شمارهٔ ۲۱ - مدح امیر مؤمنان (ع)
غم چو در سینه لنگر اندازد
دیده در موج خون در اندازد
ز غبار دلم، قضا وقتیست
طرح دنیای دیگر اندازد
هوس توبه تا به کی در عشق
عقل بی مغز، در سر اندازد؟
نشود خشک، دامن تَرِ من
گر به خورشید محشر اندازد
چند ای بی وفا به سینهٔ من
رشک اغیار، خنجر اندازد؟
تیغ نازت می خمار شکن
بوالهوس را به ساغر اندازد
چون صراحی به دست باده کشان
دیده ام آب احمر اندازد
غم گران گشته است، ناله کجاست
تا غباری به صرصر اندازد؟
مدتی دست داشتم بر دل
عاشقی تا چه در سر اندازد
ترسم اکنون ز تنگنای دلم
صبر را رخت بر در اندازد
نه حریف سپهرکج نقشم
قرعه بر نام دیگر اندازد
این دغل پیشه، تا به کی هر دم
کعبتینی به ششدر اندازد؟
سینه ام انتقام گردون را
گر به آه دلاور اندازد
رمح الماس فعل آتش رنگ
چست بر جای محور اندازد
از که نالم که، خوی خیره مرا
زنده در کام اژدر اندازد؟
کو فنا تا فزون کند قدرم؟
مرده را، بحر بر سر اندازد
دیده غمّاز گشته، می ترسم
اشکم از چشم دلبر اندازد
عشوه مُهر لبم اگر شکند
شکوه، غوغای محشر اندازد
مدتی شد که دل ز ضعف امید
قرعه، بر وصل کمتر اندازد
عشق کو کز میان خوف و رجا
کار دل را به داور اندازد؟
نور یزدان علی که بر فرقم
سایهٔ ذره پرور اندازد
آن خلیل آیتی که خار رهش
گل به دامان آزر اندازد
آن مسیحا عبارتی که ز نطق
مرده را روح در بر اندازد
آن سلیمان شهامتی که به عدل
صلح باز و کبوتر اندازد
آن محیط کرم که یادکفش
سینه در موج کوثر اندازد
آن سپهر شرف که پایهٔ او
سایه بر مهر انور اندازد
کبریایش به بر، طراز ظهور
گر ز آدم مؤخّر اندازد
خویش را هم ز نخل در دنبال
ثمر روح پرور اندازد
بحر را لطمهٔ کف جودش
چون خس و خار در بر اندازد
گرد دامان پارسایی او
مستی از چشم عبهر اندازد
دم جان بخش خُلق او از رشک
بوی گل را به بستر اندازد
چون یکی ذره، همّتش گیتی
پیش خورشید خاور اندازد
گر بیابد شراک نعلش حور
جای زلف معنبر اندازد
رای او چون علم زند گردون
پرده بر نور خاور اندازد
گر کند تکیه بر حمایت او
عرض از خویش جوهر اندازد
غلغل ذکر زایران درش
لرزه بر قصر قیصر اندازد
چون لوای ظفر برافرازد
سایه بر هفت اختر اندازد
برق رُمحش به نیستان چو جهد
ناخن از کف غضنفر اندازد
در مصافی که باد حملهٔ او
از سر فتنه مغفر اندازد
زور سرپنجه ی ولایت او
رعشه، در حصن خیبر اندازد
آب بیلک شرار خرمن سوز
به نهنگ بلا در اندازد
خم گیسوی جوهر تیغش
گردنان را به چنبر اندازد
گرز یک لختیش به صدمه ز کار
یال و بُرز دو پیکر اندازد
لرزهٔ هیبتش چو موج از تن
جوشن سام صفدر اندازد
عکس تیغش کند چو جلوه گری
جسم آیینه جوهر اندازد
مدحتش ماهی زبان مرا
در شط می شناور اندازد
غیبتم سوخت قرب دوست، مگر
رسم هجر از میان بر اندازد
بنده پرور شها نثار رهت
خاطرم گنج گوهر اندازد
نه سواد است و نه صریر قلم
عطسهٔ خامه عنبر اندازد
چون نشینم خمش که مدحت تو
آتش شوق در سر اندازد؟
