مصنوعی: ساقی، بادهٔ رنگین نریز که به این میخوارگی و نشئهای که دارم، لطمهای نزند. از میکدهٔ خمّ غدیر، جرعهای به من بده.
دلم از ساقی کوثر شده سرمست شراب
دایه زان پیش که شوید لب و کامم از شیر
هوش مصنوعی: دل من به خاطر شرابی که ساقی کوثر به من میدهد شاد و سرمست شده است، از آن زمان که بدون هیچ نگرانی لب و کامم را از شیر دایه میشستند.
این می مهر و ولای شه دین است که ساخت
خنده زن بر گل خُلدم خس و خاشاک ضمیر
هوش مصنوعی: این معجون عشق و محبت است که دل مرا شاد کرده و باعث شده تا در کنار مشکلات و سختیها، همچنان با لبخند به زندگی نگاه کنم.
من نصیری صفت و او به کرم بنده نواز
چه غمستم،که مرا در دو جهان است نصیر
هوش مصنوعی: من با صفای نصیری شناخته شدهام و او با سخاوت و مهربانیاش به بندگانش رسیدگی میکند. نگران نیستم، زیرا در دو جهان، او را پشتیبان خود دارم.
از غروری که سرم داغ غلامی دارد
پای از ناز نهم بر سر خورشید منیر
هوش مصنوعی: احساس غرور و عزت نفس باعث میشود که از وجود و مقام خود درخشانی و زیبایی را احساس کنم و حتی به بالاترین نقاط، مانند خورشید، افتخار کنم.
پیش چشمم که به اقبال نوالش سیر است
هست گردی به کف باد، سلیمان و سریر
هوش مصنوعی: در مقابل چشمان من، که به خوشبختی و شانس او نگاه میکند، مانند گردی در دستان باد است، سلیمان و تخت پادشاهیاش.
سرورا، بنده نوازا، به تو شاد است دلم
نگذاری که شوم در غم ایام اسیر
هوش مصنوعی: ای سرور و بنده نواز، دل من به خاطر تو شاد است. نگذار که در غم روزگار گرفتار شوم.
منم آن پیر غلامی که به قدّ چو کمان
بوده ام چشم و دل مُنکر شأنت را تیر
هوش مصنوعی: من آن خدمتگزار سالخوردهای هستم که مانند کمان دراز و قد بلند بودهام، و چشم و دل کسی که به مقام و شایستگیام اعتنا نمیکند، هدف تیر من است.
قلمم گرد برآورده ز بنیاد خلاف
کرده بر صفحهٔ من، روی مخالف چون قیر
هوش مصنوعی: وقتی که قلمم را به حرکت درآوردم، مانند این است که از اصل و ریشهاش بر خلاف بوم من رویی تیره و سیاه به وجود آورده است.
دلم از بتکدهٔ هند نفور است نفور
تنگی سینه به لب آرَدَم از ناله نفیر
هوش مصنوعی: دل من از مکانهایی که عبادت برای بتان انجام میشود، ناخوشایند است. این احساس ناخوشایند مانند فشار در سینهام است که مرا به لب ناله و فریاد میآورد.
چکد از آب و هوایش همه سمّ ارقم
دمد از پرده ی خاکش، همه دام تزویر
هوش مصنوعی: اگر در جو و محیط آن جا بگردید، متوجه میشوید که همه ی آثار و نشانههای خیانت و فریب در آن وجود دارد.
از کرمهای تو امّید رهایی دارم
ورنه سخت است به من، خصمی ایام شریر
هوش مصنوعی: من به بزرگواریها و کرمهای تو امید دارم که از این وضعیت نجات یابم، وگرنه در برابر این دشمنان زمانه، بسیار سختی و رنج را متحمل میشوم.
می رود دست و دل همّت از افلاس ز کار
نپسندی که به طوفان دهدم موج حصیر
هوش مصنوعی: دست و دل من از فقر و تنگدستی خسته شده و نمیخواهد زیر بار کارهای نادرست برود، چون میخواهم در برابر سختیها و مشکلات مثل طوفانی که بر سطح آب میزند، ایستادگی کنم.
مشکل افتاده به ما جمع پریشان دل، کار
سهل الله علینا ببشیر و نذیر
هوش مصنوعی: مشکلات و چالشها بر ما نازل شده و دلهای ما آشفته است، اما کارهای ساده و آسان از طرف خدا بر ما آسان خواهد بود و این پیام بشارت و هشدار را دارد.