گردمی، نغمه درگلو شکنم
در گریبانم اخگر اندازد
چون شکیبد دلم که شعله کمند
درگلوی سمندر اندازد؟
خارخار ستایش تو مرا
بر رک و ریشه، نشتر ندازد
سایه چون مدحت افکند به ضمیر
خامه خورشید انور اندازد
گرم مدح تو چون شود نفسم
عود و عنبر به مجمر اندازد
برکشد زاغ خامه ام چو صفیر
شاهباز فلک پر اندازد
شاهد بی نیاز طبع مرا
بیند ار حور، زیور اندازد
گر به گلشن ز نظم من به میان
عندلیب نواگر اندازد
از سر شوق گل به دامانش
حلّه های معطّر اندازد
صیت جاه من ازگدایی تو
نام جم از جهان بر اندازد
بر درت دست بی نیازی من
خاک درکاسه خور اندازد
جوهری چون تویی، سخن با من
کس نیارد، برابر اندازد
ناتراشیده خارهای بدل
کی شکستی به گوهر اندازد؟
نقش کلکم عطارد ار بیند
به خوی شرم، دفتر اندازد
نقطهٔ امتحان خامهٔ من
شور در مغز اختر اندازد
می دانش فزای فکرت من
هوش را نشئه در سر اندازد
بیند ار حلّهٔ بلاغت من
لفظ را معنی از بر اندازد
فعلِ مشتق زشرم تقریرم
خوبش در صلب مصدر اندازد
جان فزا مدحتت که آب بقاست
موجه در جوی مسطر اندازد
شکر للّه، نشد که خامهٔ من
جز مدیحت به دفتر اندازد
نقص همّت نگر که خاقانی
زیر پای قزل سر اندازد
زیر پایم قضا به دولت تو
اطلس چرخ اخضر اندازد
سدِّ نظمی که در جهان بستم
ظلم یاجوج را بر اندازد
خامه یازم، چو در جهان گیری
علم ازکف سکندر اندازد
اژدها کلک کاویانی من
سر ضحاکِ اژدر اندازد
زین قلم حاسد است، زهره شکاف
نی به ناف بداختر اندازد
شرمگین از قصور خود نشوم
عفوت ار سایه بر سر اندازد
خاطرم طرح قصر شأن تو را
چون به فکر محقّر اندازد
تا خرامی به تارکش، خود را
سدره، در پای منبر اندازد
با ولای تو، جام تلخ اجل
کام جان را به شکر اندازد
تا ابدگوش اگر دهی به لبم
چه گهرهای بی مر اندازد
چشم دارم که خاک درگاهت
سُرمه واری به منظر اندازد
صلهٔ مدح، گوشهٔ نظری
به حزین ثناگر اندازد
طمع دنیوی لبم نکند
حرف خواهش به محشر اندازد
جرعه نوش زمانه نیست لبم
تشنگی را به کوثر اندازد
زر و سیم و گهر عنایت تو
می نخواهم به چاکر اندازد
شمارهٔ ۲۰ - مدح حضرت امیر مؤمنان (ع): زین ششدرم چو بال فشانی دهد گشادشمارهٔ ۲۲ - در توصیف شعر خود و مدح حضرت امیرمؤمنان (ع): آنجا که خامه، شکّر گفتار بشکند
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
غم چو در سینه لنگر اندازد
دیده در موج خون در اندازد
هوش مصنوعی: زمانی که غم در دل انسان جا میگیرد، چشمها مانند موجی از خون به حرکت درمیآیند.
ز غبار دلم، قضا وقتیست
طرح دنیای دیگر اندازد
هوش مصنوعی: از دل پر از غبارم، زمانی میرسد که تقدیر نقشهای برای دنیای دیگری بکشد.
هوس توبه تا به کی در عشق
عقل بی مغز، در سر اندازد؟
هوش مصنوعی: هوس توبه تا کی در عشق، عقل بدون فکر به سر میزند؟
نشود خشک، دامن تَرِ من
گر به خورشید محشر اندازد
هوش مصنوعی: اگر دامن من را به آتش خورشید محشر بیاندازند، خشک نخواهد شد.
چند ای بی وفا به سینهٔ من
رشک اغیار، خنجر اندازد؟
هوش مصنوعی: چند بار میخواهی به من که در دل حسرت و غم دارم، آسیب بزنی و به وفاداریم خنجر بزنی؟
تیغ نازت می خمار شکن
بوالهوس را به ساغر اندازد
هوش مصنوعی: تیغ ناز تو میتواند دل انسانهای هوسباز را با زیبایی و لطافت خود مجذوب کند و به آنها شوق و عشق دهد.
چون صراحی به دست باده کشان
دیده ام آب احمر اندازد
هوش مصنوعی: وقتی که دیدم جام شراب را به دست باده نوشان میسپارند، متوجه شدم که رنگ قرمز از آن جاری میشود.
غم گران گشته است، ناله کجاست
تا غباری به صرصر اندازد؟
هوش مصنوعی: غم سنگینی بر دوش من نشسته است، نالهای کجا وجود دارد که بتواند این بار را سبک کند و بر آتش دل بنشاند؟
مدتی دست داشتم بر دل
عاشقی تا چه در سر اندازد
هوش مصنوعی: مدتی دل عاشقی را در دست داشتم تا ببینم چه افکاری در سر دارد.
ترسم اکنون ز تنگنای دلم
صبر را رخت بر در اندازد
هوش مصنوعی: نگرانم که حالا، به خاطر فشارهای درونیم، صبر و تحملم از بین برود و نتوانم ادامه دهم.
نه حریف سپهرکج نقشم
قرعه بر نام دیگر اندازد
هوش مصنوعی: اگر چه زمان و سرنوشت بر من مسلط است، اما نام و نشانهام را به بخت دیگری تغییر نخواهد داد.
این دغل پیشه، تا به کی هر دم
کعبتینی به ششدر اندازد؟
هوش مصنوعی: این فرد فریبکار تا چه زمانی میتواند به راحتی اراده و اعتقادات مردم را به بازی بگیرد و هر بار با کارهایش آنها را به تردید اندازد؟
سینه ام انتقام گردون را
گر به آه دلاور اندازد
هوش مصنوعی: اگر به خاطر ظلم زمانه دل شاد و قوی به ضجه درآید، سینهام همچون دلاوری آمادهی انتقام خواهد بود.
رمح الماس فعل آتش رنگ
چست بر جای محور اندازد
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و درخشندگی خاصی اشاره دارد که رُمح (سپر یا نیزه) الماس مانند آتش میدرخشد و بر روی زمین به شکلی خاص و محورگونه قرار میگیرد. این تصویر نشان از قدرت و تأثیر خاص این زیبایی دارد که میتواند توجهها را به خود جلب کند.
از که نالم که، خوی خیره مرا
زنده در کام اژدر اندازد؟
هوش مصنوعی: از که شکایت کنم، وقتی که سرنوشت بد و خوی وحشی و خیرهام مرا در چنگال مخلوق خطرناکی گرفتار کرده است؟
کو فنا تا فزون کند قدرم؟
مرده را، بحر بر سر اندازد
هوش مصنوعی: آیا به دنبال یک شخص فانی هستی تا ارزش من را افزایش دهد؟ مانند مردهای که دریا بر او فرو میافتد.
دیده غمّاز گشته، می ترسم
اشکم از چشم دلبر اندازد
هوش مصنوعی: چشمانم به شدت نگران و غمگین شدهاند، میترسم که اشکهایم از چشمان محبوبم بریزد.
عشوه مُهر لبم اگر شکند
شکوه، غوغای محشر اندازد
هوش مصنوعی: اگر لبهای عشق من به لبخند بیفتند، به حدی شور و هیجان ایجاد میکند که مانند روز قیامت خواهد بود.
مدتی شد که دل ز ضعف امید
قرعه، بر وصل کمتر اندازد
هوش مصنوعی: مدتی است که دل به دلیل نداشتن امید، کمتر به وصل معشوق فکر میکند.
عشق کو کز میان خوف و رجا
کار دل را به داور اندازد؟
هوش مصنوعی: عشقی که بتواند دل را از میان ترس و امید خارج کند و به دست خدا بسپارند، کجاست؟
نور یزدان علی که بر فرقم
سایهٔ ذره پرور اندازد
هوش مصنوعی: نور الهی و برکتهای علی بر سر من سایه افکند و مرا از هر گونه آلودگی دور کند.
آن خلیل آیتی که خار رهش
گل به دامان آزر اندازد
هوش مصنوعی: ای خلیل، تو به گونهای هستی که حتی خارهای راهت نیز میتوانند گلی زیبا به دامان و پیرایهی آزر بیاویزند.
آن مسیحا عبارتی که ز نطق
مرده را روح در بر اندازد
هوش مصنوعی: شخصی که توانایی دارد با کلامش روح تازهای به زندگی مردهها ببخشد و آنها را زنده کند.
آن سلیمان شهامتی که به عدل
صلح باز و کبوتر اندازد
هوش مصنوعی: آن کسی که مانند سلیمان با شجاعت و عدالت واقعی، صلح را برقرار کند و مثل کبوتر آرامش را به ارمغان بیاورد.
آن محیط کرم که یادکفش
سینه در موج کوثر اندازد
هوش مصنوعی: محیطی که کرم در آن زندگی میکند، به قدری عمیق و وسیع است که یاد کفش او را در موج کوثر میاندازد.
آن سپهر شرف که پایهٔ او
سایه بر مهر انور اندازد
هوش مصنوعی: آن آسمانی که شرافتش به حدی است که سایهاش بر خورشید روشن بیفتد.
کبریایش به بر، طراز ظهور
گر ز آدم مؤخّر اندازد
هوش مصنوعی: عظمت و شکوه او به گونهای است که اگر از انسانهای گذشته هم لباس ظهور بر تن کند، باز هم جلوهاش درخشندگی خاصی خواهد داشت.
خویش را هم ز نخل در دنبال
ثمر روح پرور اندازد
هوش مصنوعی: انسان باید به مانند درخت نخل باشد که در جستجوی میوههای خوشبو و روحپرور است؛ یعنی باید در پی چیزهایی باشد که روح و جانش را nourish و پرورش دهد.
بحر را لطمهٔ کف جودش
چون خس و خار در بر اندازد
هوش مصنوعی: دریا به واسطهی بخشندگی و generosity او، کوچکترین چیزها را مانند خس و خار از خود دور میکند.
گرد دامان پارسایی او
مستی از چشم عبهر اندازد
هوش مصنوعی: پاکدامنی او چنان است که نشانههایی از شور و نشاط را در نگاه دیگران ایجاد میکند.
دم جان بخش خُلق او از رشک
بوی گل را به بستر اندازد
هوش مصنوعی: نسیم جانبخش او به قدری دلانگیز است که بوی گل را به زمین میافکند.
چون یکی ذره، همّتش گیتی
پیش خورشید خاور اندازد
هوش مصنوعی: هر ذرهای از وجود انسان میتواند با اراده و تلاش خود، به اندازهی یک دنیا در برابر نور و عظمت صبحگاهان، قدرت و همت خود را نشان دهد.
گر بیابد شراک نعلش حور
جای زلف معنبر اندازد
هوش مصنوعی: اگر او پیروز شود و شریان زندگیاش را پیدا کند، آنگاه حوری کنار زلفش را رها میکند.
رای او چون علم زند گردون
پرده بر نور خاور اندازد
هوش مصنوعی: رای او مانند یک علم، بر افرازنده آسمان است که پردهای بر نور شرق میکشد.
گر کند تکیه بر حمایت او
عرض از خویش جوهر اندازد
هوش مصنوعی: اگر به حمایت او تکیه کند، ارزش و اهمیت خود را نمایش میدهد.
غلغل ذکر زایران درش
لرزه بر قصر قیصر اندازد
هوش مصنوعی: صدای ذکر و دعاهای زائران آنقدر بلند و پر از شوق است که میتواند قصرهای بزرگ و باشکوه قیصر را به لرزش درآورد.
چون لوای ظفر برافرازد
سایه بر هفت اختر اندازد
هوش مصنوعی: زمانی که پرچم پیروزی به اهتزاز درآید، سایه آن بر هفت ستاره خواهد افتاد.
برق رُمحش به نیستان چو جهد
ناخن از کف غضنفر اندازد
هوش مصنوعی: چشم بر افراشتهی نیزهاش، بهگونهای درخشان است که اگر ناخن شیر به زمین بیفتد، به سادگی جلب توجه میکند.
در مصافی که باد حملهٔ او
از سر فتنه مغفر اندازد
هوش مصنوعی: در جنگی که باد به خاطر تو، از شدت هیجان و فتنه، بر سر تو کلاهی بگذارد.
زور سرپنجه ی ولایت او
رعشه، در حصن خیبر اندازد
هوش مصنوعی: قدرت و توانایی رهبری او آنقدر زیاد است که موجب لرزش و هراس در قلعه خیبر میشود.
آب بیلک شرار خرمن سوز
به نهنگ بلا در اندازد
هوش مصنوعی: آب کوچک و کم عمق میتواند آتش سوزانندهای را خاموش کند و در مواجهه با موانع بزرگ، تاثیری قابل توجه داشته باشد.
خم گیسوی جوهر تیغش
گردنان را به چنبر اندازد
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و جذابیت موی فردی اشاره شده است که میتواند به قدری دلربا و جذاب باشد که گردنها را به دور آن بچرخاند و توجهها را به خود جلب کند. به نوعی، این تصویر حاکی از تأثیر و قدرت زیبایی بر روی دیگران است.
گرز یک لختیش به صدمه ز کار
یال و بُرز دو پیکر اندازد
هوش مصنوعی: اگر نیرومندی به تن واحدی ضربه بزند، از کارکردن یال و دو شکل از آن آسیب میبیند.
لرزهٔ هیبتش چو موج از تن
جوشن سام صفدر اندازد
هوش مصنوعی: هیبت و قدرت او به قدری عظیم است که وقتی خودش را نشان میدهد، مانند موجی که بر تن زرهای قوی میافتد، احساس لرز و ترس به وجود میآورد.
عکس تیغش کند چو جلوه گری
جسم آیینه جوهر اندازد
هوش مصنوعی: چهرهی زیبا و دلربای او مانند تیغی تیز است که هنگامی که در آینه نقش میبندد، جوهر و زیبایی خاصی به خود میگیرد.
مدحتش ماهی زبان مرا
در شط می شناور اندازد
هوش مصنوعی: سخن گفتن از او چنان میتواند مرا غرق لذت کند که انگار در آب جاری شنا میکنم.
غیبتم سوخت قرب دوست، مگر
رسم هجر از میان بر اندازد
هوش مصنوعی: دوست داشتن و عشق به دوستانم باعث شده که دوری و جدایی برایم سخت و جانفرسا باشد، مگر اینکه این جدایی به پایان برسد و راهی برای نزدیکی پیدا کنم.
بنده پرور شها نثار رهت
خاطرم گنج گوهر اندازد
هوش مصنوعی: خدمتگزار و نیازمند تو، جان و دلش را فدای راهت میکند و خاطراتش را همچون گنجهای باارزش در دلت میگذارد.
نه سواد است و نه صریر قلم
عطسهٔ خامه عنبر اندازد
هوش مصنوعی: نه دانش و آگاهی وجود دارد و نه صدای قلم، تنها عطسهای از خامه باعث میشود که بوی خوشی منتشر شود.
چون نشینم خمش که مدحت تو
آتش شوق در سر اندازد؟
هوش مصنوعی: وقتی مینشینم و سکوت میکنم، آیا عشق و شوق تو در دل من شعلهور نمیشود؟
گردمی، نغمه درگلو شکنم
در گریبانم اخگر اندازد
هوش مصنوعی: من دست به ساز میزنم و با صدای دلنواز آن، احساسات درونم را بروز می دهم. در این حال، آتش اشتیاق و احساسات عمیق در وجودم شعلهور میشود.
چون شکیبد دلم که شعله کمند
درگلوی سمندر اندازد؟
هوش مصنوعی: وقتی که دلم آرام باشد، آیا شعلهای که در دل دارم میتواند قفسه سینهام را در آتش بسوزاند؟
خارخار ستایش تو مرا
بر رک و ریشه، نشتر ندازد
هوش مصنوعی: ستایش و محبت تو همچون خاری در جانم نشسته که هیچ آسیبی به من نمیزند.
سایه چون مدحت افکند به ضمیر
خامه خورشید انور اندازد
هوش مصنوعی: وقتی سایه بر روی چیزی افتاده و آن را ستایش میکند، نور خورشید به روشنی بر روی آن میتابد.
گرم مدح تو چون شود نفسم
عود و عنبر به مجمر اندازد
هوش مصنوعی: وقتی که درباره تو سخن میگویم، نفس من به اندازه عود و عطر خوشبویی است که در مجمر میسوزد.
برکشد زاغ خامه ام چو صفیر
شاهباز فلک پر اندازد
هوش مصنوعی: زاغ، با پرواز خود، نوشتههای من را برمیدارد؛ همانطور که شاهباز آسمان با جرات و قدرت به پرواز درمیآید.
شاهد بی نیاز طبع مرا
بیند ار حور، زیور اندازد
هوش مصنوعی: اگر محبوب بینیاز به خودی خود وجود داشته باشد، حتی اگر مانند حوریان زیبا باشد، باز هم نمیتواند زیباییاش را بر من تحمیل کند.
گر به گلشن ز نظم من به میان
عندلیب نواگر اندازد
هوش مصنوعی: اگر در باغ گل، صدای من مانند نغمهٔ بلبل به گوش برسد.
از سر شوق گل به دامانش
حلّه های معطّر اندازد
هوش مصنوعی: به دلیل خوشحالی و شوق، گلهای خوشبو را به دامنش میپراکند.
صیت جاه من ازگدایی تو
نام جم از جهان بر اندازد
هوش مصنوعی: با وجود اینکه به خاطر نیازمندیت در موقعیت پایینتری قرار دارم، اما با همین وضعیت میتوانی نام و شهرتی فراتر از تمامی ظواهر و مقامها پیدا کنی.
بر درت دست بی نیازی من
خاک درکاسه خور اندازد
هوش مصنوعی: درود بر تو! من به در خانهی تو آمدهام و به قدری نیازمندم که خاک درون کاسهام را میریزم.
جوهری چون تویی، سخن با من
کس نیارد، برابر اندازد
هوش مصنوعی: تو مانند یک گوهر کمنظیر هستی که هیچکس جرأت ندارد با من سخن بگوید و تو را با من مقایسه کند.
ناتراشیده خارهای بدل
کی شکستی به گوهر اندازد؟
هوش مصنوعی: چگونه میتوان خارهای ناپخته و بیارزش را با جواهرات باارزش مقایسه کرد و انتظار داشت که چیزی ارزشمند از آنها بهدست آید؟
نقش کلکم عطارد ار بیند
به خوی شرم، دفتر اندازد
هوش مصنوعی: اگر کسی تمام ویژگیها و زیباییها را مانند عطارد (سیارهای زیبا) ببیند، به دلیل خوی شرم خود، دست به نوشتن و ثبت نمیزند.
نقطهٔ امتحان خامهٔ من
شور در مغز اختر اندازد
هوش مصنوعی: نقطهٔ آزمایش، قلم من حسی از شور و هیجان به مغز ستارهها میبخشد.
می دانش فزای فکرت من
هوش را نشئه در سر اندازد
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به تأثیر فکر و دانش بر هوش اشاره میکند و میگوید که اندیشهها و دانشی که او به دست آورده، باعث بروز نشئه و شور و حال در ذهنش میشود. به عبارت دیگر، فکر و دانش او نشاط و تحرک خاصی به او میبخشد.
بیند ار حلّهٔ بلاغت من
لفظ را معنی از بر اندازد
هوش مصنوعی: اگر زیبایی کلام من در کلمات نمایان شود، به گونهای که معنی از آن جدا گردد.
فعلِ مشتق زشرم تقریرم
خوبش در صلب مصدر اندازد
هوش مصنوعی: عملی که از شرم ناشی میشود، بیانگر خوبیهایش را در ذات اصلی خود قرار میدهد.
جان فزا مدحتت که آب بقاست
موجه در جوی مسطر اندازد
هوش مصنوعی: درود بر تو که ستایش تو زندگیبخش است، مانند آبی که در جوبی صاف و زیبا جاری میشود.
شکر للّه، نشد که خامهٔ من
جز مدیحت به دفتر اندازد
هوش مصنوعی: سپاس خدا را که قلم من جز برای ستایش و مدح تو چیزی نمینویسد.
نقص همّت نگر که خاقانی
زیر پای قزل سر اندازد
هوش مصنوعی: به کمبود اراده و تلاش توجه کن که خاقانی به راحتی همه زحمات خود را زیر پا میگذارد.
زیر پایم قضا به دولت تو
اطلس چرخ اخضر اندازد
هوش مصنوعی: زیر پای من، تقدیر با قدرت تو، مانند پارچهای سبز و خوشرنگ گسترده میشود.
سدِّ نظمی که در جهان بستم
ظلم یاجوج را بر اندازد
هوش مصنوعی: من در جهانی که ساختهام، نظمی را برقرار کردهام که میتواند ظلم و فساد یاجوج را از بین ببرد.
خامه یازم، چو در جهان گیری
علم ازکف سکندر اندازد
هوش مصنوعی: وقتی قلم به دست میگیرم و در دنیا علم و دانش را به دست میآورم، از قدرت و عظمت سکندر نیز فراتر میروم.
اژدها کلک کاویانی من
سر ضحاکِ اژدر اندازد
هوش مصنوعی: اژدهای من که نشانه قدرت و افتخار کاویانی است، بر سر ضحاکی که شبیه اژدهاست، میتازد.
زین قلم حاسد است، زهره شکاف
نی به ناف بداختر اندازد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نادانی و حسادت میتواند آسیبهای عمیقتری به انسان بزند. مانند اینکه شخصی که حسود است، آنچنان زیان میزند که میتواند به قلب و روح دیگران آسیب برساند.
شرمگین از قصور خود نشوم
عفوت ار سایه بر سر اندازد
هوش مصنوعی: اگر بر سرم سایه عفو و بخشش بیفتد، از کوتاهیها و کمکاریهایم شرمنده نخواهم شد.
خاطرم طرح قصر شأن تو را
چون به فکر محقّر اندازد
هوش مصنوعی: ذهنم وقتی به یاد تو میافتد، گویی تصویری بزرگ و باشکوه از کاخ تو را در مقابل چشمانم میسازد، حتی اگر به چیزهای کوچک و عادی فکر کنم.
تا خرامی به تارکش، خود را
سدره، در پای منبر اندازد
هوش مصنوعی: تا زمانی که به آرامی حرکت کنی و از زیباییها و نعمتها بهرهمند شوی، خود را در جایگاه مقدسی قرار میدهی و در محیطی پر از احترام و تقدس حاضر میشوی.
با ولای تو، جام تلخ اجل
کام جان را به شکر اندازد
هوش مصنوعی: با محبت و سرپرستی تو، حتی تلخی مرگ نیز میتواند زندگی را شیرین و دلپذیر کند.
تا ابدگوش اگر دهی به لبم
چه گهرهای بی مر اندازد
هوش مصنوعی: اگر همیشه به حرفهایم گوش دهی، چه گنجینههای بینظیری برایت افشا خواهم کرد.
چشم دارم که خاک درگاهت
سُرمه واری به منظر اندازد
هوش مصنوعی: چشمی دارم که خاک پای تو برایم مانند سرمه جلوهگر شود.
صلهٔ مدح، گوشهٔ نظری
به حزین ثناگر اندازد
هوش مصنوعی: اگر کسی به تحسین و تمجید تو بپردازد، لازم است که به او توجهی داشته باشی و قدردان او باشی.
طمع دنیوی لبم نکند
حرف خواهش به محشر اندازد
هوش مصنوعی: تمایل به چیزهای دنیوی باعث نمیشود که من درخواستهایم را به محضر خداوند ببرم.
جرعه نوش زمانه نیست لبم
تشنگی را به کوثر اندازد
هوش مصنوعی: هیچ چیزی در این دنیای پر از شگفتی نمیتواند عطش من را به آرامش برساند.
زر و سیم و گهر عنایت تو
می نخواهم به چاکر اندازد
هوش مصنوعی: من نیازی به طلا و نقره و جواهرات تو ندارم، زیرا تو با محبت و لطف خود میتوانی در دل من را باز کنی.